“عید ندیدنی”سه چهار تا شیرینی نخودچی توی پیشدستی گلسرخی چید و کنار سبزه گذاشت. ثانیههای [...]
«آخرین دستهی گل» از دور بچهها رو میبینم که فال و آدامس و شیشهپاککنهاشون رو [...]
احسن الحال چشمهایش را با پارچهای محکم بسته بودم. جیغ میکشید و بلند میخندید. در [...]
خاطر آقاجان خیلی عزیز بود.بابا رفته بود که دم عیدی او را به خانه بیاورد.هر [...]
«شفاء» کرونا یقهام را گرفته بود. جانم را داشتم، از دست میدادم.پدرم عهد کرد بود، [...]
در باز شد، دست های خالی اش را پشت سرش پنهان کرد.امسال به جای ماهی [...]
سی وپنج سال بود که هفت سین بی بی سیب نداشت. آخر تنها فرزندش عاشق [...]
ماهی قرمزاز شلوغی خوشش نمیآمد. آرام و بی صدا پشت سبزهها قایم شده بود. هر [...]
اثر: دخیل-دیگر فرصتی نمانده. همه رفتهاند.طفلمرا بده که ببرم. میترسم…خودت هم میدانی که زنده نمیماند! [...]
ابراهیم کارگر تازه وارد پمپ بنزین، باک پورشه لیلی را پر کرد و به ذوق [...]
نام کاربری یا آدرس ایمیل *
گذرواژه *
مرا به خاطر بسپار ورود
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
آدرس ایمیل *
عضویت