معرفی کتاب “قدمهای سربههوا”
کتاب قدمهای “سر به هوا” نوشته فاطمه شایان پویا با بیستوپنج فصل که هرکدام عناوین جذاب مختص به خودش را دارد، روایتگر دنیای نوجوانی نوجوانهای کشور ماست.
آیه دختر نوجوانی است که با جدایی از دوست صمیمی خود، در یک خلاء تنهایی قرار میگیرد. او در مدرسه جدید دچار دگرگونی میشود و دیگر آن آیه قبل نیست. در واقع ناراحتی خود را از این اتفاق طور دیگری بیرون میریزد.
در این بین آیه با دوستان جدیدی آشنا میشود که هرکدام همراه او هستند و ما در کنار آیه با دغدغه و مشکلات دیگر دختران نوجوان آشنا میشویم و به خوبی میتوانیم در کنار آنها ترس، اضطراب، دلخوری، خنده و خوشحالیهایشان را لمس کنیم.
در طول داستان وقتی آیه و دیگر دوستانش خود را در انتهای راهی که انتخاب کردهاند میبینند، تصمیم بزرگی میگیرند. باید کاری میکردند کارستان. خود را وارد رودخانه پرخروش رقابت میاندازند و در نتیجه گروه مسما را تشکیل میدهند.
اما آیه خود را در بین دو راهی میبیند. ماندن با گروه مسما یا رفتن به پیادهروی اربعین؟ او ماندن را انتخاب میکند. چیزی نمیگذرد که درد پشیمانی مثل خوره به جانش میافتد و ناراحتیهای او را دو چندان میکند.
خانم کشاورز معلم مدرسه به کمک آیه و دوستانش میآید. آنها را با خود همراه میکند و سپس راهی یک اردوی متفاوت میشوند. اردویی که سبب میشود کوه مشکلات را پشتسر بگذارند، در برابر سختیهای پیشرو مقاومت کنند و در نهایت به قله برسند. قلهای که نگاه آنها را تغییر میدهد و پنجرهای تازه به رویشان باز میکند.
در “قدمهای سربههوا”، مخاطب قدمبهقدم با کنشهای درونی یک نوجوان همراه است. نویسنده داستان به خوبی توانسته با نثری روان و شیرین تصویر دغدغهها و مشکلات نوجوان را روی کاغذ بیاورد و برای هرکدام از آنها راه حلی پیشپای او بگذارد.
بهطور کلی میتوان گفت خواندن این کتاب علاوهبر نوجوانها به پدر و مادرها هم برای درک بیشتر فرزندان خود توصیه میشود.
برشی از کتاب:
“با پشت دست، عرق پیشانیام را گرفتم و به قرمزی براق کیسه بوکس که از حرکت نیفتاده بود خیره شدم. قلبم تند میزد و پای آسیب دیدهام هنوز زق زق میکرد. یک مشت دیگر به کیسه زدم و عقب کشیدم. یک بار دیگر براندازش کردم. دلم برایش سوخت که کتکخورش اینقدر ملس است. سرخ بود و انگار با چشمهایش التماسم میکرد: “نزن، نامرد! نزن!”
اما جواب صبوریهایش را اینطوری میدادم. عماد خانه نبود و فرصت داشتم چرخی توی اتاقش بزنم و هرچه دقدلی از ماجراهای این چند روز جمع کرده بودم، یک جورهایی سر کیسه بوکسش خالی کنم!”
این کتاب در ۲۱۲ صفحه توسط انتشارات کتابستان معرفت در سال ۱۴۰۲ به چاپ رسیده است.
بهقلم: عطیهسادات صالحیان
دیدگاهتان را بنویسید