داستانک «ماموریت» ؛ پویش داستانک نویسی غدیر
31 خرداد 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
ماموریت
قطرههای آبِ توی آبگیر، آرام و بیصدا نشسته بودند. دست در دست هم، بی آنکه حرکتی کنند.
منبر حاضر شد. دستهای نورانی به هم گره خورد. بالهای فرشتهها به کمک آمدند. قطرهها قد کشیدند، موج شدند و علی را دیدند.
صدای محمد میآمد:
“هرکس من مولای اویم، اینک این علی مولای اوست”.
قطرهها نشستند. باز هم منتظر ماندند. علی آمد، زنها هم. علی دست در آبگیر برد، زنها هم. قطرهها بیعت را از دست زنها گرفتند، به دست علی رساندند و در گوش هم خواندند:
_ماموریت، انجام شد.
به قلم سمیه شاکریان
دیدگاهتان را بنویسید