داستانک «زائر»
16 مرداد 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
زائر
زن چشمهایش را باز کرد، کفشهایش را پوشید و موکب به موکب قدم زد. تا اینکه شب به نیمه رسید.
دور سینک را که خشک کرد، آخرین دستمال شسته را کنار لباسهای آبی و صورتی آویزان کرد و به طرف اتاق خواب رفت.
از آب بالای سر اولی و مسواک زدن دومی و خشک بودن پوشک سومی که مطمئن شد، چهارمی را بغل گرفت و روی تخت دراز کشید.
چشمهایش را بست. السلام علیک یا اباعبدالله گفتنش بین نفسهای شیرخوارهاش گم شد.
فرشتهها داشتند پاهایش را نوازش میکردند.
اکرم نجفی
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
دیدگاهتان را بنویسید