آذر ایران
دم خاطره بازی هستم.یک فلش از عکسهای قدیمی دوستانم دارم که هرزگاهی مینشینم و ساعتی میروم به دوران خوش دبیرستان و دانشگاه.امروز هم از همان روزهای خوش بود.به عکس پنجم که رسیدم، عکس دسته جمعیمان با لبخندهای عمیق بود.
شمردم، چهارنفرشان الان نبودند.من هم از وقتی رفتند خیلی خبری ازشان ندارم.شاید دیگر کلاس کارشان به من بچه نویسنده خانگی نمیخورد.آن موقع ها که مدارک زبان و مقاله و چه وچه را ایمیل میکردند و منتظر پذیرش بودند.دائم میگفتند تو هم خودت را جمع جور کن.آنجا جای بهتری است.از تکاپوشان برای رفتن هاج و واج بودم. وسوسه شده بودم اما ته دلم میدانستم آدم رفتن نبودم. نه که دم از وطن پرستی و عشق به پرچم بزنم، نه .آن موقع ها میترسیدم.از همه چیز آن جای بهتر میترسیدم حتی از چیزهای خوبی که آنها میگفتند.دوسال بعد فهمیدم هرکدامشان یک گوشه از دنیا دانشجوی معروف ترین رشتها بودند.همه استاد ها، به به و چه چه میکردند.تا چند سال نُقل صحبت محافل بودند.من اما، هنوز هاج و واج بودم .پیش خودم میگفتم،حالا که اینقدر کار بلد شده اند کاش برگردند.علمشان را بزنند به زخمهای ریز ودرشت این کشور. مثل خیلی های دیگر.بعد از سالها امروز در اینستاگرام،کلی اسم و فامیلشان را جستجو کردم.فقط آذر را از روی عکس دسته جمعیمان که در صفحه اش گذاشته بود پیدا کردم. استاد دانشگاه شده بود.عکس پرچم کشور اقامتش را در مُعرفیاش گذاشته بود. اسمش را هم عوض کرده بود.حق داشت شاید. آذر را ایرانی ها دوست دارند. اصلا ایرانی ها میفهمند آذر آتش است و مادر یلدا .ولش کن. او الان میس بریژیت بود که من نمیشناختمش. شهروندی که باورش نمیکردم. اصلا شاید حسودی ام شده بود. نه. من الان که پانزده سال بزرگتر شده بودم، دلم برای وطنم میسوخت. الان آنجای زندگی هستم که به پرچم ایران تعصب دارم. کاش اندازه آذر عالم هم بودم تا برای اینجا کاری میکردم. در این سالها که او استاد شده بود، من فقط ایران و ایرانی را برای پسرم بزرگ کرده بودم. کافی است یا نه را نمیدانم. بعضیها به تمسخر میگویند فکر میکنی تا بیست سال دیگر ایران باشد؟باز هاج و واج میشوم. اما،باز هم ایران را در ذهن پسرم بزرگ میکشم.و میگویم تو زیر سایه این پرچم قد میکشی.درست است که همین نزدیکمان بعضی، پرچممان را آتش میزنند یا زیر پایشان له میکنند اما بدان درخت این پرچم با خون شهدا آبیاری شده و بیدی نیست که با این بادها بلرزد.فکر میکنم، شاید اگر ایران و آذر هایش را خوب بشناسد مرهم زخمهای کشورش بماند.از دکتر آذر اندامی گرفته تا جناب آذر یزدی نویسنده. آدم خاطره بازی هستم. به پسرم یاد میدهم همه آذرهای ایران آلزایمر نمیگیرند.
به قلم زینب قربانعلی زادگان
دیدگاهتان را بنویسید