معرفی کتاب «پس از خورشید»
کتاب “پس از خورشید” اثر معصومه امیرزاده گشویه نویسندهی خونگرم هرمزگانی برای اولینبار در سال ۱۳۹۷ در ۲۳۶ صفحه و توسط انتشارات نیستان به چاپ رسید. او در این کتاب ماجرای عاشقانه خورشید و خسرو را در سالهای قبل از انقلاب روایت میکند. خسرو، پسر جوان و خوش بر و رویی است که به ماندن در روستا تن نمیدهد. برای کار از روستا به شهر مهاجرت میکند و سپس خورشید را نیز با خودش به شهر میآورد.
رمانی عاشقانه که در حین روایت ماجرایی خواندنی، به بیان برخی اتفاقات سیاسی مربوط به سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۲ میپردازد.
پس از خورشید خواننده را از لابهلای نخلستانهای سبز و زنانی که دستاربهسر لب رودخانه ظرف میشویند به میهمانیهایی که پر است از عطرهای فرانسوی و زنهای مینی ژوپ پوشی که درباره سیاست حرف میزنند، میبرد.
این کتاب لایهای اجتماعی را میشکافد که کمتر از آنها گفته شده. قهرمان داستان ذرهذره به نور میپیوندد. این دو جوان در پیچ و خم زندگی و آدمهای شهری درگیر گرفتاریهای جانکاهی میشوند که همین گرفتاریها، هم مایهی عشق و عاشقی است و هم مایهی رنج و محنت و هم مایهی داستان.
لازم به ذکر است ماجرای خورشید با بسته شدن کتاب تمام نمیشود و در اثر بعدی خانم امیرزاده با نام «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» ادامه پیدا میکند.
برشی از کتاب:
خورشید هر صبح با شانه چوبی موهای بلند و مشکیاش را شانه میزد. فرقش را از وسط باز و موهایش را با روغنی معطر چرب میکرد. بعد هم خاتون موهایش را برایش دو لنگه میبافت و پایینشان را به هم میبست. خورشید امروز دیرتر از همیشه از خواب بلند شده بود؛ چون از نیمه شب تا سحر که گاوشان زایید در گیر رفت و آمد به طویله بودند. مش غلامحسن هم آمده بود کمکشان. او مرد حاذقی در طبابت انواع حیوانات بود. صدای در کلون مردانه آمد. خورشید به خاتون نگفت که خسرو برگشته است. چه میگفت؟ چطور میگفت؟ میگفت من با لچک باز و تن خیس لب آب آواز میخواندم که خسرو از پشت سر جوابم داد؟ نه!! نمیشد گفت.
کسی که پشت در بود انگار عجله داشت. خورشید به سرعت دستمال سفیدی که زیر موهای سیاهش پهن کرده بود را جمع کرد و به طرف یکی از اتاقها دوید. خاتون با اِهن و تلپ همیشگیاش به طرف در رفت.
-ها چیه؟ چه خبره؟ مگه بیصاحبهای در و دروازه که یه ریز میکوبی؟
قفل چوبی در را که گشود برای چند لحظه سکوت کرد. نمیتوانست حرفی بزند. به چشمهای خمار خسرو نگاهی انداخت و دست پیش برد که او را در آغوش بکشد. خسرو خم شد و دست عمهاش را بوسید.
– عمه سلام.
– سلام به روی ماهت! میوه دلم! بیا تو، بیا تو مادر. دور قدت بگردم. قربون بوی خوشت که بوی برادرم ازت بلنده. چرا معطل وایسادی؟ دلم برات پر میکشید عمه. کجایی تو؟ رسیدن به خیر…
به قلم: زهرا قمی کردی
دیدگاهتان را بنویسید