بررسی داستان کوچک خانم خزاعل
به شدت و با تمام توان به سمت هدف پرتاب شدم. نزدیک تر که شدم، طفل شیرخوارهای را دیدم که از شدت تشنگی بیتابی میکرد و زبان کوچکش را به امید آب بیرون میآورد. با خود گفتم: «من که نه شیرم، نه آب؛ اینجا چه میکنم؟!» وقتی دید به سمتش میآیم، فکر کرد که حامل آبم؛ اما کار از کار گذشته بود. از شرمندگی چشمانم را بستم؛ به خودم که آمدم، قطرات باران خون بود که از چهرهام میچکید.
(اثر: خزاعل)
نقد اثر:
استفاده از قید در داستاننویسی امری است نادرست؛ زیرا با شعار نگو نشان بده که همیشه مورد توجه نویسندگان و آموزگاران داستاننویسی بوده در تضاد است. بنابراین شدت یا سایر قیدهای موجود باید به الگوی نمایشی آن تغییر یابند.
جانبخشی به اشیا نکته حائز اهمیتی است که خواننده با چند بار مرور به آن پی میبرد و متوجه میشود.
در واقع کاراکتر اصلی یک تیر است که برگلوی طفلی تشنه فرو رفته است و بهتر میبود نشانههای بیشتری از آن نمایش داده میشد.
اما توجه به شرمندگی تیر یکی از برجستگیهای داستان است که مورد ظلم قرار گرفتن جبهه مقابل را به درستی به نمایش درآورده است.
میتوانیم با حذف بعضی از کلمات و جملههایی که به داستان لطمه نمیزند از تعداد کلماتش کم کنیم:
به سمت هدف پرتاپ شدم. نزدیکتر که شدم، دیدم از تشنگی در قنداقش بیتابی می کند و زبان کوچکش را به امید آب بیرون می آورد. فکر کرد حامل آبم. از شرمندگی چشمانم را بستم. باران خون بود که از چهرهام میچکید.
پیشنهاد: نویسنده در جمله آخر میتوانست چکیدن خون از گلوی تیر و گلوی نوزاد را همزمان به تصویر بکشد: “باران خون بود که از گلوی هردویمان می چکید.”
(به قلم مصطفی خدامی)
دیدگاهتان را بنویسید