جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشتبازدید از پارک ملی هوافضا

بازدید از پارک ملی هوافضا

22 دی 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
یادداشت

من یک روز مهندس بودم. توی علم و صنعت مکانیک می‌خواندم. دانشکده‌مان قطب مکانیک جامدات بود. استادهایی داشتیم که با بادیگارد می‌آمدند توی کلاس. اینکه می‌گویم برای ما خیلی هیجان انگیز و خفن‌نما بود. فکر کن طرف چه چیزهای علمی مهمی توی کله‌اش داشت که برایش محافظ گذاشته بودند. حالا می‌خواست این‌چیزها را یاد ما بدهد. کلی شهریاری و علیمحمدی داشتیم آن‌جا. دانشکده بغلی‌مان، عمران، دانشکده احمدی نژاد این‌ها بود. بین دانشکده ما و مال احمدی‌نژاد این‌ها، یک راهرو بود که به آن راهروی وزرا می‌گفتند. آنقدر که دورهٔ احمدی نژاد وزیر داده بودیم بیرون. یعنی یک هیئت دولتی داشتیم برای خودمان. تازه احمدی نژاد همسرش را هم از دانشکده ما گرفته بود. یعنی اگر زرنگ بودیم می‌توانستیم در دهه چهل و پنجاه سالگی‌مان بانوی اولی شویم برای خودمان. ولی خوب ما نبودیم. راستش این‌ها را نگفتم که بگویم چقدر خفن بودم که آن جا درس خواندم. برعکس من تقریباً هیچی از مهندسی یاد نگرفتم. الان اگر به من بگویند فرق چرخ‌دنده و گیربکس و یاتاقان را بگو باید بروم توی گوگل سرچ کنم بعد با تته پته جواب بدهم. یعنی فکر کن استاد داشت آن بالا نحوهٔ محاسبهٔ خستگی پل بر اثر بار فلان را با وجود ترکی به عمق فلان یاد می‌داد. بچه‌ها همه گرم نوشتن و سؤال پرسیدن بودند. من از پنجرهٔ کلاس گنجشک‌های حیاط را می‌شمردم. بعد یواشکی یک کتاب امیرخانی، فاکنری، دولت‌آبادی چیزی از توی کیفم در می‌آوردم و می‌گذاشتم روی پایم، زیر میز و از کلاس می‌رفتم توی کتاب. حالا این وسط خدا نمی‌آورد روزی را که استاد می‌گفت:«خانم فلانی، اینجا رو توضیح بدین» فاتحه‌ام خوانده بود. یعنی آن بادیگارد گولاخ استاد که گوشهٔ کلاس نشسته بود بیشتر از من به درس گوش می‌داد. یک جور بدی خودم را از مکانیک کنده بودم. انگار لج کرده باشم. با خودم عهد کرده بودم که توی ترم هیچ درس نخوانم. ولی حق هم نداشتم درسی را دو بار پاس کنم. چرا؟ چون رنج مضاعف بود برایم‌. کارنامه‌ام همیشه کلی نمرهٔ ده داشت با چند تا درس عمومی(حفظهم الله)‌. که اگر نبودند خیلی بیشتر از یک بار مشروط می‌شدم. سرتان را درد نیاورم.

از علم و صنعت سه چیز را دوست داشتم. فضای سبزش، که جنگلی بود برای خودش. رفقای گرمابه و گلستانم. فعالیت‌های تشکیلاتی‌اش. و آقای اکبری که الان شوهرم است. شاید بگویید این که شد چهار تا. که خوب باید بگویم بله، اول جمله را گفتم، بعد شمردم.

حالا توی بازدید پارک ملی هوافضا، دوباره با خود مهندسم روبه‌رو شده بودم. یاد روزهایی افتادم که به شوق احمدی روشن شدن، طوری درس می‌خواندم که مهندسی شیمی قبول شوم. بعد رتبه‌ام بهتر شده بود و مکانیک خوانده بودم. بعد هر کاری کردم نشد که بشود. حالا اینجا بودم. بین کلی موشک و پهپاد و رادار. نه به عنوان مهندس. به عنوان نویسنده. راستش خیلی زور زدم که اطلاعات کارشناسی‌ام را با گفته‌های راوی تطبیق بدهم تا چیز جذابی از تویش در بیاورم. حتی چند بار سعی کردم راوی را سوال پیچ کنم بلکه نکته مهندسی چیزی بگوید که بتوانم در روایتم بپرورانم، باز نشد‌.

اولش توی دلم گفتم نکند اشتباه کردم. نکند باید من هم یک سر کار این موشک‌ها را می‌گرفتم. یک جایی‌اش را طراحی می‌کردم. نکند بیت المال را حرام کردم. نکند مدیون کشورم شدم… هزار تا فکر توی سرم آمد. بعد خودم را دیدم که پای سیستم محل کار نشسته‌ام، یک عینک بلوکات به چشمم زده‌ام و دارم هی آباکوس¹ را بالا و پایین می‌کنم. هی ران² می‌گیرم. جواب نمی‌دهد. یاد بچه‌هایم می‌افتم که گذاشته‌ام روی گاز و آمده‌ام سر کار. خمیازه می‌کشم‌. دست‌هایم را کش می‌دهم. لیوان نسکافه را سر می‌کشم که خوابم بپرد. بعد دوباره آباکوس و ران‌. بعد این بیشتر بلد نبودن باعث می‌شود در خیال پردازی هم توقف کنم. بر می‌گردم توی نمایشگاه.

یک موشک بزرگ جلوی چشمم پیدا می‌شود. شبیه یک مدادِ پاک کن دار بزرگ که سرش رو به هواست، می‌بینمش. این‌ها سوختشان مایع است. یک سوم مسیر را با موتور می‌روند، دو سوم مسیر با سوخت. آن یکی موشک‌ها شبیه مداد تراش خورده‌ای که کوچک شده باشد، کج گذاشته شده‌اند. این‌ها سوختشان جامد است. یک سوم مسیر را با موتور می‌روند، دو سوم مسیر با سوخت جامد. این‌ها سریع‌تر از قبلی‌ها آماده می‌شوند. هر دو نوعشان بالستیک هستند. ولی من از کروزها خوشم آمده بود. کروزها همهٔ مسیر را با موتور خودشان می‌رفتند. یک مداد جمع و جور مشکی که رویش یک موتور خوشگل هم سوار شده بود. ما توی تلویزیون بیشتر ماهواره‌برها را دیده بودیم. از آن ها هم بود. سوخت مایعی، بالستیک، بزرگ و شبیه مدادهای سر به هوا. می‌بینید، آن روز خیلی بیشتر از دوران دانشکده درس گوش دادم. راوی جمله‌ای داشت که آخر معرفی بیشتر موشک‌ها می‌گفت. یعنی برای اینکه برد هر کدام از موشک‌ها را معرفی کند، معیاری داشت که وقتی می‌گفت قند توی دل ما آب می‌شد.
مبدأ تهران، مقصد هر نقطه از رژیم صهیونیستی. فکر کن این جمله را ده باری شنیدیم و چقدر چسبید. دوست داشتم هر موشکی که این جمله راجع به آن گفته می‌شد ببوسم، دو باری روی کمرش بزنم و بعد بگویم: برو دمت گرم! البته که این‌ها هیچ کدام سوخت نداشتند. ولی راوی گفت آن قدر از این‌ها داریم که بتوانیم رژیم صهیونیستی را شخم بزنیم، آن هم نه یک بار، چند بار. بعد عکس قدی و بزرگ حسن آقا طهرانی‌مقدم از ته نمایشگاه برایمان لبخند می‌زد. شبیه پدری که یک ارثیهٔ کلان برای بچه‌هایش گذاشته باشد. انگار خیالش راحت بود.

من هم خیالم راحت بود. آن‌قدر که یک چرت هم توی راه خوابیدم. بعد رفتم بچه‌ام را از روی گاز برداشتم و کار را به مهندس‌های کاربلدتر از خودم سپردم.

1نام یک نرم افزار طراحی در مهندسی

2اصطلاحی در کار با نرم افزار هاست. وقتی می‌خواهی نتیجه کار را نشان دهد.

به قلم نرگس جلیل بال

برچسب ها: بازدید از پارک ملی هوافضاپارک ملی هوافضاپهباددانشگاه علم و صنعتسامانه راداریشهدای هسته ایشهید شهریاریشهید علی محمدیمهندسی معکوسموشکموشک کروزموشک های ایرانینرگس جلیل بال
قبلی نقد داستان کوتاه «وسط باز»
بعدی نقد داستان کوتاه «هدیه‌ی خاص»

4 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • مهندس گفت:
    23 دی 1402 در 15:34

    سلام متنش خیلی خوب و روون بود و دوست داشتم، مخصوصا برای ما مهندسا شیرینتر متنس. ممنون از بانوی فرهنگ

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      3 بهمن 1402 در 09:09

      سلام دوست عزیز. ممنون از حسن توجه شما

      پاسخ
  • زهرا گفت:
    24 دی 1402 در 06:55

    بسیار عالی

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      3 بهمن 1402 در 09:07

      ممنون از حسن توجه شما.

      پاسخ

پاسخ دادن به بانوی فرهنگ لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11720

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.