داستانک « غریب»
26 فروردین 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
غریب
وقتی در سیاهی شب، زیر سینهکش دیوارها پیِ خانهای میگشت که در به رویش باز کنند، به جملههایی فکر کرد که از روی نامه، برای مردم شهر خوانده بود:
« من، برادر، پسر عمو و مطمئنترین فرد خانوادهام را به نزد شما میفرستم. تنهایش نگذارید.»
مولود توکلی
#پنجمشوال_سال۶۰هجری
#ورود_جنابمسلمبنعقیل_به_کوفه
دیدگاهتان را بنویسید