معرفی کتاب «مردگان راوی»
«فیروزه که سوم فروردین مرده است از چارچوب در نگاهم میکند. تِپ، تِپ، تِپ؛ آب از لبه دامن مخملش بر درگاه چوبی میچکد. صورتش گل انداخته و پشت هم پلک میزند.»
شروع یک داستان و حتی بند اولش اگر بتواند به درستی قلاب خود را بیندازد، خواننده را با خود همراه میکند؛ و «مردگان راوی» از آن داستانهاست که از عهدۀ این کار برآمده است. مریم ساحلی نویسنده و روزنامهنگار گیلانی بعد از چاپ چند مجموعه داستان کوتاه در اولین داستان بلندش به سراغ موضوعی رفته که دستمایۀ نوشتن خیلی از قصهها بوده است ، یعنی جستوجوی قهرمان داستان برای یافتن هویّت و کیستی خود.
این داستان همانطور که از نامش هم پیداست به سراغ روایتهای کسانی میرود که دیگر در این دنیا حضور مادی ندارند؛ اما تعلیقها و گرههای قصه در رفتار و کنشهای آنها پنهان است. داستان از طریق اول شخص روایت میشود و در بعضی قسمتها به جریان سیال ذهن و واگویههای درونی راوی تغییر پیدا میکند. گلبهار گیلانی پرستار جوانی است که در یک بیمارستان کار میکند و ظاهراً زندگی آرامی دارد، ولی در پی اتفاقاتی، به تدریج متوجه حضور کسانی میشود که تنها او قادر به دیدن و سخن گفتن با آنهاست. البته به دلیل اینکه داستان زمان خطی ندارد و بین حال و گذشته در رفت و آمد است، کمی طول میکشد تا خواننده وارد فضای آن شود و بفهمد چه کسی مرده و چه کسی زنده است.
موضوع محوری این داستان هویت است و شخصیت اصلی آن به دنبال پاسخ پرسش «من کی هستم؟» دچار سردرگمی و پریشانی است. او در پی نیاز به بازیابی خود و نیز یافتن جواب و کنکاش در گذشته، به عمارتی متروک که کودکیاش را در آن گذرانده پا میگذارد و با مردگانی که با او حرف میزنند، درددل و از حسرتهایشان برایش واگویه میکنند، همراه میشود.
راوی دختری است که به دلایلی دوران مجردی طولانیی را میگذراند و در عین حال با روابط و کنشهای هر یک از زنان دیگر داستان به نوعی درگیر است. شاید آنچه که این زنها در تعریفش باهم متفاوت هستند و نویسنده هم در پی جلب توجه خواننده به آن است، نوع مادرانگی و کنشهای مربوط به آن در میان آنها است. درواقع نویسنده با در کنار هم قرار دادن روایتها و نقل گفتوگوهای درونی گلبهار به دنبال ایجاد تصویری واحد در ذهن شخصیت در این خصوص است.
از طرفی دیگر «مردگان راوی» داستانی بومی محسوب میشود. داستان بومی داستانی است که نویسنده در آن به عناصر مختلف یک منطقه جغرافیایی پرداخته است. این منطقه میتواند محل تولد و زیست نویسنده، یا رشد و بزرگ شدن وی در آن باشد. حتی نویسندهای میتواند با کسب اطلاعات و جمعآوری دادهها داستانی بومی بنویسد. بدیهی است بهترین نوع داستانهای بومی حاصل کار نویسندگانی هستند که در آن منطقه متولد شده و زندگی کردهاند و به خوبی با لایههای پنهان اجتماعی و فرهنگی آن آشنا هستند و اگر قلم خوبی هم داشته باشند میتوانند آن را در اثرشان به مخاطب انتقال دهند.
یکی از نقاط قوت یک داستان بومی این است که نویسنده داستانش را فدای توضیح و تفصیل ویژگیهای جغرافیایی و تاریخی و گویش و… منطقه نکند. ساحلی در داستانش در عین حال که توانسته است با ذکر برخی جزییات حال و هوای زندگی در بندر انزلی را برای خواننده ترسیم کند، به نکتۀ فوق توجه داشته است. او در پایان برخی فصلها معنای کلمات و اصطلاحات محلی را آورده است که شاید اگر به صورت زیرنویس در صفحه مربوطه چاپ میشد بهتر بود؛ و البته پیدا کردن معنی برخی اصطلاحات مانند «لوجنک» را هم بر عهدۀ خواننده گذاشته است.
مریم ساحلی به دلیل داشتن تجربه در عرصههای مختلف نوشتن دارای نثری پاکیزه است. او در عین حال که به نکات ریز و ظرافتهای توصیف صحنه توجه کافی دارد، به درستی از آوردن کلمات اضافی اجتناب کرده است، به شکلی که شاید نتوان جملهای را از کتاب حذف کرد که این برای یک داستان بلند امتیاز محسوب میشود.
این کتاب در 9 فصل و 96صفحه در سال 1399 توسط انتشارات نیستان به چاپ رسیده است.
به قلم: پونه فضائلی
دیدگاهتان را بنویسید