معرفی کتاب «تیلههای شیشهای»
رمان “تیلههای شیشهای” نوشتهی فاطمه شایانپویا، روایت زندگی دختریست دهههفتادی به نام سارا. مکان داستان در تهران و از سال ۷۹ شروع و تا سال ۱۴۱۰ ادامه دارد. کتاب از ۱۷ فصل و زاویه دیدهای مختلف تشکیل شده است.
سارا در یک خانوادهی پرجمعیت زندگی میکند. یک خانواده هشت نفره که شاید برای دههی هفتاد و هشتاد کمی عجیب باشد؛ در سالهایی که خانوادهها ترجیح شان بر این بود که حداکثر دو فرزند داشته باشند. سارا تلاش میکند با اراده و پشتکار خیلی از کمبودها را جبران و از طرفی به دیگران نیز کمک کند.
آغاز و پایان داستان یک نقطه است. در هر فصل، پیچ جدید و غافلگیری جدیدی وجود دارد. ما شاهد خردهروایتهای سرحال، با نشاط و سرعتی بسیاری هستیم؛ خردهروایتهایی پیوسته به روایت اصلی داستان که در بعضی از صحنهها خواننده را مجبور به مکث و درنگ میکند تا به واقعیتهای پنهان پشت کلمات پی ببرد.
لحن غیررسمی و ساده داستان سبب میشود تا مخاطب را به خودش نزدیک کند. نویسنده انگار قصد دارد با روایت برخی خردهروایتها همچون جریانات قبل از انقلاب، بحث حجاب، پادگان اشرف، سالهای جنگ و ماجرای سال ۸۸، به نتیجهای برسد؛ نتیجهای چون فراموش کردن زنانگیهای زنان این مرز و بوم و پرداختن به کار و تحصیل.
استفاده از موتیف “امان از فراموشی” شاید بیانگر همین مسئله باشد، که زنهای امروزی ترجیح میدهند دغدغه اصلیشان کار و تحصیل باشد و سپس مادری.
داستان در فصلهای ۱۳ و ۱۴ به نقطهی اوج میرسد. ماجراهایی که در سال ۸۸ و در آن شلوغیها برای سارا اتفاق میافتد.
در بخشی از کتاب آمده است:
عزیز سالها بود که رفته بود. توی یک روز زمستانی سال ۸۵. نماز صبحش را خوانده بود و به بچهها که داشتند از فرصت بین الطلوعین نهایت استفاده را می کردند و برای امتحان آماده میشدند، گفته بود که دعا کرد همهشان بیست بگیرند. بعد برایشان بوس فرستاده بود و عصای فندقیاش را از گوشه دیوار برداشته بود و تلکتلک تا تختخوابش رفته بود. قبل از خواب، باز بچهها را صدا کرده بود و این دفعه خوبخوب نگاهشان کرده بود و گفته بود: اگر وقت رفتنشان به مدرسه بیدار نبود، از حالا خداحافظی میکند. و خداحافظی کرده بود. و این، آخرین خداحافظیاش بود توی این دنیای بیوفا…
(به قلم رضا شعبانی)
دیدگاهتان را بنویسید