جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارداستان اعضاداستانروایت داستانی “زمان والفجر”

روایت داستانی “زمان والفجر”

11 بهمن 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
داستان، داستان اعضا

به قلم مهدیه پوراسمعیل

به مناسبت ورود امام خمینی(قدس سره) به وطن

کاسه را گرفتم دستم. آخرین قاشق تیلیت را که دهان اسماعیل گذاشتم، پاشدم. کهنه‌اش را نو کردم و پیراهن و شلوار تمیز پوشاندم. لپ‌اش را چلاندم. خمیازه‌اش را که دیدم گفتم:«چه‌قدر شیرین‌خوابی تو پسر، ابراهیم اندازه‌ی تو بود چهار دست و پا نذاشته بود تو این خونه، متکا تکیه به دیوار بمونه. پاشو تکونی به خودت بده. داره هشت ماهت تموم میشه‌ها.»باهاش صحبت که می‌کردم، لبخند به لب نگاهم می‌کرد. چارقدم را سه گوش کردم و اسماعیل را بغل زدم. کمربند چادرم را از پشت بستم و بند نازک‌ سرمه‌دوزی را از زیر سر گذراندم. این چادر، یادگار بی‌بی بود. در را که باز کردم، تابستانِ ناررس، گرمایش را از دل خرداد به چهره‌ام کوبید. هر روز برای آوردن ابراهیم باید از راسته بازار می‌گذشتم. دالان به دالان‌اش پر بود از مرد. پوشیه را کشیدم تا بالای بینی. اسماعیل لب‌ولوچه‌اش را ملچ و مولوچ می‌کرد. نگاه به میوه‌ها و ترش‌مزه‌ها می‌انداخت و «به‌به» می‌گفت. قدم تندتر کردم. محکم‌تر به سینه چسباندمش. دم گوش‌اش گفتم:«شب به آقات می‌گم از همه اینا برات بخره.» از روبه رو، مردی مو بور با ریش بزی می‌آمد. زل زده بود به من و اسماعیل. آرنج‌اش را تکیه‌گاه شکم ورآمده‌اش کرده بود و کیسه‌های میوه را زیر بغل زده بود. نزدیک‌تر که شد، نیش‌اش باز شد و با لهجه‌ی حال‌به‌هم‌زن فرانسوی‌اش گفت:«کوجا می‌ری زنی لچک به‌سر؟»محل‌ ندادم و قدم‌هایم را تندتر کردم. از کنارم که می‌گذشت دست انداخت به چادرم. سرمه‌‌دوزی بند چادرم پاره شد و دانه‌های طلایی‌اش ریخت زمین. صدای خنده‌‌اش بلند شد. چادرم را بی‌بند انداختم سرم. مردها سرجایشان میخ‌کوب شده بودند و سر به زیر انداخته بودند. لایحه‌ی منحوس «کاپیتولاسیون»، طرحی از غیرت در وجودشان باقی نگذاشته بود. چاره‌ای هم نداشتند. اعتراض به بیگانه‌های پست فطرت مساوی بود با مرگ یا اسارتشان؛ بی‌پناه شدن خانواده و گرسنگی‌شان. صدای مش‌رحیم از ایوان مسجد بلند شد. «الله‌اکبر الله‌اکبر…». آرزو داشتم ابراهیم هم مثل او اذان بگوید. برای همین چهار‌سالش که تمام شد، فرستادم‌اش خانه‌ی میرزا عبدالله. هم خواندن و نوشتن یاد بگیرد و هم قرآن ازبر کند. لبه‌های چادرم را آوردم زیر چانه. گره زدم‌شان و در خانه‌ی میرزا را کوبیدم. میرزا خودش ابراهیم را می‌آورد جلوی در و تحویل می‌داد. ابراهیم تا مرا دید لبخند زد. «مادر، چادرت گل درآورده زیر چونت؟» از میرزا تشکر کردم و راه افتادیم. دستش را محکم گرفتم و گفتم:«امروز چی یاد گرفتی پهلوون؟» برایم سوره‌ی «والعصر» خواند؛ پوشیه‌ام خیس اشک شد. «مرحبا پسرم. الان روزگار «والعصر» خوندنه، اما از میرزا بخواه «والفجر» بهت یاد بده. به زودی زمانش می‌رسه.»
*
ابراهیم دست اسماعیل و زهرا را گرفته است. با عجله می‌روند سمت فرودگاه. من و پدرشان هم پشت سرشان هستیم. ابراهیم بلند می‌خواند و بچه‌ها تکرار می‌کنند:«والفجر/ و لیال عشر/ والشفع و الوتر…» همه در انتظار «آقا» هستیم. آقا می‌آید و تا بهشت زهرا همراهی‌اش می‌کنیم. همه نگاه‌ها سمت ایشان است. آقا که می‌گوید:«من دولت تعیین می‌کنم…»، زیر لب برایشان «و ان یکاد» می‌خوانم و معوذتین نثارشان می‌کنم. بچه‌ها را آغوش می‌گیرم و می‌گویم:«حالا با خیال راحت، آقا را امام صدا کنید. «امام خمینی»، رهبر ایران شد.دیگر هیچ اجنبی‌ای حق ندارد نگاه چپ به ملت بیندازد.»
برچسب ها: 12 بهمنباشگاه ادبی بانوی فرهنگحوزه هنریروایت داستانیمهدیه پوراسمعیلورود امام خمینی
قبلی معرفی کتاب کودک در حوزه ادبیات مقاومت(قسمت دوم)
بعدی نقد داستان کوتاه "تابلوی پنجم"

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13433

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.