معرفی کتاب «خورشید که غرق نمیشود»
کتاب “خورشید که غرق نمیشود” به قلم فائضه غفارحدادی، روایتی داستانی است از زندگی غواص شهید محمد شمس. محمد شمس جوانکی است اهل تبریز که زندگی او به زندگی ما هیچ شباهتی ندارد. راستش را بخواهید وقتی کتاب را خواندم و بستم، از آن همه خوب بودن لَجَم گرفت. مگر میشود یک نوجوانی که در زمان شهادت ۱۸ سال سن دارد و هیچ استاد اخلاقی ندارد، این قَدَر خوب باشد. اگر واقعیت دارد پس من و امثال من وِل مُعطلیم. شهیدی که وقتی در هنگام غواصی و تقریبا آغاز عملیات تیر میخورد، جان خود را فدا می کند تا عملیات لو نرود.
مطمئنا هالیوودها و بالیوودها کشته و مرده چنین سوژههایی هستند اما طبق معمول مسئولان فرهنگی ما حتی به ذهنشان هم خطور نمیکند که امثال محمد شمسها میتوانند بتمنهای بچههای ما باشند.
قلم خوب و روان غفارحدادی با اندکی چاشنی طنز شما را تا آخر ماجرا با خود همراه میکند. او که قبل از این کار، خط مقدم را نوشته بود، توانست از تجربه نگارش آن کتاب نهایت استفاده را ببرد و در توصیف صحنهها و اتفاقات، طرحی نو دراندازد.
بُرِشی از کتاب:
خونی که از حنجره محمد میآمد کم فشار شده بود و کمکم صدای خِرخِری از گلوی محمد شنیده میشد. یونس به دست و پا افتاد. محمد دست یونس را از روی دهانش برداشت و روی حنجرش گذاشت. اما باز هم صدا میآمد و توی سکوت اروند پخش میشد. صدای آرامی از دهان محمد بیرون آمد. لحنش ملتمسانه و امری بود.
_ برادر! سَرَم رو بکن زیر آب. نذار این صدا در بیاد. الان همه چی خراب میشه.
یونس بدون اینکه چیزی بگوید سعی کرد روی حنجرهاش را بیشتر فشار دهد. شاید صدا قطع شود.
_ صَمَد رو صدا کن. خواهش میکنم صمد رو صدا کن بیاد.
یونس مستأصل نگاهی به مسیر دسته انداخت. یک نفر شناکنان به طرفشان میآمد. باورش نمیشد. خودِ صمد بود. صمد با دیدن شرایط محمد به سرعت جلو آمد و جای یونس را گرفت.
_ صمد تو رو خدا سَرَمو بکن زیر آب. این صدای لعنتی رو قطع کن. صدای محمد آرام و بریدهبریده بود.
_ لوس نکن خودتو. الان با یه چیزی گلوتو میبندم.
اما خودش هم میدانست که کاری از دستش بر نمیآید. اشکهایش به پهنای صورتش آمدند. یکی از عراقیها بیرون آمد و گلوله مُنوّری را شلیک کرد. تا چند ثانیه دیگر سطح آب مثل روز روشن میشد. دستش را به لبه خورشیدی تکیه داد و با دست دیگرش محمد را در آغوش گرفت. کتفش را گذاشت روی حنجره. صبر کرد منور نزدیک و نزدیکتر شود. دهان محمد درست کنار گوشش بود. یادت نره رسیدی خشکی امام را دعا کنیها.
نور منور نزدیک و نزدیکتر میشد آب اروند مثل همیشه خروشان و سیاه و کفآلود بود. افسر عراقی همه جای رودخانه را با دقت از نظر گذراند. خبری نبود سر هیچ غواصی روی آب دیده نمیشد.
(تهیه و تنظیم: رضا شعبانی)
دیدگاهتان را بنویسید