بررسی داستان کوچک «انگشتر»
«انگشتر»
قرار بود شام سال نو، همه خانهی عمو محمد دور هم باشند. تازه عروس خانواده، انگشتر نشانش را نینداخته بود. توی پارکینگ، مادر شوهر که مشغول مرتب کردن چادر مجلسی روی روسری ابریشمیاش بود، با مهربانی گفت:
-محبوبه جان انگشترت رو مینداختی مادر!
تازه داماد نگاه به پاشنهی کفشهای نامزدش انداخت. گفت: -شما بشینید تو ماشین؛ من برم انگشتر محبوبه رو بیارم.
وقتی برگشت قرن عوض شده بود.
یکی از اهالی بُرج بیست و دو طبقه به سرایدار زنگ زد و خرابی آسانسور را اطلاع داد.
نوشته: حمیده عاشورنیا
نقد اثر:
با سلام و درود خدمت نویسنده گرامی. از اینکه جسارت نوشتن داشته و قلم به دست گرفتهاید، به سرکار عالی تبریک میگویم. بخشی از هنر نویسندگی که همراه استعداد میتواند به هر کسی که داعیه نوشتن دارد کمک شایانی کند، همین شجاعت نوشتن است .
و اما ذکر چند نکته؛ داستان با فضاسازی زمانی در گذشته آغاز میشود. نشانههایی از شب سال نو و تغییر قرن جدید به صورت مستقیم و غیر مستقیم داده شده است.
راوی سوم شخص با زاویه دید دانای کل محدود، مثل یک دوربین فیلمبرداری در حال نمایش دادن وقایع به خواننده است. همانطور که گفتیم دانای کل محدود با وجود اینکه همه چیز را میبیند، ولی به همه چیز واقف نیست؛ پس آوردن عناوین اشخاص در داستان بدون اینکه هدفی در پی داشته باشد به هیچ عنوان پیشنهاد نمیشود؛ چون این معرفی در پیشبرد داستان نقشی نداشته است. یادمان باشد هر کلمه و حتی نشانه نگارشی در داستان باید هدفی داشته باشد و در خدمت داستان باشد. معرفی عمو محمد یکی از این موارد است؛ حتی انتخاب اسامی نیز باید با ذهنیتی دوراندیشانه پیش رفته باشد که بهنظر میرسد نویسنده با همین درایت اسم «محبوبه» را برای شخصیت زن برگزیده است.
تصویرسازی نسبتا خوبی در این اثر دیده می شود. در فرصت کوتاهی که در اختیار نویسنده بوده است، پارکینگ، ماشین، آسانسور ،کفش پاشنه بلند، روسری ابریشمی و … توانسته قطعات یک پازل را در ذهن مخاطب شکل دهد. همچنین شخصیت پردازی سه کاراکتر عروس، داماد و مادرشوهر؛ و ارتباط طولی این کاراکترها با مختصات فکریای که حاکم بر داستان است؛ به عنوان نمونه چادر مجلسی روی روسری ابریشمی مادرشوهر و توجه به اینکه عروس انگشترش را نیانداخته و تاکید این جمله، نشاندهندهی اهمیت به نمایش گذاشتن عروس در جمع خانواده است.
اما در ادامه ابهاماتی شکل گرفته که نویسنده را ملزم میکرده، نشانههای بیشتری ارائه دهد.
هر داستانی مانند یک بند تسبیح است که در ابتدا پاره شده و در طول داستان، نویسنده یکی یکی این مهره ها را جمع میکند. در انتهای اثر باید تمام مهرهها یکجا باشند.
در این اثر اگر بخواهیم طرح اولیه را در یک جمله بیاوریم اینگونه خواهد شد: «عروس و دامادی که شب سال نو از حادثهای نجات پیدا کردهاند». این برداشت یک مخاطب است، با توجه به نشانههایی که در دست دارد؛ اما آیا واقعا همین بوده؟؟ آیا نویسنده توانسته آنچه را در ذهن داشته روی کاغذ بیاورد؟؟ اطلاع از خرابی آسانسور چه چیزی را میتوانسته خبر بدهد؟
یکی از شگردهای نویسندگی ایجاد سوال در ذهن مخاطب است؛ اما نباید این موضوع را با ایجاد ابهام اشتباه گرفت. وقتی سوالی در ذهن خواننده بوجود میآید، رسالت نویسنده این است که در طی داستان، جواب را هم پیش بینی کرده باشد؛ ولی ابهام چیزی جز سرگشتگی برای مخاطب ایجاد نخواهد کرد.
پیشنهاد میشود با بازنگری اثر، به تقویت نشانههای داستانی اهتمام ورزیده شود و موارد قابل حذف را که به بدنه اثر صدمه وارد نمیکند، از فیلتر ویرایش بگذرانند.
قلمان مانا، ذوقتان سرشار.
(به قلم زهرا حسینی)
دیدگاهتان را بنویسید