روایتهای زنانه از قلب ایران: “مأموریت خانم عسکری”

به قلم فائزه طاووسی
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴
تنها زندگی میکرد. جنگ که شروع شد خانواده اصرار میکردند برود دماوند؛ پیش دخترش. چند روزی دور از تهران و صدای پدافند و خبرهای تلخ. نرفت! راهش افتاد سمت معراج شهدا. میدانست آنجا، کنار تابوتها و مادرها و همسران بیتاب، بیشتر به او نیاز است. توی معراج، روانشناسها و مشاورها که کم میآوردند، صدایش میزدند:ـ حاجخانم عسگری! کار خودته…و او مینشست کُنج دلسوخته مادران و میگفت:ـ من مادر مسعودم؛ پسرم سوریه شهید شده. سه ماه بعد، مادرم رفت. بعدتر، برادرم شهید شد و دو سال بعد، پدرم…!همدردیاش واقعی بود. از دل سوختهاش میآمد. مادر شهیدی اگر بیتابی میکرد، میگفت: منم یکسالونیم با لباس مسعودم گریه میکردم؛ تا وقتی همسر شهیدی خواب مسعود را دید که گفته بود: «به مامانم بگو با لباسم گریه نکنه. عذاب میکشم!… »خیلیها وقتی حرفهایش را میشنیدند آرام میشدند.او تهران ماند و مرهم شد. خوب میفهمید بعضی اشکها فقط با حضور کسی خشک میشود که این داغ را چشیده باشد.
1 دیدگاه
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
😭😭😭😭😭