جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان «بورسیه»

نقد داستان «بورسیه»

25 خرداد 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
پایگاه نقد، نقد داستان کوتاه

داستان کوتاه «بورسیه»

به قلم راضیه بابایی

 

روز تست نهایی واکسن رزیستریال بود.دانشگاه چهار دستگاه ژل داک را از معاونت بیوتکنولوژی انستیتو رازی به لابراتوار منتقل کرده بود.

رویا مدتی به داده ها خیره  شد ونمی دانست برای چه دارد نگاهشان می کند.فکرش جمع نمی شد.سرش می چرخید وبه هرجا سرک می کشید فکرش هم مثل بچه ای که به زور سر درس نشانده باشند، هرز می رفت.

مثل شیر حیاط نقلی شان که هرز بود و چکه می کرد. اکرم خانم یک آفتابه‌ی پلاستیکی زیرش  گذاشته بود.در سکوت شب صدای دُب دُبِ برخورد قطره ها به ته مانده‌ی آب درون آفتابه، توی گوششان بود.حیاطی کوچک که به زور قرض از مرکز و التماس به این و آن، پول اجاره اش را جور کرده بودند.

رویا گرمش شد.به پنجره نگاه کرد.پنجره باز بود دکمه های مانتو را باز کرد.داشت گلویش را می فشرد.زیر چشمی به عابدی نگاه کرد.در سکوت مشغول بود و اولین نمونه را در دستگاه گذاشته بود.رویا لوله آزمایش را بالاگرفت.لابراتوار زیادی روشن بود. اشعه خورشید از پنجره بی پرده عبور کرد .به لوله خورد و درخشید.مثل  ظرف کریستالی که دکتر بهنام در رستوران برایش نوشیدنی ریخت و زیر نور لوسترهای مجلل آنجا درخشیده بود.دکتر گفت«فقط کافی است دوره بیوتکنولوژی زوریخ را بروی، مطمئن باش هیئت مدیره شما را به سمت ریاست انتخاب می کند.»  رویا مبلغ حقوق پژوهشگری و ریاست  هییت مدیره را که شنیده بود زیر میز با پایش رقص پا آمد با سر می توانست در  پول شیرجه بزند، رویا فکر کرد( اگر تست نهایی واکسن رزیستریال  بهترین جواب را بدهد و بورس را به چنگ بیاورد،چه می شود! )

همه مشغول کار بودند.نمونه را با نیم سی سی ژل آشکار کننده مخلوط کرد.و مایع آبی آسمانی خوشرنگی در لوله ظاهر شد.مثل خامه ی آبی رنگ دامن کیک سیندرلا.خانم شکوری،مسئول مرکز بهزیستی، برای تولد 9 سالگی اش سفارش داده بود.چه قدر گریه کرد بود تاقبول کند!رسم نبود تولدی گران قیمت و پرخرج در مرکز برای کسی بگیرند و رویا رسم را شکسته بود.

دوباره چک لیست را نگاه کرد.بنا گوشش ناگهان داغ شد.دوز آشکار کننده را زیاد ریخته بود. محلول اشتباه را در بِشر ریخت.لوله تمیزی برداشت .تا نمونه‌ی جدید را در دستگاه بگذارد. عبادی را زیر نظر گرفت.

مرحله‌ی اول تست واکسن بود که مثل بختک روی سر رویا هوار شده بود. تا قبلش مشکلی نبود.یعنی رویا فکر می کرد مشکلی نیست.مهری و شیما حریف قدری برای او نبودند. رویا برای دوستانش کم نمی گذاشت. دلش نمی آمد چیزی بداند و بخواهد دریغ کند.بچه ها هم او را خوب می شناختند . آنچه خودش می دانست به آنها می گفت. همین اخلاق او را محبوب کرده بود. موفقیت هایش زخم حسادت به دل دوستانش نمی زد .یک بخشندگی ذاتی و مهربانی بی حد و حصر در وجودش بود.تا آن روز لعنتی می دانست بهترین نتیجه تست واکسن رزیستریال مال خودش است و نتیجه منطقی این بود که بورس زوریخ را هم مال خود می دانست.

آن روز دکترحکمت نامه معرفی عبادی را کنار گذاشته بود.اوراقی را می خواند و با گوشه ی سبیلش بازی می کرد.سرش پایین بود و از بالای عینک اوراق را نگاه می کرد: خانم کمالی!

رویا جواب داد:بله .بفرمایید.

_نتایج تست اولیه خانم عبادی، خیلی خوبه.فکر کنم دستگاهش کالیبره نبوده .مشخصات فنی اش را چک کن

دکتر ورقها را به سمت رویا گرفت.هر خطی که رویا پایین تر می رفت.چشمانش گشادتر می شد و با لبخندی که تدریجا روی صورتش جوانه می زد خطی پرانتزی دور لب هایش ظاهر می شد.

رویا رقیب پیدا کرده بود. این دختر بی روح و ساکت ارزش جنگیدن داشت.نتیجه تست اولیه ی عبادی عالی بود.همان روز بود که حال ناشناخته ای را در دل حس کرد.

عبادی نمونه اول را از دستگاه ژل داک در آورد.کتاب هارپر را باز کرده بودو به جدول های مرجع رجوع کرد.رویا نگاهش روی کتاب خشک شد.چه زجری کشیده بود تا بیوشیمی هارپر را پیدا کند.روش ها و استانداردهای ویلبر و هارپر متفاوت بودند .همان روز اول، علت داده های خوب خانم عبادی را کشف کرده بود.فکر کرد هر طور شده باید این کتاب مرجع معتبر و گران قیمت را پیدا کند.

بدبختی مثل یک کامیون ماسه و آجر روی شانه اش سنگینی می کرد.از آن وقتهایی بود که جیبش تار عنکبوت بسته بود و برای خرید روزانه هم باید دو دوتا می کرد.حالا قوز بالای قوز،جور کردنِ پولِ کتاب گران قیمت هارپر بود.

گلویش درد گرفت.یاداوری التماسش به اکرم خانم بابت مهلت کرایه صورتش را داغ می کرد.وقتی جواب رد شنیده بود،انگار دستی سنگین روی صورتش خوابیده بود و جای سیلی درد می کرد.

ناخوداگاه صورتش را مالید و مقنعه اش را صاف کرد.همیشه از کوچک شدن فراری بود از اینکه او را یک بچه پرورشگاهی آویزان بدانند،فرار می کرد.ولی وسوسه‌ی خرید هارپر،رهایش نمی کرد.آن وقت بود که دست به دامن رضوانه شد.خیلی با خود کلنجار رفت.مثل مار به خود پیچید تا دهان باز کند و از او پول قرض بگیرد.

از زهر کلام پر منت رضوانه دهانش تلخ شد. حقیر شد  وآب شد،اما پول را گرفت.

به سمت دستگاهِ پشت سرش رفت. از عبادی پرسید: کارتون تمام شده ؟

-بله. دارم خروجی می گیرم.

عبادی پشت به رویا به سمت پرینتر رفت.رویا به میزش نگاه انداخت.قلبش شروع کرد به تپیدن آنقدر تند که فکر کرد صدایش را همه می شنوند.

در راسته‌ی کتاب فروشی های تخصصی همین حال را پیدا کرده بود.

بی حال و خسته بود.چند روز در جستجوی کتاب بود.

هجوم دائم خون به پاهایش ،هردو پایش را مثل دو تنه ریشه دار چنار در زمین سفت و سنگین کرده بود ،دهانش خشک بود.و آب دهانش را به سختی فرو می داد.

هرچه می گشت،کمتر می یافت.

_نداریم خانم!

_نایابه!

دیگری پوزخندی زد:ده ساله که تجدید چاپ نشده!زبان اصلیه دیگه؟

حالا دیگر رسما خرده خاک در گلویش ریخته بودند.دست کشید و آب بینی اش را پاک کرد.پایش را از زمین کند.

_شاید تو راسته‌ی خیابون اسدی ،پیداش کنی.بلدی؟

توی جیبش دنبال دستمال گشت تا آبی بینی سرازیر شده اش را پاک کند.سوز سرما پوست دستش را ترک ترک و قرمز کرده بود.

تمام دست دوم فروش های اسدی را هم زیر و رو کرده بود.سرش داغ شده بود.آخر بدشانسی! تک سرفه ای کرد و روی سکوی یک فروشگاه وا رفت.

_خانم اگه کارت خیلی گیره،یه رفیق  دارم کرج.تو کاره کتاب های تخصصی است!می خواهی آمار بگیرم برات؟فقط پورسانت ما….

_حتما…کجا باید برم؟

منتظر شد تا مرد تماس بگیرد.جواب مثبت،کلمه ی جادویی بود که توانست او را با حال زار بیماری تکان دهد و راه بیوفتد.بند بند مفاصلش درد می کرد..

-ممنون آدرس بدید.عجله دارم!

حال قدم تند کردن نداشت .سلاله سلاله می رفت.حالا به جز خرده خاک هایی که در گلویش وول می زدند ،یک گردی کوچک درد ناک سمت راست گلویش نبض می زد.چشمش به داروخانه افتاد.یک مسکن  قوی که ترکیبی از استامینوفن و ژلوفن بود در گلو انداخت و با یک چای داغ که از دکه ای گرفته بود ،دوپینگ کرد و راه افتاد.

خیالش آسوده بود که کتاب هارپر را یافته است.

در لابراتوار همه مشغول بودند.دستش می لرزید در دستگاه را باز کرد.میز کار مرتب عبادی و نمونه هایش پشت درب دستگاه مخفی شدند.دانه های عرق از روزنه های پوست صورتش بیرون می زدند.ولی دستش سرد بود خواست نمونه را در دستگاه بگذارد. خستگی وحشتناکی به جانش هجوم آورد.آنقدر خسته بود که باید می مرد تا جان بگیرد تا متولد شود.

نقدی بر داستان «بورسیه» به قلم الهام اشرفی

در نقد ادبی مقوله‌ای وجود دارد تحت عنوان بررسی زاویۀ دید. اینکه نویسنده چه زاویه دیدی را انتخاب کند و کلاً با توجه به به محتوا، شخصیت‌ها، شغل و حد و حدود اطلاعاتی که دارند و دیگر عناصر داستان چه نوع زاویه دیدی مناسب داستان است؟ در داستان «بورسیه» ما با داستانی با درون‌مایه‌ای تخصصی مواجهیم، با زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن رویا، دو دانشجوی موفق در رشته‌ای مربوط به پزشکی (دقیقا مشخص نیست چه رشته‌ای!) برای به چنگ آوردن بورسیه‌ای با هم رقابت می‌کنند. روایت سرشار است از اصطلاحات تخصصی در مورد تهیۀ آن واکسن مورد نظر که تعیین‌کنندۀ برندۀ بورسیه است. به نظر من بهتر بود برای روایت این داستان که تا این حد اصطلاحات تخصصی دارد، نویسنده نظرگاه اول شخص مفرد، یا همان منِ راوی را انتخاب می‌کرد. اینکه راوی سوم شخص محدود به ذهن رویا است و این‌همه اصطلاحات تخصصی در هر خط از داستان روایت می‌کند، چندان به تن روایت ننشسته است. با اینکه راوی به‌خوبی از پس روایت استرس‌ها و تنش‌ها و سختی‌هایی که رویا در راه رسیدن به این بورسیه دارد برآمده، اما بهتر بود این‌ها با روایت خود راوی، از زبان اول شخص خودش روایت می‌شد و این حجم از اصطلاحات تخصصی در قالب دیالوگ‌هایی بین استاد رویا و خود رویا برای خواننده که این اصطلاحات به گوشش ناآشناست روایت می‌شد. این‌گونه از شدت سختی و نامفهوم بودن آن‌ها کم می‌شد. با این ترفند، نام دقیق رشتۀ تحصیلی رویا نیز مشخص می‌شد!

در جایی از داستان، که رویا خسته و ناامید از نتیجۀ آزمایش‌ها است، به پنجرۀ لابراتوار تکیه می‌دهد و با دیدن تلاش چندین بارۀ مورچه‌ها امید ازدست‌رفته‌اش را بازمی‌یابد. شما هم یاد همان حکایت معروف تلاش مورچه‌ها افتادید؟ همان حکایتی که همه‌مان از بچگی بارهاوبارها شنیده‌ایم و خوانده‌ایم؟ با اینکه نویسنده به‌خوبی از پس به تصویر درآوردن این بخش برآمده، اما این مثال و تصویر برای انگیزه شدن به‌شدت نخ‌نما و دم‌دستی است (با لحن مسعود فراستی!). اینجاها و در این بزنگاه‌هاست که خلاقیت نویسنده نمایان می‌شود. اگر نویسنده برای این تلنگر چینشی نو و جدید خلق می‌کرد، داستان به‌یادماندنی‌تر می‌شد. گاهی داستانی را می‌خوانیم و در گذر زمان از یاد می‌بریم، ولی قطعه‌ای، تصویری از همان داستان تا ابد در یادمان می‌ماند، این خلاقیت در چینش می‌شد به همان تصویر ازیادنرفتنی تبدیل شود.

یکی از عناصر مهم داستان‌نویسی که توی خیلی از کتاب‌ها آمده و بسیاری از اساتید آن را درس می‌دهند این نکته است: «ننویس، نشان بده!» مثلاً در این داستان، رویا به پولی احتیاج دارد برای خریدن کتاب تخصصی مهمی، کتاب هارپر. و راوی برای به دست آوردن آن پول مجبور می‌شود منت شخصی به اسم رضوانه را بکشد. اما اینکه رضوانه کیست؟ چه خصوصیت اخلاقی‌ای دارد که رویا باید منت او را بکشد؟ در هاله‌ای از ابهام فرورفته است. شایسته‌تر و حرفه‌ای‌تر بود اگر نویسنده با ایجاد صحنه‌ای، یادآوری گفت‌وگویی، مثلاً تلفنی، میزان اخلاق رضوانه را برای من خواننده نشان می‌داد، تا اینکه در روایتی اشاره کند که رویا مجبور شد منت رضوانه را بکشد. با نشان دادن آن تصویر، شدت انزجار خواننده از رضوانه و موقعیت تلخی که در آن قرار گرفته بود بیشتر و تأثیرگذارتر می‌شد.

تمام داستان حول این محور می‌چرخد که آیا بالاخره رویا بورسیه را می‌برد یا خیر؟ که تعلیق خوبی هم هست، اما نتیجۀ تمام این دلهره‌ها تنها در یک نیم‌خط روایت می‌شود. بشخصه توقع داشتم پایان‌بندی داستان چند خط بیشتر روایت می‌شد. درست است که کم‌گویی و نتیجه و حس را به خواننده واگذار کردن ترفندی امروزی است! اما نه در حد یک نیم‌خط، بشخصه دوست داشتم حس بیشتری را از شخصیت دریافت کنم. آن تغییر زاویه دید که اول یادداشتم به آن اشاره کردم، تغییر از سوم شخص محدود به ذهن به اول شخص مفرد، در مؤخرۀ داستان هم به کمک نویسنده می‌آمد. نویسنده می‌توانست با انتخاب منِ راوی، قسمت پایانی پراحساس‌تری را برای خواننده تدارک ببیند.

شبیه کردن رقابت بین رویا و عبادی به تشک کشتی هم از محسنات داستان بود، ولی بهتر بود غیر از همان یک پاراگراف این توصیف تشک کشتی دو سه جای دیگر داستان هم استفاده می‌شد و حالا که اصطلاحات تخصصی از رشتۀ رویا این‌قدر فراوان بود، راوی به چند اصطلاح مربوط به کشتی نیز مسلط بود و به کار می‌برد.

برچسب ها: آموزش نویسندگیاصول نویسندگیالهام اشرفیبانوی فرهنگحوزه هنریداستانداستان کوتاهداستان کوتاه بورسیهداستان کوچکداستانکداستان‌نویسیراضیه باباییزاویه دید داستانزاویه دید سوم شخصنقدنقد ادبینقد داستاننویسندگینویسندگی خلاقنویسندهنویسنده شو
قبلی مدرسه بهاره بانوی فرهنگ
بعدی کلاس های 30 خردادماه مدرسه بهاره بانوی فرهنگ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=9992

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.