جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشت«اندازه یک نصفه نخود سبز» ؛ به مناسبت روز مادر

«اندازه یک نصفه نخود سبز» ؛ به مناسبت روز مادر

15 دی 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
یادداشت

«اندازه یک نصفه نخود سبز»

به قلم مرضیه نفری

چشمهایم احساس خشکی می‌کرد. به زور نسکافه خودم را بیدار نگه داشتم تا داستان را تمام کنم توی یک صحنه گیر کرده بودم. داستان هنرجوی بانوی فرهنگ بود. من راهبری کار را داشتم و باید نظر نهایی‌ام را می‌دادم. نمی‌دانستم زن توی داستان چکار کند بهتر است؟ شوهر چشم سبزش ولش کرده و رفته بود. من دلم می‌خواست حال مرد توی داستان را بگیرم اما زن داستان به سه تا بچه‌هایش فکر می‌کرد و مسئله را تمام نمی‌کرد. دیروز همین زن  کل وقت کلاس کهن الگوها حواس من را پرت کرده بود. کهن الگوی مادر! خدا بانو، کاراکتر پایه‌ای و بنیادی مادر و سمبل الگوی باروری، پناه‌دهندگی، حمایت و تغذیه و تقویت چه برای مردان و چه برای زنان در سراسر جهان است .هنرجو در فصل آخر نوشته بود مرد با یک پلاستیک بزرگ نخود سبز به خانه برگشته و زن سر اجاق گاز ایستاده و دارد سوپ شیرش را هم می‌زند و نخود سبزهای توی سوپ به او چشمک می‌زنند. داستان تمام شده بود اما ذهنم جمع نمی‌شد، سردرد امانم را گرفته بود. چشمهایم تار می‌دید. کامنتها و یادداشتهایی که برای نویسنده گذاشته بودم خیلی زیاد شده بود. پایین داستان نقد مفصلی نوشته بودم. دیگر تاب درد نداشتم قرص را برداشتم و سراغ یخچال رفتم. قرص را که بالا انداختم روی مبل سورمه‌ای پذیرایی دراز کشیدم تا به پایان داستان فکر کنم. سکوت بود و صدای نفس‌کشیدن سوت مانند دخترم راحت شنیده می‌شد. بینی‌اش کپ شده بود. یاد بچه‌های زن توی داستان می‌افتم. زن حق دارد نگرانشان باشد. جز من کی می‌تواند فرق صدای نفس‌های بچه‌ام را بفهمد. وقتی سرما می‌خورد، وفت گلو درد دارد یا وقتی که سرش بدجور از بالش پایین افتاده. مردش چه! یعنی این زن می‌تواند مردش را ببخشد؟ خودش چه! یک زن بعد از بچه داشتن چقدر مال خودش هست؟ مادرانگی بر خودش پیشی می‌گیرد؟

چشمهایم را مالیدم با دیدن دلارام پشت سیستم یکه خوردم، صدای جیغ من او را از جا پراند:«داری چکار می‌کنی؟ » بغض کرد.

  • داشتم می‌نوشتم، مثل تو

خوابم برده بود و دخترم سراغ لپ‌تاپ رفته بود. کاش برای سیستم رمز گذاشته بودم. تمام فایلم را بهم ریخته بود. هر جای متن دلش خواسته بود، تایپ کرده بود. وسط جمله‌ها صد تا آآآ نوشته بود و کلی از داستان هنرجو را پاک کرده بود. خیلی ازکامنت‌هایم نبودند.  من گیج و مبهوت مرورگر را پایین و بالا می‌کردم. نتیجه پنج، شش یا شاید هم هفت ساعت کار پریده بود. ساعت چند بود خوابیدم؟ خوابم برد.؟ دلارام قهر کرد و رفت توی اتاقش. من دنبال فایل اولیه هنرجو می‌گشتم  تا دوباره از نو شروع کنم. سختی نویسندگی این است که باید محیطت ساکت و آرام باشد. سکوت یعنی شب بیدار ماندن، یعنی خمیازه کشیدن‌های وسط روز. کاش دفتر کار داشتم. بچه‌ام را کجا می‌گذاشتم؟ مادرانگی یعنی چند تکه بودن، یعنی ده‌ها کاری که باید حواست همزمان به همه‌شان باشد. به خط اتوی روسری و لک‌های روی سینک آشپزخانه،  هماهنگی با مدرسه و نصف کردن قرص سرماخوردگی برای بچه و آماده کردن دمنوش برای همسری که عادت به چای ندارد. مادر نویسنده یعنی مرد نظامی ‌توی داستانت باشی و حواست به ناخن‌های نگرفته بچه‌ات هم باشد. ویرایش داستان کنی و حواست باشد پیاز داغت امروز درشت شده و مجلسی نیست و سعی کنی یکدست خردشان کنی. باید حواست باشد که دخترت یک ربع است رفته توی اتاق و بیرون نیامده. یعنی قهرکردن‌های جدی را یاد گرفته است. باید بروی سراغش.

پژو سبز یشمی ‌رد  شد و داد زد:« چادرت آویزونه، میره لای چرخ، پرتتون می‌کنه‌ها» آداب موتور شدن را خوب بلد نبودم. از ترس پرت‌شدن از روی موتور چادرم را بالا کشیدم و گوشه‌هایش را بین خودم و همسر جا دادم. دلارام شیرین زبانی می‌کرد:« اندازه تمام ابرهای آسمان، اندازه تمام سنگ‌ها و دریاها و درخت‌ها » بابایش با صدای خفیفی که از پشت کلاه کاسکت شنیده می‌شد گفت خب! من‌من کرد، معلوم بود که دارد فکر می‌کند، خیابان را نگاه کرد و ادامه داد:« اندازه تمام ماشین‌ها و آدم‌ها و مغازه‌ها» با هم گفتیم: خب!

دستهایش را باز کرد تا زیادی چیزی را که می‌خواست بگوید به ما نشان دهد

  • اندازه همه آدمها و موتورها و حتی کوچه‌ها دوستت دارم بابا!

از جلوی گل‌فروشی رد می‌شدیم که این حرف را زد. بابایش به سمت جلو خم شد، سفت به خودش فشارش داد  و با صدایی که پر از اعتماد به نفس بود گفت :« قربون دخترم بشم» صدایش واضح و شفاف بود صورت سفید دلارام را از توی آینه کوچک موتور می‌دیدم. بابایش پرسید: « مامان را چقدر دوست داری!» ساکت بود انگار داشت فکر میکرد. زمان برایم کش آمده بود. غم مثل یک بچه تخس ته دلم نشسته و آرامم نمی‌گذاشت. همین دل آشوبی بود که باعث شد چادرم را سر کنم و دنبال اینها راه بیفتم. همسرم گفت می‌خواهم با موتور بروم مرکز شهر برای خرید ضروری، با ماشین نمی‌شود. دلارام از پای تلویزیون بلند شد و هوا پرید. نگفته منظور بابایش را گرفته بود. بهانه‌ای برای موتور سواریش جور شده بود. داستان ویرایش‌نشده به من دهان‌کجی می‌کرد. رهایش کردم و من هم سوار موتور شدم.

بابایش دوباره می‌پرسد:«مامان را چقدر دوست داری؟» احساس می‌کردم همسرم سرعت موتور را کم کرده تا بهتر بشنود. صدا واضح و بلند بود

  • مامان را؟ این نخود سبزها هست! تازه ما هم خریده بودیم.

با هم گفتیم: خب!

  • اندازه نصف یک نخود سبز

بابایش بلندبلند خندید. دستهایم از دور کمرش ول شد. اندازه نصف یک نخود سبز یعنی کم، یعنی خیلی کم! چرا! عضلات صورتم در هم رفت. نه! من باوردار مادری‌ام بودم. بچه‌ام از من دلخور بود چون دعوایش کرده بودم. بهش گیرداده بودم که مداد را درست دستش بگیرد تا بعدها اذیت نشود. من خسته‌اش کرده بودم چون شربت گلو درد را هر هشت ساعت توی گلویش ریخته بودم. حالا داشت تلافی می‌کرد. صدای خیابان با صدای خنده‌های بابایش برایم اکو می‌شد. از جلوی فروشگاه بزرگ سیسمونی رد می‌شدیم دلم می‌خواست پیاده شوم و از زنهای حامله بپرسم “جنین ندیده‌شان را چقدر دوست دارند!” جواب‌ها را می‌دانستم. می‌خواستم بگویم که مادر شدن یعنی جمع‌شدن چیزهای متضاد در یک آدم. توی دلم با خودم، شاید هم با همه‌ی زنها حرف می‌زدم. آماده باشید که بچه‌تان  شما را به خاطره مادر بودن‌تان، همیشه در دسترس بودن‌تان اندازه نصفه نخودسبز دوست داشته باشند.

منتشر شده در ماهنامه کتاب رضوی شماره ۱۱ دی ۱۴۰۲

برچسب ها: ادبیات داستانیباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگحس خوب مادریحوزه هنریروز زنروز مادرفداکاری مادرانهمادریمرضیه نفریولادت حضرت زهرایادداشت
قبلی معرفی کتاب «باغ‌های معلق»
بعدی گزارشی از تعداد آثار ارسالی به «سومین سوگواره عاشورایی ده»

7 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • نرگس خاتون گلیح گفت:
    23 دی 1402 در 09:59

    سلام بسیار جالب ودلنشین بود حرف دل مادرا ،درتناقض درونی ،بعد از لحظاتی دوباره دورتر ایستادن ،تا جمع و تفریق ،ضرب انجام دهی وتقسیم را به نفع فرزند تمام کنی .

    پاسخ
  • نرگس خاتون گلیح گفت:
    23 دی 1402 در 10:09

    سلام جالب و خاص بود ،حرف دل مادرا ،وتناقصی که بارها دچار شده بودم فرو رفتن درخود وکمی فاصله ،ازجمع وتفریق کمک گرفتم درآخر تقسیم به نفع فرزند تمام کردم .

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      23 دی 1402 در 10:31

      سلام دوست عزیز
      ان شاءالله که خداوند فرزندتون رو حفظ کنه. ممنون از حسن توجه شما🌷

      پاسخ
  • آقاجانی گفت:
    24 دی 1402 در 01:11

    عالی بود
    دلارام را شبیه فاطمه ام دیدم،
    وقتی که با قهر هلم میدهد: برو، اصلا بوس دوست ندارم….

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      3 بهمن 1402 در 09:08

      خدا براتون حفظش کنه. ممنون که همراهید

      پاسخ
  • طاهره امینی جزه گفت:
    25 دی 1402 در 14:38

    خانم نفری عزیز چقدر از این اثر لذت بردم. پر از راز و نکته و حرف و نگاه بود. درست مثل تمام دغدغه‌های مادرانه، زیبا بود و رها و پر از رضایت‌مندی. نامدار باشید بانو جان.

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      3 بهمن 1402 در 09:06

      ممنون از حسن توجه شما.

      پاسخ

پاسخ دادن به آقاجانی لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11680

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.