نگاهی به رمان «من پناهنده نیستم»
خاکی که پروریده مرا، دوستان کجاست؟
نگاهی به رمان من پناهنده نیستم
تصورش هم سخت است میگفت فکر کن! دیوارهای منزلت پائین میآیند و کسی که عامل ویرانی آن است با کمال خونسردی و وقاحت بگوید که برایش مهم نیست و اصلا مسئولیت خطایش را نپذیرد.
می گفت فکر کن! چه ترسی داشتم از دست خالی و بی پول، بی هیچ حامی و کمکی ، تنهای تنها و با آدمهایی که خودخواه هستند.
دروغ نمیگویم .خیلی نمی فهمیدمش. ماجرایش مسئله من نبود. اما خانه برای دوستم مسئله بود. خانهای که با سختی و زحمت تهیه کرده و قرار بود مابقی روزهای عمر و زندگیش را در این خانه بگذراند.
خانهای که دیوارهایش برای او مسئله شده بود.
ما چه می فهمیم وقتی یک خانه، منزل، یک زندگی یا خاطرات و خاکت را به زور و کشتار ، با وقاحت و پررویی از تو می گیرند. یعنی چه؟
این فقط از دست دادن اینهایی که گفتم نیست از دست رفتن همه آدم است . زخم خوردن غرور و تحقیر است. آدمی که خودش و نسل های قبل و احتمالا بعدش یکه و تنها در جهان معاصر تحقیر شده، زخمی ، بی خانمان و بی خاطرات میشود مملو از خشم است. خشمی که امیدوار است بالاخره روزی دامان ظالم را بگیرد. آدمهای سرخورده و عصبانی و اندوهگین ، اخراج شده از سرزمین آبا و اجدادی قرار است چگونه زندگی را تجربه کند؟ اصلا زندگی با همه جزئیاتش برای آنها چگونه جریانی است؟
زیستن در خاورمیانه تومنی صنار با هر جای دیگر دنیا ، حتی آفریقایی که گُردهاش از تازیانه نژادپرستی و آپارتاید زخمی است توفیر دارد.
زیستن در خاورمیانه قواعد خودش را دارد. با جنگ و تجاوز و خون و داغ تاریخش را نوشتهاند. کافی است مدتی را در خارج از ایران زندگی کنید خاصه اروپا ، آمریکا و یا کانادا .خیلی زود متوجه روند متفاوت ریزش اطلاعات از سمت رسانهها خواهید شد. بر خلاف آنجا تقریبا در همه بخشهای خبری ایران اخباری از فلسطین و تقابل با اسرائیل خواهید شنید. آنقدر یکنواخت و شبیه به هم شنیدهایم که تصور میکنیم همه چیز را خوب و یا حتی کمی هم زیادی میدانیم. اما بگذارید صریح با شما بگویم که ما زیاد شنیدهایم اما خیلی کم میدانیم. این زیاده شنیدن و جریان بیخلاقیت اخبار فلسطین عملا دیده شدن رمانی با موضوع آن را با مخاطرات جدی روبرو میکند.
رمان من پناهنده نیستم در چهارصد و شصت نوشته شده است تا این تصور غلط در خواننده را از بین ببرد و یا حداقل با چالش جدی مواجه کند.
«رضوی عاشور» بانوی نویسنده فلسطینی داستان آوارگی و تجاوز به روح و غرور آدمها را از منظر و نگاهی زنانه روایت میکند.
من پناهنده نیستم، زندگی یک خانواده فلسطینی اهل طنطوره – روستایی ساحلی است که در 49 کیلومتری حیفا در جنوب فلسطین واقع شده – را به تصویر میکشد که به علت حمله اسرائیلیها از سرزمین خود کوچ میکنند. شخصیت اصلی و قهرمان داستان زنی به نام رقیه است. او به اصرار پسرش حسن داستان زندگی خود را تعریف میکند.
این رمان روایت پناهندگی فلسطینیان و جنگ داخلی لبنان و حمله اسراییل به این کشور است، رنج هجرت و قتل عام و وقایع بزرگی که بعد از پیمان اوسلو بر سر فلسطین آمده است؛ همه این روایات چنان با جزئیات دقیقی بیان میشود که یکی از مهمترین رمانهای مربوط به واقعه 1948 فلسطین در ادبیات روایی عرب را رقم میزند. حکایتی از مصیبت ملت فلسطین و اجبار آنان برای خروج از سرزمین و وطنشان و زندگی تلخ در نقاط مختلف جهان به امید بازگشت به وطن.
رضوی عاشور در این اثر چنان از فلسطین و سنتهای آن مینویسد، که گویی در آنجا زندگی میکند. البته این یکی از ویژگیهای مثبت و از ویژگیهای سبک نوشتاری عاشور است که در دیگر آثار او نیز به خوبی قابل مشاهده است. پرداختن به جزئیات زندگی، سنتها و آیینها، دغدغههای یک فلسطینی به صورت پیوسته در کتاب دیده میشود؛ هرچند ممکن است گاه برای مخاطب ملالانگیز شود.
رقیه، شخصیت اصلی این داستان، قصه زندگی خانوادهاش را از کودکی تا بزرگسالی روایت میکند. «رقیه» در واقع نمادی است از تمام جوانان فلسطینی که دوره تاریخی سختی را پشت سر میگذارند. «من پناهنده نیستم» نمایندهای است برای معرفی میراث فلسطین از عادات و سبک زندگی گرفته تا آهنگها و موسیقی.
رقیه راوی داستان به اصرار پسرش «حسن» خاطراتش را مینویسد. نظم حاکم بر داستان به ساختار خاطره نویسی تنه میزند اما در یک پلان کلی کاملا شکل رمان دارد برای علت این ادعا علاوه بر زاویه دید و شخصیت های داستان باید به رفت و برگشت های زمانی هم اشاره بکنم. گاهی رقیه سیزده ساله از سال 1948 به هفتاد سالگی و زمان حالش در کانادا می آید نویسنده با این ترفند علاوه بر تشدید فرم داستانی در کل اثر از ملال در طول داستان هم جلوگیری میکند.
نام فلسطین با جنگ و گلوله و فریاد و تلاش برای حفظ خانه و خاک گره خورده است. اخراج از خاک و خانه یک بخش ماجرای زندگی آنهاست؛ اسکان در اردوگاههای پناهندگی در چادر با حداقل امکانات در حالی که هیچ یاور و فریادرسی در هیچ جای جهان نداری( یک تنهایی عمیق و بی کف و سقف) بخش مهمتری از زیست فلسطینیهاست. برای همین نویسنده به واسطه زن بودن محور داستانش را دقیقا زندگی در همین شرایط قرار داده است یعنی علاوه بر روایت همه آنچه مسبب رنج ، خشم و اندوه است مانند مواجهه با فجایعی مانند کشتار در صبرا و شتیلا ، امید مادران برای بازگشت فرزندانی که در جریان اخراج و یا جنگ با متجاوز مفقود شده اند ؛ اشاره به بخشهای دیگری از زندگی فلسطینی ها مانند غذاها و خوراکی های محلی و بومی ، ناجی علی کاریکاتوریست معروف ، گلدوزی لباس زنان فلسطینی با همه جزئیاتش به آشنا شدن با شکل گیری روند منطقی حیات با مختصات آوارگی کمک میکند . عنصر فرهنگ و هنر در کنار مولفههای سیاسی و نظامی قرار گرفته است تا با یک زندگی تمام عیار روبرو باشیم. این قدرت زندگی است که در سختترین و بدترین شرایط هم خودش را با همه جزئیات تحمیل میکند . در واقع خلاقیت نویسنده برای پرداخت داستانی همراه با روایتی لطیف و نرم و زنانه به درک رنج ناشی از زندگی در فلسطین اشغالی و اردوگاه های پناهندگی یاریگر خواننده برای درک درست و جامعی از حیات در بخشی از خاورمیانه است.
در کنار همه این موارد باید اضافه کنم هرچند «رقیه» راوی این داستان است، اما نویسنده در همه داستانش مجالی هم برای شخصیتهای دیگر قصه فراهم میکند تا آنها هم حرف بزنند و این راویان متعدد عملا به چند صدایی و مناظر گوناگون در داستان منجر شده است.
در من پناهنده نیستم فقط خانه و سرزمین موضوعیت ندارد بلکه در کنار حفظ آنها ،روایت جنگ و تلاش مادران برای حفظ خانواده از فروپاشی حفظ هویت در میانه پناهندگی ، فرهنگ متفاوت و ساختار دنیای جدید جریان جدی و غالب است. مادران حفظ خانواده را برای برگشت و رجعت به خانه هایشان می خواهند و شاید به همین دلیل باشد که دنیا از منظر رقیه راوی قصه سیاه مطلق نیست. نشان به آن نشان که وقتی بعد از تداوم مبارزات جنبش مقاومت اسلامی لبنان علیه رژیم صهیونیستی و انجام عملیات ¬های موفقیت آمیز آنان و به جای ماندن تلفات سنگین نیروهای اشغالگر، این رژیم مجبور می¬ شود در 24می سال 2000 میلادی (4خرداد 1379) به اشغال 22 ساله لبنان خاتمه دهد و با حقارت از این سرزمین خارج شود نور و امیدی قوی و قدیمی در جان رقیه تابیدن میگیرد. همان که رقیه همه عمر پس از آوارگی منتظرش بود. و باز دقیقا به همین دلیل است که او در سن هفتاد سالگی، به آبادی بعد از ویرانی میاندیشد و امیدوار است. توصیف نویسنده از مواجهه رقیه با خبر پیروزی حزبالله بر اسرائیل، نشان از این امید دارد؛
«عجیب است. این همه اشک از کجا آمده؟ چرا اشک ها به غم و غصه وابسته اند؟ پس اشک های شادی چه؟ نه، نه غم و نه شادی. چیزی بزرگتر است. عمیق تر. پیچیده تر. مثل نگاهت وقتی نوزادی را که همین الآن از تو خارج شده به دست می گیرند. تو خسته و شاید معلق میان مرگ و زندگی با ضعف نگاه می کنی و اشک از چشمهایت جاری می شود. اشکی که نه اشک غم است، نه شادی، بلکه… بلکه چه؟ بالاتر از آن است که با کلمه توصیفش کنم. شاید سرچشمه ای است از یک جای پیچیده درون جسم یا روح یا زمین، مثل سرچشمه غار شرق روستایمان. مادرم می گوید، آب آن مثل آب کوثر گواراست. آب کوثر چیست مادر؟ می گوید، رودخانه ای در بهشت است. عجیب است. چطور طعم رودخانه بهشت را می داند؟ یعنی قبلاً آن را دیده؟»
آنچه جهان و زندگی را نجات می دهد امید همه مادران است و در این میانه سهم مادران فلسطینی بیشتر است.
به قلم آزاده جهان احمدی
دیدگاهتان را بنویسید