جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان کوتاه «برای یک دلِ تنگ»

نقد داستان کوتاه «برای یک دلِ تنگ»

30 دی 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
نقد داستان کوتاه

داستان کوتاه «برای یک دلِ تنگ»

به قلم «مریم صفدری»

هفت صبح مرتضی را بدرقه کرده بود و الان تازه سه‌ی بعدازظهر بود. فقط هشت ساعت گذشته بود و چقدر سخت! سه ماه پیشرو را چطور باید می‌گذراند؟! فاطمه از صبح هزار تا بهانه آورده بود. انگار بچه‌ی سه ساله فهمیده بود که وقتی بابا از زیر قرآن رد می‌شود و می‌رود یعنی حالا حالاها برنمی‌گردد. الان هم به زور تکان‌های مداوم روی پا خوابیده بود و جرأت نداشت از ترس بیدار شدن، او را زمین بگذارد. یک ساعت و نیم بود که نشسته بود و نیاز به دستشویی داشت. چهار ماهه بود و هنوز شکم نداشت اما نشستن زیاد، زیر دلش را درد آورده بود. به صورت معصومِ فاطمه نگاه کرد. ابروهای کشیده و باریکش به مرتضی رفته بود. اما صورت گرد و لب‌های کلفتش به خدابیامرز مادر خودش رفته بود. نگاهی به پنجره انداخت. برف قطع شده بود. پس به نشستن نرسیده بود. یادش آمد که آخرش هم مرتضی بیشتر از سه پیت نفت نیاورد. ابروهایش ناخودآگاه در هم رفت. چقدر گفته بود این اندازه نفت، خیلی صرفه جویی کند جواب یک ماه زمستان را می‌دهد، دوماه دیگر را چه کند؟! گفته بود نمی‌توانم با شکم ورآمده و بچه‌ی سه ساله صف نفت بایستم و پیت به دست برگردم خانه. گفته بود حتی شده آزاد بخر. اما مرتضی زیر بار نرفته بود. جواب داده بود که تا نفتت تمام نشده برمی‌گردم. حتی اضافه کرده بود برنگشتم هم خدای تو و بچه‌ها بزرگ است. همانجا یادش آورده بود که دفعه‌ی قبل که نبود نصفه شب فاطمه تب کرده بود، آنقدر که هذیان می‌گفت. پاشویه کرده بود، دارو داده بود. تاثیر نکرده بود. مانده بود در این شهر غریب که نه خانواده‌ی خودش بودند و نه خانواده‌ی مرتضی به کجا پناه ببرد. آخر مجبور شده بود ساعت یک نصفه شب چادر سر کند و بچه را بزند زیر بغل و با صلوات و ترس و لرز نیم ساعت پیاده بچه به بغل برود تا برسد درمانگاه نخل. مرتضی که برگشته بود گفته بود که باید می‌رفت درِ خانه‌ی مشدی رمضون بقال محل را می‌زد و با او بچه را می‌برد. مرتضی هم نفسش از جای گرم درمی‌آمد. نصفه شب مردم را بیدار می‌کرد، چرا؟ چون شوهرش که الان باید خانه می‌بود جبهه بود. حالا اینبار خودش قبل رفتن سپرده بود به مشدی رمضون که هوای زن و بچه‌اش را داشته باشد. یخچال را هم پر کرده بود.‌ نان هم زیاد گرفته بود، ولی به تعمیر گوشه‌ی سقف که نم داده بود نرسیده بود. حالا او باید علاوه بر همه‌ی نگرانی‌ها خداخدا کند که زیاد برف و باران نبارد که مبادا سقف طاقت نیاورد. کاش تسبیحش دم دستش بود تا نذر صلواتش را شروع می‌کرد. دفعه‌ی قبلی که مرتضی رفته بود چهارده هزارتا صلوات فرستاده بود آن هم در ده روز. اینبار نیت کرد هفتاد و دوهزارتا بفرستد به نیت شهدای کربلا. زیادترش کرده بود چون نمی‌دانست چرا اینبار بیشتر دلش شور می‌زند. یاد فرزانه دخترخاله‌اش افتاد که وقتی خبر شهادت شوهرش را آورده بودند گفته بود ((می‌دانستم این دفعه برگشتنی در کار نیست چون دم رفتنش دلم به شور افتاده بود)). استغفراللهی گفت. دلشوره‌اش حتما به خاطر بارداری بود. از مادرش شنیده بود که زن حامله خیلی مضطرب می‌شود. حتما به خاطر همان بود. نباید بد به دلش راه می‌داد. فکر کرد اگر فاطمه زودتر بیدار شود می‌رود امامزاده. هوا سرد بود اما ایرادی نداشت. لباس، زیادتر می‌پوشیدند. اگر غروب خانه می‌ماند از دلتنگی دیوانه می‌شد. کاش لااقل شهر خودشان بودند. اینطور وقت‌ها هزارتا خانه بود که می‌توانست دست دخترش را بگیرد و آنجا برود.حرفی بزند، اشکی بریزد، دلی سبک کند و برگردد. بارها به مرتضی گفته بود تو که دوازده ماه سال جبهه هستی و اصلا معلمی نمیکنی، انتقالی بگیر برویم شهر خودمان من تنها نباشم. هر بار گفته بود چشم‌ و هر بار در مدت کوتاه مرخصی که می‌آمد فرصت نمی‌کرد سراغ این‌کار برود‌.
در این شهر غریب با همسایه‌ها فقط سلام‌وعلیکی داشت. محله مسجد نداشت و تا نزدیک‌ترین مسجد کلی راه بود. می‌ماند همین امامزاده که خیلی هم رونق نداشت. سوت و کور در عقب نشینی خیابان افتاده بود. خیالش راحت بود که نزدیک است و پیاده می‌تواند برود. آنجا هم آنقدر خلوت بود که فاطمه هرچقدر سروصدا می‌کرد یا می‌خواست از ضریح بالا برود کسی نبود که دعوایش کند. خودش هم می‌توانست یک گوشه کز کند و آرام آرام گریه کند تا سبک شود. خوبی اش این بود که فاطمه فکر می‌کرد همه‌ی آدم‌ها در امامزاده گریه می‌کنند و دم به ساعت نمی‌آمد بپرسد مامان چرا گریه می‌کنی. فقط کاش زودتر بیدار می‌شد. هوا که تاریک می‌شد احساس ناامنی و ترس می‌کرد. خصوصا که این روزها منافقین از خدا بی خبر همه‌جا جولان می‌دادند. همین تابستانی که گذشت آقای رجایی و باهنر و آقای بهشتی را ترور کردند.
پای چپش خواب رفته بود و گزگز می‌کرد. هرچه تلاش کرد شاید بتواند با دستش انگشتان پایش را ماساژ بدهد نتوانست. چاره‌ای نبود.باید فاطمه را زمین می‌گذاشت. به آرام‌ترین حالتی که می‌توانست پاهایش را از هم باز کرد. زیر لب صلوات می‌فرستاد که بلکه خدا کمک کند و بچه بیدار نشود. اما نشد. به محض اینکه بالشت کاملا روی زمین قرار گرفت فاطمه سرش را بلند کرد. بیدار شده بود.

نمی‌خواست تا نماز امامزاده بماند، اما نشد، گریه‌هایش تمام نشد. هیچ‌کس نبود و فرصتی پیدا کرده بود بلند بلند گریه کند و دلش خالی شود. سبک شده بود. آنقدر که دل به دل فاطمه میداد و در برابر بهانه‌های تمام نشدنی‌اش صبوری می‌کرد. فاطمه اصرار داشت که از جدول کنار جوی، راه برود. هرچند شب بود و عجله داشت زودتر به خانه برسند، اما دستش را گرفت و گذاشت تاتی تاتی از لب جوی برود. با یکدست رویش را گرفته بود و یک دستش هم در دست بچه بود. صدای گوشخراش موتور حواسش را پرت کرد. اسلحه را که دست راکب دید فقط یک چیز به ذهنش رسید، فاطمه طوری نشود. بچه را بغل کرد، خودش را زمین انداخت و تا جاییکه می‌توانست فاطمه را زیر خودش قایم کرد.
سبک بود، خیلی سبک، آنقدر که هیچ‌غمی و هیچ‌دلتنگی نداشت. شهید شده بود.

_______________________________

نقد داستان «برای یک دل تنگ»

به قلم مریم دوست محمدیان

عرض سلام و خدا قوت خدمت همراهان پایگاه نقد داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ؛
بار دیگر به پای موشکافی داستانی دیگر می‎نشینیم و همراه شما هستیم؛ با داستانی از مریم صفدری با نام برای یک دل تنگ.
اولین نکته‎ای که یادآوری آن ضرورت دارد قالب ارسالی داستان است. از همه همراهان عزیز درخواست می‎شود که داستان ارسالی‎شان را در قالب ورد با فونت بی میترا یا بی نازنین و قلم 14 بفرستند. همچنین درخواست می‎شود مواردی چون راست‎چین کردن و پاراگراف‌بندی را در نوار ورد خود تنظیم کنند. شاید برای‎تان سؤال پیش بیاید که آراستن ظاهری آن هم با چنین مختصاتی چه لزومی دارد؟ جواب این است؛ درست‎نویسی و ارسال اثر در قالب استاندارد، یکی از شاخصه‌های نویسنده کاردرست است. بی‌شک رعایت یا عدم رعایت موارد پیش پاافتاده‎ای نظیر موارد ذکرشده، مواجهه دیگران با اثرتان را متفاوت خواهد کرد. در قالب مثال، ضرورت این نکته را تبیین می‎کنیم و سپس به سراغ داستان خواهیم رفت. خیاطی را در نظر بگیرید که بسیار حرفه ای است و پارچه گرا‌ن‌‎قیمتی را در اختیار دارد. این خیاط، بی‌‎نقص‌ترین برش را روی این پارچه می‌زند و با ظریف‌ترین دوخت‎ها لباس را می‎دوزد؛ اما بدون چیدن نخ‎های اضافه و ریشه‌‎های بیرون‌‎زده از درز لباس و اتوکشی، آن را تحویل مشتری می‎دهد. آیا دیگران با دیدن این لباس، گرانی پارچه یا مدل زیبای آن را تحسین خواهند کرد؟ آیا اصلاً به دیدشان خواهد آمد؟ ضرورت درست‌نویسی و چیدمان کلمات، در قالب پذیرفته ‎شده نیز با همین مثال اثبات می‎شود.
داستان برای یک دل تنگ، داستان زنی است که باردار است و بچه کوچکی دارد. همسر این زن، رزمنده جبهه است؛ در حالی که همسرش راضی به رفتن او نیست. عدم رضایت‎های این زن را در واگویه‌های ذهنی‎اش درک می‎کنیم. این زن، برای این که عقده دل باز کند شبانه با فرزند کوچکش راهی امامزاده شهرشان می‎شود. در مسیر برگشت از امامزاده، هدف ترور منافقین قرار می‎گیرد و شهید می‎شود. این بود پیرنگ داستانی که خواندیم.
بی ‎شک مخاطب، داستانی با پیرنگ کم وبیش درست را پیش رو دارد. چرا کم وبیش؟ زیرا مسأله داستان عدم رضایت زن برای حضور همسرش در جبهه است؛ اما در یک‌چهارم نهایی داستان، محور می‎چرخد و مسأله دیگری رقم می‎خورد. در داستان، دغدغه شخصیت که منجر به عدم تعادلش شده است تا پایان داستان باید پی گرفته شود. اگر این اتفاق در این داستان می‎افتاد ما با یک پیرنگ بی نقص مواجه بودیم. همچنین نویسنده در صورتی می‎توانست نقص پیرنگ خود را پوشش دهد که داستانش را از زبان روایت، به زبان تصویر برمی‎گرداند. ما با شخصیتی مواجه هستیم که بدون کنش خاصی، مدام واگویه های ذهنی دارد. در ذهن این زن به عدم امکانات کافی مثل نفت یا مریض شدن بچه یا اطلاعاتی دیگر پی می‎بریم. به بیان دیگر، نویسنده به ما می‎گوید؛ نشان نمی‎دهد. امری نادرست که امکان تصویر در داستان را به عنوان بهترین امکان، از بین می‎برد. زبان روایی در داستان اگر به ‎جا و درست استفاده نشود جهان داستان را وارد فضای انتزاعی می‏کند و بهره مخاطب را از لذت کم می‎کند. بهترین شاهد این مدعا، تمام شدن حرف نویسنده در کمتر از هزار کلمه است. امری که با در کنار هم آمدن سه امکان تصویر‎_دیالوگ_روایت، برطرف می‎شد؛ و شخصیت داستان ما این‎قدر در خلوت خود تنها نمی‌‎ماند که ما از طریق ذهن او به مسأله داستان پی ببریم.
نکته دیگر، شروع داستان از جای نادرست است. این مسأله سبب شده است که برش مکانی داستان، بی ‎هیچ دلیل درستی بلند شود. به راستی اگر داستان از مکان امامزاده شروع می‎شد چه خللی به پیکره آن وارد می‎شد؟ جز این که زمینه‌ای را فراهم می‎کرد تا شخصیت دیگری وارد فضای داستان شود و از امکان بی‎نظیر دیالوگ با مسأله داستان آشنا شویم؟ علاوه بر این، شروع از جای نادرست، بار داستان را روی دوش فلاش‌‎بک می‎اندازد که ابداً چنین شأنی را در هیچ نوعی از داستان ندارد. شأن فلاش بک، فقط دادن اطلاعات ضروری است؛ نه گفتن داستان.
نکته بعدی، زاویه دید این داستان است. راوی، در این داستان دانای کل است که با زبانی قضاوت‎گر به مخاطب اطلاعات می‎دهد. فضایی وسیع، که توصیه می‎شود در داستان کوتاه از آن استفاده نشود. با همان دلایل روایی شدن داستان و قضاوت بی جای راوی. بهتر است متناسب با داستان، از امکانات راوی اول‌‎شخص یا سوم‎شخص محدود به ‎ذهن استفاده شود.
حیف است چنین پیرنگ خوبی بازنویسی نشود. از نویسنده تقاضا می‎شود با توجه به نکات ذکرشده، دوباره ما را مهمان قلم خود کند.

برچسب ها: آموزش داستان نویسیآموزش نویسندگیادبیات داستانیاصول نویسندگیایده اولیه داستانباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگپیرنگ داستانتکنیک های داستان نویسیتوصیف در داستانحوزه هنریداستانداستان کوتاهداستان نویسیدیالوگ نویسیروایت اول شخصمریم دوست محمدیانمریم صفدرینقدنقد داستاننقد داستان کوتاهنویسندگینویسندگی خلاقنویسنده
قبلی نقد داستان کوتاه «کله گرگی»
بعدی گزارش تصویری از کارگاه گزاره‌هایی از «فرهنگ و جامعه کره»

2 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • طاهره امینی جزه گفت:
    9 بهمن 1402 در 14:48

    داستان زیبایی بود که پایانی تاثیرگذار داشت. نثر روانی داشتیم اما گاهی رد پای راوی در داستان دیده می‌شد.
    به نظر می‌آید زاویه دید اول شخص بهترین گزینه برای این داستان است چون با عواطف شخصیت و درونگری‌های او مواجه هستیم اما مطمئنا نویسنده ناگزیر بوده که از آن چشم‌پوشی کند چون پایان داستان و شهید شدن زن، امکان استفاده از این زاویه دید را از نویسنده‌ی عزیز گرفته است. من راوی می‌توانست احساس‌برانگیزی کار را چندبرابر کند و فاصله‌ی بین خواننده و روایتگر را از بین ببرد. داستان با چند تصویر خوب مواجه است اما بیشتر با روایت راوی بیان شده و جای تصویر بیشتر خالی است، برش زیبایی از یک زندگی داشتیم با تفکر در یک نگاه خوب داستانی. موفق باشید.

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      25 بهمن 1402 در 12:13

      سلام و ادب
      ممنون از حسن توجه شما و نکات ارزشمندی که فرمودید🌷

      پاسخ

پاسخ دادن به طاهره امینی جزه لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11775

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.