جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشتروایتی از «یوم تبلی السرائر»

روایتی از «یوم تبلی السرائر»

25 شهریور 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
یادداشت

یوم تبلی السرائر

بالاخره راه افتادیم.قبلش زبانم مدام به نصیحت می چرخید:مبادا با بچه ها بد خلقی کنی،بار اولشان است،حتی اگر اذیت کردند، صبر کن!کارشان را با شوخی ماستمالی کن!سفر سختی است بالاخره صبوری لازم است!
به پیشگیری روی آوردم تا گرفتار درمان نشوم.
من می گفتم و همسرم با سکوت جوابم را می داد.در دل گفتم خدا به خیر بگذراند،اگر بچه ها خسته شوند و بهانه بگیرند ،نکند پدرشان حرفی بزند دلشان بشکند،آن هم در سفر اول اربعین.

بعد از صبحانه ،بچه ها دستشویی رفتند . دو پاکت کوچک آبمیوه‌ی خنک و کیک برای صبحانه شان کافی بود.قند خونشان که بالا رفت ،صدای خنده و ذوق زدگی بارِ اولِ اتوبوس سواری شان،حال‌مان را خوب کرد.
حدود دو سه ساعت در راه بودیم.بیابان های بی انتهایی که منظره اکثر جاده های خارج شهر ایران است،رد می کردیم. منظره کم کم یکنواخت شد .باد خنک کولر ماشین هم مزید علت شد و به چرت زدن افتادیم. به عوارضی ساوه همدان رسیدیم. بیدار شدم و چادرم را روی دست و کمر پسر کوچکم کشیدم.
مهدی چشم باز کرد و گفت :مامان..جیش دارم!
_صبر کن عزیزم راننده گفت نیم ساعت دیگر برای ناهار و نماز می ایسته
رویش را بیشتر پوشاندم تا سردش نشود.
نیم ساعت کش آمده بود انگار.
پسرم دوباره خوابید.دوبار دیگر هم بیدار شد و گفت :جیش دارم!
نگران شدم.کاش زودتر اتوبوس می ایستاد.
چشم انداختم به جاده‌ی روبرو.خبری از رستوران یا پارکینگ نبود.
چادر را محکم تر دورش پیچیدم. بالاخره ماشین سرعت کم کرد و جلوی رستورانی ایستاد.چندین اتوبوس آنجا ایستاده بودند. جلوی سرویس بهداشتی غلغله بود.باید وضو می گرفتیم و نماز و بعد هم ناهار می خوردیم .وقت کمی داشتیم.پسرم بی حرکت کنارم نشسته بود.با خوشحالی گفتم :پاشو مامان !رسیدیم بیا بریم دستشویی.
چادر را کنار زدم .چشمم به شلوارش افتاد.خیس بود.چشم گشاد کردم.با عجله چادر را عقب کشیدم و چک کردم ببینم خیس است یا نه.گوشه اش مرطوب بود.
فکم را به هم فشردم.همه پیاده شده بودند!
-وای حبیب،دستشوییش رفته!
از اتوبوس پیاده شدیم.همه دنبال کارشان رفته بودند و ما هنوز منتظر شاگرد بودیم تا صندوق بار اتوبوس را بالا بزند و از کوله‌ی دوم شلوار دیگری را لای این همه خرت و پرت پیدا کنیم!
گفتم:دیر میشه مامان،ببین چه بادی میاد بزار شلوارت خشک شه.بعدا که رسیدیم می شورم.
قبول نکرد و شروع به نق زدن.دستش را محکم کشیدم .
_مگه نگفتم خودتو نگه دار؟چه قدر دستشویی داشتی که شلوارتو خیس کردی آخه؟تو این شرایط؟!خیلی مسخره ای!
بردمش توی دستشویی بین راهی.گوشه چادر دستم بود.
پشت تمام دستشویی ها دو سه نفر بودند.یک جا خالی شد و فرستادمش تو.یک دستی نمی توانستم کمکش کنم.
در چادر گشادِ جلو بسته گیر افتاده بودم .اگر من داخل می شدم ،حتما آب کف سرویس به پایم ترشح می کرد و آنوقت بود که دود از سرم بلند می شد.شستن پا و جوراب و پایین شلوار می افتاد گردنم.لجم گرفت.
مهدی بهانه گرفت که حتما من باید شلوارش را در بیاورم.بلند گفتم:اَه! خواستی یک ربع خودت رو نگه داری!
یک دستم گیر قسمت نجس چادر بود.به هر سختی شلوار را عوض کرد.آخر هم آب کف دستشویی شَتَک زد به جورابم.
سرم داغ شد. با گریه شلوارش را در آورد.خودش را شست و شلوار تازه را پایش کرد.نمی دانم چطوری هم تکه نجس چادر را گرفته بودم و هم شلواری که عوض کرده بود و هم پاچه‌ی شلوار جدید را که نجس نکند و جایی نمالد.
شلوار نجس را بردم تا آب بکشم و بعد هم گوشه چادر را. دست بردم تا آب روشویی را باز کنم. زنی گفت:آب قطعه فقط دستشویی ها آب داره!
کل دنیا را بلند کردند و کوبیدند توی سرم.مهدی حالا آرام شده بود.جوری نگاهش کردم که حتی چشم هایم هم به او بدوبیراه می گفت.سرش را پایین انداخت.

دردسر تمام قد جلویم ایستاده بود.نمی دانستم با دو دست نجس و نماز نخوانده و وضوی نگرفته در وقت کم ،چه کنم!
_برو بیرون دیگه !می خوای این شلوارت هم خیس شه؟!
بیرون یک شیر بود که در ارتفاعی شبیه شیر آشپزخانه قرار داشت.آبش می ریخت توی یک سطل بزرگ که آب راه نیوفتد.آقایون از شلوغی سرویس برای وضو گرفتن به این شیر پناه می آوردند.باد شدیدی می وزید وبه ثانیه نمی کشید رطوبت دست و پا خشک می شد و البته آب شیر باز را به اطراف می پراند.
در این شرایط شلوار را انداختم یک گوشه و دستم را شستم .باد آنقدر زیاد بود که در پارچه چادر گم شدم.حواسم را باید جمع می کردم.می خواستم وضو بگیرم. حرصم گرفته بود و دوست داشتم هرچی از دهنم در می آید نثارش پسرم کنم.

باد اینقدر شدید بود که آستین چادر نمی گذاشت وضو بگیرم فقط چادر را به سختی آب کشیدم.
شوهرم را که دیدم.نمازش را خوانده بود. نالیدم:اینو ببرش!فعلا جلوی چشمم نباشه !
شوهرم به صورت گرفته‌ی مهدی نگاه کرد:نمی خواد شلوار رو بشوری.برو وضو بگیر
_آب نداره داخل،اینجا هم مردا هستن و باد نمیزاره چادر رو جمع و جور کنم.تا دستم رو خیس کردم ،تا مسح بکشم خشک شد!
زیر گوشم زمزمه کرد:حالا کاریه که شده! اینقدر بچه رو خجالت نده!
_همه رفتن ،من هنوز معطل وضوام!خواست صبر کنه.
بی منطقی شاخ و دم ندارد.وقتی کلافه شدن باید زهر عصبانیت را بیرون ریخت.فکرم کار نمی کرد.کلا دو دست لباس برای پسرم برداشته بودم.نمی شد ریسک کنم و اولی را همین اول راهی ،نَشُسته،اینجا رها کنم. پسرها نگاهم می کردند.باد هم کوتاه نمی آمد تا همینجا به کارم برسم.خانمها با یک قوطی می رفتند و در همان سرویس وضو می گرفتند ولی با اخلاقی که از خودم می شناختم،اگر آنجا می رفتم شاید مجبور بودم کل چادرم را بشویم.کمی بعد شوهرم آمد. دو قوطی آب دستش بود. یک کیسه‌ی پلاستیکی .شلوار مهدی را برداشت و چپاند توی کیسه.
_برو پایین بین آجرها.با اینها وضو بگیر کسی نمی بینه.چون سه طرفش بسته اس ،باد هم کمتر میاد. بشین و وضو بگیر.
از مردم فاصله گرفتم و سمت آجرهای لاشه رفتم که از سرویس ها دور بود.
دست و پایم را با یک قوطی شستم.جوراب را آب کشیدم و در حفاظ نخاله های ساختمانی وضو گرفتم.
همسفرهای ما یکی یکی و دوتا دوتا بر می گشتند داخل اتوبوس.دویدم تا به نماز برسم.
نماز که خواندم سبک شدم.خبری از رگه های عصبانیت نبود.همسرم برای بچه ها ناهار گرفته بود.طوفان توی سرم آرام شد.هر دو آرام و مطیع ایستاده بودند تا من برگردم و به خوراکی ها دست نزده بودند.نتوانستم به چشم بچه ها نگاه کنم و لبخند بزنم.باسری پایین به سمت ماشین رفتم و آخرین نفراتی بودیم که جاگیر شدیم.
بحرانی که گریبانم را گرفته بود ،به محض حل شدن، مسخره به نظر می رسید.و من چه قدر غر زده بودم.آن هم برای یک اتفاق عادی در سفر!
حرف هایم قبل از سفر یادم آمد.
پناه بردم به خدا.از خودم ترسیدم. از علم بدون عمل،از نسخه پیچی‌ام برای بقیه،از لحظاتی که فرمان اخلاق از کنترلم خارج می شود و چپ می کنم!
امان از لحظاتی که آینه‌ی خداوند، خودمان را نشان خودمان می دهد.

 

برچسب ها: ادبیاتاربعین حسینیامام حسینباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگحوزه هنریداستان کوتاهراضیه باباییراویان اربعینروایت اربعینروایت زنانه از سفر اربعینسفر اربعینقصهمحرممشایهیوم تبلی السرائر
قبلی بسیاری از زنان و کودکان واقعه کربلا به جامعه معرفی نشده‌اند/ نقطه قوت اثر در طنزپردازی‌ها و نثرش است
بعدی داستانک «به رنگ ایران» به مناسبت فصل بازگشایی مدارس

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=10581

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.