جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارداستان اعضاداستانداستان کوتاه “گاهی میان آتش، گاهی کنار زهرا”

داستان کوتاه “گاهی میان آتش، گاهی کنار زهرا”

27 آبان 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
داستان، داستان اعضا

گاهی میان آتش، گاهی کنار زهرا(س)

به مناسبت شهادت بانوی دو عالم

به قلم محدثه‌سادات ذریه‌زهرا

زن در حیاط خانه نشسته بود با چکشی در دست میخ­ ها را به تخته چوبی می کوبید ­­و­ ­­داشت چیزی درست می­کرد.

– ببین اسما! می­شود میخ‌­های کمتری رویم بکوبی؟ من آخر خاطرِ خوشی از میخ ندارم. راستش میخ ها هم دیگر خاطرِ خوشی از میخ بودنشان ندارند. الانم را اینطور نبین که شده ام؛ یک تکه چوبِ نیم‌­سوخته­‌ی افتاده در کنارِخانه­‌ی علی. یک زمان دری بودم برای خودم؛ دری که کاش هیچ­گاه نبودم؛ من هم خاطر خوشی از در بودنم ندارم! البته در داریم تا در. یک در می­‌شود دری از‌ جنس سنگ و قدش می­شود پنج ذرع و نیم و می‌­چسبد به قلعه خیبر؛ یک در هم می­‌شود من، با چند تکه چوب و چند میخ تیز که می‌­چسبد به در خانه‌­ی فاتح خیبر. روزهای شیرین کم در این چهارچوب نداشتم ها. فکر کن! پیامبر خدا نُه ماه تمام کنار من می­‌ایستاد و با صدای بلند آیه تطهیر‌ را برای اهل همین خانه می­خواند. نه ماه تمام زمان کمی نیست؛ جنین را نوزاد می­کند. حال تو ببین منِ درِ خانه­‌ی علی و فاطمه که ۹ ماه آیه تطهیر را از زبان خودِ پیامبر خدا هر روز شنیدم را چه کرده!

(قل انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا)

انسان نبودم ولی چوب که بودم. کلمه به کلمه‌­اش به لایه لایه ام جان داد. کم مانده بود جوانه بزنم! آخر مگر می شود درِ خانه ای باشی که اهلِ آن را خدا خواسته از هر پلیدی پاک گرداند و تو از شنیدنش جان نگیری؟! من اینجا در این چهارچوب فقط یک درِ ساده نبودم. آن سه شب که مسکین و یتیم و اسیر آمدند و اهل این خانه افطاریشان را به آن­ها بخشیدند، خودم دیگر می دانستم باید نیمه باز بمانم تا اهل خانه نخواهند شرمندگی چشمان آن سه را ببینند.

بعد از وفات پیامبر روزهای تلخمان مهمان ناخوانده خانه یمان شد. روزهایی که می آمدند و به من می زدند و به خاطر گریه های فاطمه شکایت می کردند که صدایش بلند است؛ روز گریه کند یا شب تا ما به کار و زندگیمان برسیم.

ببین اسما! نمی­دانم الان داری با این چند تکه چوب نخل و آن پارچه که آوردی و این میخ­‌ها که به من می­زنی چه تدارک می بینی؛ اما من را دیگر نیمه کاره رها کن. این شرمندگی سوختن من و تیزی میخ را بگذار تا قیامت برایش بسوزیم. در دا‌ریم تا در اسما! می­دانی درست است که درِ خانه­‌ی علی و فاطمه بودن بهترین چیزی بود که برایش به­‌وجود آمدم؛ اما این چند روز که نیمه سوخته شدم و این گوشه رها، با خودم می­‌گویم: علی که فاتح خیبر بود، کاش آن درِ سنگی را که خود بلند کرده بود به‌­غنیمت می‌­آورد و جای من جاگیر می کرد. گرچه درِ قلعه کجا و این چهارچوب کوچک کجا؟ اما حداقل روسیاهیِ سوختن و تیزی میخ به رویمان این طور نمی ماند. حداقل آنقدر راحت نبود سوزاندنش. آن وقت عبدالرحمان بن عوف می آمد ببینم او می تواند با لگد آن را … .

اسما! من می خواستم؛ اما نتوانستم. می خواستم، سپرش شوم می خواستم، نیوفتم می خواستم، نسوزم اما نشد. نشد که سپرش باشم . هیزم ها را آوردند .التماسشان کردم آتش نگیرند اما گرفتند. آتش به جان من هم نشست . با نسیمی رها شده بودم.گاهی میان آتش بودم و گاهی کنار زهرا. دیگر احتیاج به لگدهای عُمَر و عبدالرحمان نبود؛ اما آنها به نسیم اکتفا نکردند. دیدند فاطمه پشت من ایستاده، اما زدند. از قصد هم زدند. از چهارچوب رها شدم و میخ ها تیز بودند و از میخ بودن خودشان بی زار!!!

زن بلند شد. به اتاق رفت. به فاطمه گفت:

– خانم! درستش کردم. همان طور که در حبشه دیده بودم.

فاطمه دستان اسما را تکیه گاه گرفت. آرام بلند شد. از چهره اش درد سرازیر بود و از چشمانش غم. دستی به پهلو، دستی به دستِ اسما، خود را به حیاط رساند. تابوت را دید و این اولین بار بود که بعد از فوت پدر لبخند به لب­‌هایش می­‌آ‌مد. فاطمه گفت:

– آفرین اسما! درست همان است که می خواستم. چه قدر زیباست. اینطور دیگر مانع مشخص شدن زن و مرد می شود.

تابوت!!! من تابوت شدم!!! تابوت که؟! البته همه چیز به آن خنده‌­ی فاطمه می ارزد. اشکالش چیست؟ درِ قابلی نبودم و حالا لیاقتم تابوت شدن است. همین که فاطمه بخندد کافی است؛ ولو اینکه درِ نیم سوخته را تابوت بخواهد. اما برای چه در تدارک تابوت است؟ محسن اش که سقط شد! آنقدر نبود که بخواهند در تابوت ببرند و دفنش کنند؛ همان آغوش علی کافی بود. اما من حالا تابوتم و نمی دانم برای چه فاطمه و اسما در تدارک درست کردن من؟!کاش محسن زنده بود و به جای تابوت مرا گهواری برای او می ساختند!

***

دم دم‌های ظهر بود که صدای گریه های اسما از اتاق بلند شد. گریه می‌­کرد و داد می زد:

– ای دختر مصطفی! ای دختر بهترین فرزند آدم! ای دختر بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته!

چند دقیقه سکوت شد. گفتم حتما فاطمه خواب بوده و حالا با سر و صداهای اسما بیدار می شود.

ناگاه اسما گفت:

– وقتی به خدمت پدرت رسول خدا رسیدی، سلام اسما بنت عمیس را نیز به او برسان.

– چه می گویی اسما؟! فاطمه جوان است! چرا باید به این زودی ها به خدمت رسول خدا برسد! اسما او چهار فرزند دارد! اسما بس کن چرا داری به حسن و حسین هم همین حرف ها را می زنی؟ اسما راست می گفت و من باور نمی کردم.

امروز هم تا شب صدای گریه در خانه علی و فاطمه به گوش می رسید؛ اما دیگر آن صدا، صدای گریه های فاطمه در فراغ پدر نبود؛ بلکه صدای گریه های مدینه بود در فراغ فاطمه.

شب است. روی دستان علی و عمار و ابوذر و سلمان، در کوچه پس کوچه های مدینه در سکوت می رویم و من فاطمه را در آغوش گرفته ام. این منم؛ آن درِ شرمنده که امانت رسول خدا را روی دستان وصی اش به سمت خانه ابدی در آغوش گرفته است.

منِ نیم سوخته، منِ خجالت زده را قابل دانستی فاطمه جان! ببخش این اولین تابوت مسلمانان را. ببخش این درِ نیم سوخته­‌ی سابق را. بگذار برایت آرام زمزمه کنم: ((قل انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)).

برچسب ها: باشگاه ادبی بانوی فرهنگحوزه هنریداستان کوتاهشهادتفاطمه زهرا(س)محدثه سادات ذریه‌زهرا
قبلی جای خالی سلوچ
بعدی لزوم تغییر سیاست‌گذاری‌ فرهنگی درباره ادبیات دفاع مقدس

4 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • zorriezahra66 گفت:
    27 آبان 1403 در 15:02

    بی نهایت زیبا نوشتید
    قلمتون مانا و نویسا

    پاسخ
  • عاشق حضرت زهرا گفت:
    27 آبان 1403 در 15:37

    متن روان و ایده ی از زبان در نوشتن بسیار زیبا و جالب بود.
    با خوندنش حالم عوض شد.

    پاسخ
  • عبد الرسول عطایی گفت:
    27 آبان 1403 در 21:18

    سلام وخداقوت
    بسیار عالی وقابل استفاده
    اجرتان با حضرت زهرا سلام الله علیها

    پاسخ
  • سمانه اعتمادی جم گفت:
    29 آبان 1403 در 14:41

    عالی بود عالی😭😭😭😭

    پاسخ

پاسخ دادن به zorriezahra66 لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13061

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.