جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارداستان اعضاداستانداستان کوتاه”آهنی که نرم شد”

داستان کوتاه”آهنی که نرم شد”

6 بهمن 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
داستان، داستان اعضا

به مناسبت شهادت حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع)

به قلم محدثه سادات ذریه‌زهرا

اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ …

آدم است و دنیا و پابندهایش.

یکی پابند می‌­شود به خلافت و امارت و ریاست.

یکی پابند می­‌شود به اولاد و عائله.

یکی را اما…

در عمق زندان و در تاریکی سیاه چاله­‌ها پابند می‌­کنند.

دیر زمانی نگذشته بود که آهنگر معروف شهر بغداد، سفارش خوبی از زندان گرفت. قرار بود سنگین­‌ترین پابندی که می‌تواند را درست کند و منِ آهن را تبدیل به پابند کرد.

دروغ چرا هر چیزی می خواستم بشوم جز پابندِ زندانیان. اصلا مرا چه به زندان و زندانبان و زندانیانش!!!

دلم می­‌خواست نعل شوم بر سم اسبانِ یکه­‌تاز بنشینم و در عمق دشت­‌ها بتازند و بتازانندم. یا می­‌شد حتی یک شمشیر تیز خونخوار باشم، در هوا موجی بزنم و خون این پسران آدم را بر زمین بریزم.

اما حالا چه؟ حالا باید در تاریکیِ نمورِ یک سیاه‌­چاله بنشینم بر پای یک زندانی و پایش را بخراشم، خواب راحت برایش نگذارم، او از من شکایت کند و من از او متنفر باشم.

آهنگر که مرا به دست زندانبان سپرد، گفت: (( همان­طور که خواسته بودید سنگین‌­ترین پابندی است که تا به حال درست کرده‌ام. به میزان ۳۰ رَطل وزن دارد، برای سنگین شدنش سه زنجیر گذاشته‌ام و اندازه­‌ی ساق پا را کوچک گرفته‌­ام که محکم بر پای زندانی بنشیند و نه تنها اجازه هیچ تکان­‌خوردنی به او ندهد، بلکه ساق پایش را به مرور در هم بکوبد. اصلا شما این را به پای زندانی ببندی دیگر نیازی به هیچ شکنجه ای نیست. خودش خوب بلد است شکنجه کند!))

زندانبان که مرا به زندان سندی بن شاهک برد به خودم قول دادم آنقدر پابند بدی باشم که دلِ سنگِ زندانبان را برای زندانی به رحم آورم تا مرا زود بیرون بیندازد و دوباره بیافتم دست آهنگر. این بار نعل شوم بر سُم اسبان و رها شوم از بندِ پابند بودن زندانیان.

اولین زندانی که قرار بود من پابند پایشم شوم و تا می توانم ساق پایش را در هم بکوبم، آمد. قبل از اینکه وارد سیاه چال شود، سفت و محکم ساق پایش را گاز گرفتم. آهنگر مرا صیقل نداده بود و خراش های رویم حتی از دندان­های یک حیوان خونخوار درنده هم بیشتر و تیزتر بود و همان اول پایش زخم شد. نمی­دانم از مردانگی‌اش بود یا صبوری‌اش؟ چیزی نگفت و معلوم بود، پایش درد گرفته. زندانبان کشان­کشان من و او را به زندان انفرادی مخصوص برد. معلوم نیست چه کرده که کارش به اینجا کشیده. حتما آدم بدی است که در یک زندان انفرادی آن هم در این سیاه‌­چاله­‌ی تاریک افتاده است. پس بیشتر گاز می­‌گیرم و بیشتر ساقش را در هم می­‌کوبم.

اما او شکایتی نداشت و این برایم عجیب بود!

زندانبان که رفت زیر لب گفت: ((خدایا! تو می‌­دانی که من جای خلوتی برای عبادتت از تو می خواستم، اینک تو چنین جای خلوتی را برایم آماده ساخته ای، شکر و سپاس می­گویم تو را که دعایم را به استجابت رسـانده‌­ای.))

مرد به سجده رفت.

مرد به نماز ایستاد.

مرد به سجده رفت.

و دوباره نماز و سجده و نماز‌….

روزها می‌­گذشت و مرد هر روز نماز صبحش را اول وقت می­‌خواند. سپس بعد از نماز تا طلوع خورشید مشغول تعقیب می­‌شد. پس از آن به سجده می­‌ر‌فت و هم‌چنان تا ظهر در سجده می­‌ماند. به غلامی سفارش کرده بود لحظه‌­ی ظهر را به او خبر دهد و او به محض اینکه از جانب غلام با خبر می‌­شد که ظهر شده، مشغول نماز ظهر می­‌شد و به همین ترتیب مشغول عبادت بود تا از نماز عصر فارغ شود. پس از نماز عصر هم به سجده می­‌رفت تا خورشید غروب کند. پس از غروب برای نماز مغرب می‌­ایستاد و هم­چنان مشغول نماز و تعقیب بود تا نماز عشا و بعد از نماز عشا اندکی از غذایی که برایش می‌­آوردند می­‌خورد و تجدید وضو می­‌کرد و دوباره تا صبح در دل شب مشغول نماز می­‌شد.

روزها و شب­های من و مرد که حالا می­‌دانستم، نامش موسی بن جعفر است؛ به همین منوال در دل سیاه چاله زندان سندی بن شاهک می­‌گذشت. برایم عجیب بود با آن فشار محکمی که بر ساق پایش می‌­آوردم شکایتی نداشت!!!!

از یک جایی به بعد دیگر نمی­‌خواستم آلت شکنجه‌ای برای موسی بن جعفر باشم. من را به زور پابند کرده بودند به پابند شدن برای زندانیان. من می­‌خواستم رها باشم، آزاد باشم، در دشت ها بتازم. اما حالا در پای یک بنده‌­ی خدا فرو رفته بودم و آن‌قدر سنگین و تنگ بر ساق پاهایش نشسته بودم که کم­‌کم از این تنگ بودنم، از این صیقل نداشتنم، اصلا از ذره­‌ذره­‌ی وجودم بر ساق پایش خجالت می­‌کشیدم. من خجالت می‌­کشیدم از خراشی که  پایش را هنگام رکوع و سجود زخمی می‌کرد. او اما تنها گوشه‌­ای از خدا خواسته بود برای عبادت و راضی بود به سیاه‌چالۀ زندان هارون‌الرشید.

من در شکنجۀ موسی بن جعفر تنها نبودم.

یک روز کنیز زیبا رویی را به زندان آوردند. کنیز هرچه کرد، او از یاد خدا غافل نشد. آن‌چنان محبت خالصی نثار پروردگارش داشت که عاقبت آهنگ مناجاتش بر عمق جان کنیز نشست، به سجده افتاد و بعدها فهمیدم به دست هارون شهید شد.

مناجات‌های موسی‌بن‌جعفر آهن وجود مرا هم رام کرده بود. چطور می­‌توانستم این همه وقت به پای موسی بن جعفر بمانم و سوز مناجاتش را بشنوم و نرم نشوم؟! بمانم و آب نشوم؟! بمانم و التماس ذره‌­ذره­‌ی وجودم را نکنم که خراشی بر پای موسی بن جعفر ننشانند.

چه کنم که آهنگر مرا تنگِ تنگ درست کرده بود. مرا سنگینِ سنگین ساخته بود و من شرمنده بودم برای وجودم، برای بودنم، برای پابند شدنم!

آخرین لحظه­‌هایی که بر پایش نشسته بودم آخرین لحظه هایی که پابندِ بودنش در این دنیا بودم؛ وقتی بود که برای موسی بن جعفر خرمای سم آلود دست چین شده‌ای را از جانب هارون آوردند. موسی بن جعفر داشت خرما را می­‌خورد. من التماسش می­‌کردم که نخور. التماسش می‌­کردم این خرما که از آتش زودتر آهن را آب می­‌کند، ببین با تو چه می­‌کند؟ چه بر سرت می­‌خواهد بیاورد؟ نخور! و او می‌­گفت: ((اَجلم رسیده پابندِ رفتنم نباش!))

و من دیگر پابندش نبودم!!!

پابندش بودن را دوست نداشتم، اما بودن کنارش را خیلی دوست داشتم. او که صدای مناجاتش دل منِ آهن را نرم می­‌کرد، با دل این آدمیان چه می­‌کرد؟ و خوب می دانستند برای چه باید او را در این سیاه چال بیاورند تا با خاطری آسوده بر گوش و دل و جانشان مهر بزنند.

***

موسی بن جعفر که شهید شد، دیگر هیچ زندانی طاقت چنین پابند تنگ و سخت و تیزی را نداشت! حواله ام افتاد دوباره به دست آهنگر و این بار اما قفلی شدم بر در حرمش در قبرستان قریش، کنار مرقدش می­‌نشینم و درد دل­های مردم با امامشان است که دلم را نرم می­‌کند…

برچسب ها: ادبیات داستانیباشگاه ادبی بانوی فرهنگحوزه هنریداستان کوتاهشهادت امام موسی کاظم(ع)محدثه سادات ذریه زهرا
قبلی داستان مهاجرت و ظرفیت موضوع مهاجرت در داستان، همراه با جناب آقای سید احمد مدقق در برنامه ده گام به سوی داستان‌نویسی
بعدی بارشی از جنس برکت

1 دیدگاه

اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.

  • طاهره سادات امینی گفت:
    14 بهمن 1403 در 17:28

    عالی
    چه زمانی، قطره قطره اشک‌های این آهن بر دل‌های سخت اثر خواهد کرد؟!

    پاسخ

پاسخ دادن به طاهره سادات امینی لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13409

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.