جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتمتون کهنروایتی از شاهنامه؛ «فرانک، یوکابد، آمنه و من!»

روایتی از شاهنامه؛ «فرانک، یوکابد، آمنه و من!»

1 اردیبهشت 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
متون کهن، مقالات

«فرانک، یوکابد، آمنه و من!»

با دست راست اشک‌هایم را پاک می‌کردم و با دست چپ شکمم را نوازش می‌کردم، همانجا که تا روز قبل جوانه‌ای هشت هفته‌ای مهمان بود. خروپف‌های همسر از اتاق کناری تنها صدایی بود که سکوت شبانه‌ی خانه را می‌شکست. قرآن کوچک را باز کردم. با نور چراغ قوه‌ی موبایل صفحه روشن شد: (( فرجعناک الی امک، کی تقر عینها و لا تحزن، پس موسی را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غصه نخورد))…

قبل‌ترها راحت وصیت‌نامه می‌نوشتم. کاغذ و خودکار را می‌گذاشتم جلویم و در سکوت اطرافم، دنیا را بدون خودم تصور می‌کردم. بخش فرح‌انگیزش فکر کردن به عکس‌العمل آدم‌ها بعد از خودم بود. همسرم را می‌دیدم در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر است جنازه‌ام را توی خاک می‌گذارد. برادرم را می‌دیدم که بعد از خاک کردنم تا ساعت‌ها از کنار مزارم نمی‌رود. از شما چه پنهان بعضی‌ وقتها تا جایی پیش می‌رفتم که چند مورد از رفقای مجرد را به عنوان مورد مناسب برای ازدواج همسر بعداز خودم درنظر می‌گرفتم! اما مادر که شدم دیگر دستم به تجدید وصیت کمتر رفته است. چون تمام آدم‌های بعد از خودم و دنیای بعد از خودم شده‌اند دو تا دخترها و زندگی آنها. دیگر نمی‌توانم به راحتی تصور کنم که بعد از من چه کسی ناز دخترجان بدخوراک را می‌کشد تا بعد از کش و قوس‌های فراوان لقمه‌ای غذا دهان بگذارد. یا چه کسی حوصله دارد شب‌ها چندین بار بیدار شود و دخترک گریان را ساکت کند. همین تصورهاست که باعث می‌شود وقتی در قرآن به داستان مادرانی چون مادر موسی یا مادر ابراهیم یا حتی مادر محمد صلی الله علیه می‌رسم پاهایم سست شوند.
ابراهیم و موسی در کودکی روزگاری شبیه هم داشتند. نمرود و فرعون از به دنیا آمدن کودکی که قرار است تخت حکومتشان را واژگون کند می‌ترسند و به همین دلیل نوزادکشی راه می‌اندازند. موسی به نیل انداخته می‌شود و سر از کاخ دشمن خود در می‌آورد. ابراهیم به غار برده می‌شود و در آنجا رشد می‌کند و محمد به بهانه‌ی شیر نداشتنِ مادر به دایه سپرده می‌شود تا در بیابان دور از چشم دشمنانش بزرگ شود. از داستان‌های دینی عبور کنیم و سری هم به اسطوره‌ها بزنیم فرنگیس را پیدا می‌کنیم که مجبور می‌شود کی‌خسرو، یادگار به جا مانده از سیاوش عزیزش را سال‌ها دور از خود نگه دارد یا فرانک که مجبور می‌شود برای در امان ماندن نوزادش از کشتار وحشیانه‌ی ضحاک او را برای سه سال به دشتبان بسپارد و فراق فرزند را تحمل کند.
روانشناسان می‌گویند کودکی که زیر سه سال از مادر خود جدا شود دچار اضطراب جدایی می‌شود که تا آخر عمر رهایش نمی‌کند و هزاران عقده و ترس برایش به جا می‌گذارد. می‌گویند بزرگ که بشود انسانی می‌شود بدون قدرت خطرپذیری، بدون احساس امنیت که همه‌ی دنیا را با خودش دشمن می‌بیند و… دست آخر هم برای تایید نظراتشان هیتلر را مثال می‌زنند که اگر اَبَرجنایتکار تاریخ شد به این دلیل بود که در نوزادی از مادر خود جدا شده بود. آینده‌ی بچه به کنار با حال و روز مادر بچه چه می توان کرد؟! مادری که نه ماه کوچک‌ترین حرکت بچه‌اش را لمس کرده چطور می‌تواند او را از خودش دور کند در حالیکه در سینه‌اش غذای بچه را دارد و هنوز برآمدگی شکمش به حال اول برنگشته‌است؟!
اما در نقشه‌ی خدا این چیزها معنی ندارد. انگار خدا عمدا خواسته بگوید آدم‌های تاریخ ساز همین‌ها هستند که در کوره‌ی رنج و دوری و غم پخته شده‌اند و نه تنها عقده‌ای بار نیامده‌اند بلکه عقده گشای مردمان عصر خود و تمام اعصار هم بوده‌اند. خدا نشان داده اگر بخواهد آدمی را برای خودش تربیت کند آنطور که بگوید (( واصطنعتک لنفسی)) مثل موسی از آغوش گرم و مهربان مادر می‌اندازدش در نیل بی‌دروپیکر تا مستقیم ببردش در خانه‌ی فرعون و آن ماجراها را دقیق‌تر از هر کارگردانی کنار هم بچیند تا نشان بدهد (( لتصنع علی عینی)) یعنی چه. یا از آن مهم‌تر محمد را یتیم به دنیا می‌آورد تا به جای پدر خودش او را در آغوش بگیرد و بعد منت بگذارد سرش که ((الم یجدک یتیما فآوی))
پای دل مادرها هم که وسط بیاید خودش کار را به دست می‌گیرد و دل مادرها را قُرص نگه می‌دارد تا بند را آب ندهند و نقشه‌اش را نقش بر آب نکنند: (( و اصبح ام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها…))
وقتی خدا اینکارها را می‌کند آدم باورش می‌شود که فردوسی هم بی‌خیال اضطراب جدایی و ایجاد عقده‌های متعدد در زندگی، فریدون را از آغوش مادر بیرون می‌کشد و می‌سپارد دست یک غریبه:
دوان خسته دل گشته از روزگار
همی رفت پویان سوی مرغزار

به پیشِ نگهبان آن مرغزار
خروشید و بارید خون در کنار
بدو گفت کین کودکِ شیرخوار
ز من روزگاری بزنهار دار
پدروارش از مادر اندر پذیر
از آن گاو نغزش بپرور بشیر
وگر باره خواهی روانم تراست
گروگان کنم جان بدانکت هواست
البته که فردوسی اندازه‌ی خدا به خودش توکل ندارد و بعد از سه سال فریدون را می‌کشاند تا کوه
خانم عرفانی: بلند تا پیش مرد دینی تعلیم ببیند:
بیاورد فرزند را چون نوند
چو غرم ژیان سوی کوه بلند
یکی مرد دینی بران کوه بود
که از کار گیتی بی‌اندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین
منم سوگواری از ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من
همی بود خواهد سر انجمن
ببرّد سر تاج ضحاک را
سپارد کمربند او خاک را
ترا بود باید نگهبان اوی
پدروار لرزنده بر جان اوی

من خیلی زود مادرم را از دست دادم، نه اینکه مثل فاطمه‌ی زهرا یا زینب کبری سلام الله علیهما خردسال باشم. زود یعنی قَدِّ اینکه به دخترک نگاه کنم و بگویم کاش مادرم تو را و شباهت عجیبش به خودش را می‌دید. یا وقتی دوستی را ببینم که با خاطری‌جمع بچه‌اش را برای دکتر، کلاس، زیارت، تفریح و حتی سفر گذاشته پیش مادرش حسرت بخورم که چرا من باید اینقدر دست تنها باشم، حتی اندازه‌ای که در روزهای مریضی جان تکان خوردن نداری و دلت می‌خواهد مادرت بود که در خانه را می‌زد و یک ظرف سوپ برای تو و بچه ها می‌آورد.
اما وقتی به نقشه‌ی خدا برای خودم فکر می‌کنم، به آن چشم‌های بصیر که قول گرفته‌ام مرا زیر همان نگاه برای خودش بسازد، دلم قرص می‌شود مثل دل مادر موسی که قرار بوده اینجا، در این مرحله از زندگی بقیه‌ی راه را تنها بروم. می‌دانم که قرار است در این مسیر ((واصطنعتک لنفسی‌))ام کند و مطمین هستم که در تمام این مراحل مثل آخرین پیامبرش(( ماوا))ی خودش را از من دریغ نمی‌کند.
در همان نقشه منتظر هستم تا آن تودلیِ کوچک از دست‌داده‌ام ایستاده باشد دم در بهشت تا دست در دست هم واردش شویم به قاعده‌ی همان وعده‌ای که داد:(( فرجعناک الی امک، کی تقر عینها ولاتحزن))
به همان قاعده ۱۱۶۷سال است که منتظریم تا آخرین بازمانده از نسل تاریخ سازها از غار تنهایی بیرون بیاید و به آغوش مادرش باز گردد. لاجرم اینبار باید ما مادرها آستین بالا بزنیم، خودمان فرانک، فرنگیس، یوکابد و آمنه شویم و برویم دنبال فرزند فاطمه تا به مادرش باز گردد و چشمان مادرش روشن شود و اندوهش برطرف شود…

به قلم مریم صفدری

برچسب ها: الگوهای زن در شاهنامهباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگحوزه هنریشاهنامهشاهنامه‌خوانیفردوسیقصهقصه های شاهنامهکتابخوانیکهن‌الگومریم صفدری
قبلی داستانک « خانه عنکبوت»
بعدی معرفی کتاب «نگهبان سرو»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=12414

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.