چقدر شبیه مادرم هستم…
چقدر شبیه مادرم هستم در حالیکه فکر میکردم خیلی با او فرق دارم! انگار در ناخوداگاهم ((او)) حضور دارد. رد وجودش را در رابطهی مادری با دخترم گاهی آنقدر واضح میبینم که خودم تعجب میکنم! من که معتقد بودم خیلی علمیتر و احیانا بهتر از مادرم، مادری کردن را میدانم؛ من که معتقد بودم صبرم از مادرم هم بیشتر است، آخرش میبینم همین خونسردیِ مادرانه را هم از او دارم!
اما دوست دارم انتخاب کنم بعضی جاها شبیه مادرم باشم و بعضی جاها نه! شبیه مادرم نباشم که عمرش و سلامتیاش و تمام سهمش از زندگی را برای ما گذاشت. اما با اشتیاق دوست دارم شبیه مادرم باشم که همیشه در دسترس، رها و آزاد بود با آغوش گشودهای که راحت و بیدغدغه میپریدیم در بغلش و آرام میگرفتیم. شبیه مادرم باشم که همیشه سپر بود در جلوی رویمان و پشت و پناه بود در پشت سرمان.
من بدون اینکه بخواهم یا بدانم مادرانگیام شبیه به مادرانگیِ ِ مادرم و او هم حتما شبیه به مادرش بوده و هست. بعد ما -همهی مادرها- نسلها را و انسانها را تربیت میکنیم؛ همان کاری که خدا با اسما حسنای خودش انجام میدهد. مثل آن وقتها که جوشن میخوانم و سر بعضی از آن هزار اسمش که میرسم فکر میکنم این منم! مصداقش منم، مادر! وقتیکه به نام “رحمان” میخوانمش و میبینم وجودم را از رحمتش نسبت به فرزندم پر کردهاست و این مهر را مثال و الگو قرار داده برای عالمیان به خودم افتخار میکنم!
“یا قابل التوبات” که هست و مُدام معذرت خواهیهایم را قبول میکند یادم می افتد که مادرم کرده تا روزی هزار بار دخترکم را ببخشم!
به “فاطر” که میرسم پَر در میاورم که مرا ظرفِ خلقِ احسنِ آفرینندگیاش -انسان- قرار داده و پسندیده است آن هنگام که از روح خودش انسان را زنده میکند در بطن من باشد!
“ستار العیوب” که میخوانمش یادم میافتد در مقام مادری رازهای مگویی از حریم دخترم را همیشه باید پاس بدارم!
به “رازق الطفل الصغیر” که میرسم خودم را در بغلش میبینم که رزق معصومترین موجودات عالم را به من ارزانی کرده است. جوشن که میخوانم خودم را – مادر را -نمایندهی تو، نمایندهی اسماء حسنای او در زمین میبینم و دعا میکنم خوب نمایندهای باشم از خدای مهربانتر از مادر برای بچههایم.
به قلم مریم صفدری
دیدگاهتان را بنویسید