جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان کوتاه «کله گرگی»

نقد داستان کوتاه «کله گرگی»

30 دی 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
نقد داستان کوتاه

داستان کوتاه «کله گرگی»
به قلم آسیه نیک صفات
در چوبی خانه باز نمی شد، همه جا را گل و شل گرفته بود. باران و باد یکریز از دیشب تا صبح قیامت به پا کرده بود .وسایل را نزدیک در روی زمین گذاشت و دو دستی دستگیره چوبی در را کشید، هرچه تقلا کرد فایده ای نداشت.برگشت و از انبار زیر ایوان پارو را آورد و پشت در را از گل های انباشته خلوت کرد. این بار هر چه زور داشت به خرج داد، در چوبی ردی روی گل های سفت شده کشید و باز شد.
قدم به کوچه گذاشت. پایش در چکمه های پلاستیکی لق می زد. و چکمه ها با گل هایی که با هر قدم به گل های قبلی می چسبید سنگین تر می شد. هن هن کنار خودش را رساند به سر گود. تا اول هفته که باد و باران شروع نشده بود این وقت روز مردها یکی یکی از خانه هایشان بیرون می آمدند پی زمین وگله . حالا ولی مردان زیر کرسی گرم خانه هایشان چپق میکشیدند و منتظر تخم مرغ و شیره ی ناشتایی شان بودند که زن ها توی مجمع با نان تازه، برایشان بیاورند. دلش مچاله شد.
هم گرسنه بود، هم دلتنگ مجمع هایی که روی کرسی میگذاشت و با ناز چرخی به دامنش می داد و کنار رحمان می نشست. سنگینی بغض توی گلویش یک طرف وسنگینی چکمه های پلاستیکی و حجم سرد و سنگین تفنگ پنج تیر روسی روی شانه اش یک طرف. خودش را کشاند بالای تپه، از رعد و برق های دیشب قارچ ها سفید گله گله سبز شده بودند. مواظب بود پاهایش رویشان نرود، موقع برگشت وقت داشت یک بقل ازاین گبلک ها(قارچ) بچیند. دوباره باران شروع شد . تند و تیز. دانه هایش مثل سوزن تیز میخورد روی گونه های سرخش .چشم هایش را قدری باز کرده بود که فقط جلوی پایش را ببیند . مدت زیادی از وقتی که ازجلوی آخرین خانه ی ده رد شده بود می گذشت. که رسید نوک تپه. باران بند آمده بود ولی باد می تاخت. روی تخته سنگ سرد و خیس نشست تا زانو هایش آرام بگیرد. سرمای سرد سنگ که پیچید به کمرش، به خودش لرزید. زنانگی اش یادش آمد. نگاهی به چکمه ها و تفنگ همسرش انداخت… بغضش را قورت داد.اگر آن خان زاده های بی شرف گذاشته بودند… باز بغضش را قورت داد. زیاد وقت نداشت کمی که آفتاب بالاتر می آمد ونگ ونگ ریحانه، حنانه و حانیه را بیدار می کرد. آن وقت سه تایی خانه را می گذاشتند روی سرشان . و صدای بی بی گل نسا در می آمد و دم ظهر قر می زد به جانش.
به زحمت وزنش را انداخت روی دسته تفنگ و خودش را از روی سنگ بلند کرد. دستش را سایه بان چشمش کرد. پشتش را کرد به جهت باد، باد هل داد به کمرش و جرئت ایستادن پیدا کرد. چشمش را تیز کرد. همه جا را گشت یک ساعت شاید هم بیشتر روی پا ایستاد و نگاه کرد. صدای زوزه یی باد و زوزه ی گرگ ها در هم آمیخته بود. بعد ازصدایشان سر و کله ی گله ی گرگ ها پیدا شد. خنده خط انداخت به دنباله ی چشم های درشتش. نفسش را توی سینه حبس کرد. یک تیر، دوتیر، سه تیر… سه تیر در کرد. با هر شلیک به عقب پرت می شد. گله گرگ ها پراکنده شدند. دوید از بالای تپه ها یک وری دوید ونفس نفس زنان خودش را رساند به بالای لاشه . از سه تیر یکی به هدف خورده بود. تا از شال دور کمرش چاقو را بیرون بکشد بارها باد لبه ی چارقدش را کوباند به صورتش با هر زحمتی بود پر چارقدش را زیر گلویش سفت کرد و قلاف چاقو را به دهان گرفت و چاقو را با حرکتی ازآن بیرون کشید. مثل وقت هایی که رحمان گوسفند زمین می زد و او تا یک هفته آبگوشت بار می گذاشت. چشم هایش را روی هم فشار داد. صورتش داغ شد. دست برد سمت گلوی گرگ. هنوز گرم بود. چاقو را کشید. زورش کم بود، باز هم کشید، استخوان زیادی سفت بود. نه یک بار چند بار دیگر لازم بود تا ضربه بزند تا سر گرگ از تنش جدا شود. سر را از زمین برداشت. از پیکر بی سر گرگ ترسید، به سر توی دستش نگاه کرد. تا بالای تپه دوید. چشم هایش می بارید. به اولین خانه نرسیده سر گرگ را به چوب دستی بست. یکی از مردها آمده بود روی ایوان وضو بگیرد. چشمش افتاد به سر گرگ روی چوب دستی.داد زد«هووووووووی کله گرگی…هووووووی کله گرگی» و مردم شادمانه یکی یکی از خانه ها بیرون آمدند. گوسفندداران به رسم کله گرگی از جیب هایشان صله در آوردند تا به چوب به دست بدهند. از اول پاییز که گرگ ها به گله و آغل حمله می کردند.هر کس گرگ مهاجمی را می کشت.از گوسفندداران صله می گرفت. زن به اولین خانه رسید. صدای پچ پچ بین مردم بلند شد!« کله گرگی یه زنه! » زن دست برد و در کیسه کنفی را باز کرد تا دست های رهگذران پرش کند. یاد خنده های ریحانه و حنانه و حانیه که افتاد. خندید،خنده ای که گونه های برجسته اش را بالا آورد و پر روسری که صورتش را با آن پوشانده بود. جا به جا شد. دست برد و پر روسری را توی قابش سفت کرد و راهش را به سمت کوچه ی بعدی کج کرد.

_______________________________________

تأملی بر داستان “کلّه‌گرگی” نوشته‌ی “آسیه نیک‌صفات”
به قلم هادی خورشاهیان

شروع داستان موقعیت را به‌خوبی نشان میدهد. زمان و مکان در داستان‌های واقع‌گرایانه، از مهمترین مسایل داستان هستند. نویسنده در این داستان به روز یا ماه خاصّی اشاره نمیکند، ولی در همین بند اوّل داستان، توصیف نشان میدهد که در چه شرایط آب و هوایی و هستیم و مخاطب به‌وضوح وارد زمان و مکان رویداد داستان میشود. مکان نیز به‌خوبی و دقیق توصیف شده است. همیشه نیاز نیست که به‌طور مستقیم یا حتّی ضمنی، نویسنده اطّلاعات دقیقی در اختیار مخاطب قرار بدهد. جغرافیای داستان هم بدون صراحت غیرلازم، در همین بند اوّل به خوبی مشخّص شده است.
در بند دوّم بدون اینکه نویسنده به جنسیت شخصیت داستان اشاره‌ای داشته باشد، نشانه‌هایی در متن وجود دارد که مخاطب متوّجه میشود شخصیت اصلی داستان یک زن است، ولی نویسنده نمیخواهد از روی عمد جنسیت شخصیت داستان را پنهان کند، بلکه تلاش میکند در موقعیتی داستانی او را معرّفی کند و بسیار موفّق عمل میکند. در همین بند با فضاسازی از موقعیت مردان و زنان و اشاره به تخم‌مرغ و نان تازه، به مخاطب میگوید به این مسأله فکر کند که بیرون رفتن زن در این ساعت روز و در این شرایط آب و هوایی ارتباطی به گرسنگی دارد و این موضوع را خیلی خوب و داستانی بیان میکند.
مخاطب در بند سوّم داستان زن را بیشتر میشناسد و با شرایط زندگی‌اش آشنا میشود. در این بند نویسنده کمی از ساختار دو بند آغازین داستان فاصله میگیرد و صراحت بیان را به کار میگیرد که تا حدودی به روند روایت داستانی لطمه میزند.
نویسنده دوباره در بند بعدی به زمان حال برمیگردد و زن را در حالیکه برای شکار گرگ رفته است به تصویر میکشد و به‌خوبی با توصیف موقعیت او را نشان میدهد و داستان دوباره به روایت داستانی خود باز میگردد. از این موقعیت، تا پایان داستان، روایت یکدست است و مخاطب را به‌خوبی با خود همراه میکند.
نویسنده در این داستان به موضوعی می‌پردازد که چندان تازه نیست. اینکه یک زن در فقدان شوهر دست به چنین کاری بزند، در ادبیات جهان بسیار اتّفاق افتاده است، ولی باز هم موضوع داستان مورد توجّه است و تکرار، آن را از نظر داستانی بی‌ارزش نمیکند. از سوی دیگر این موقعیت همین امروز هم در مناطق سردسیر و کوهستانی ممکن است برای کسی اتّفاق بیفتد، ولی نویسنده با اشاره به کلمه‌ی خانزاده، داستان را در موقعیت تاریخی، چند دهه به عقب میبرد و مخاطب به‌طور معمول دوست دارد داستان به زمان زندگی‌اش نزدیکتر باشد. البته این یک اصل نیست، ولی داستان در شرایطی مانند یک خبر عمل میکند. یک قتل در هر سالی یک خبر است، ولی قتلی که امروز اتّفاق افتاده است، نسبت به قتلی که پنجاه سال پیش اتّفاق افتاده، به یک اندازه ارزش خبری ندارد.
نکات ریز دیگری هم در داستان وجود دارد که کاش اصلاح شود. مثلاً در بند اوّل نویسنده میگوید وسایل را پشت در گذاشت تا در را باز کند. اگر به جای کلمه‌ی وسایل به آنها اشاره میکرد و مثلاً میگفت تفنگ را روی زمین گذاشت، کشش داستان بیشتر میشد. در پایان داستان اشاره میشود که مردم میگویند کلّه‌گرگی یک زن است. با توجّه به موقعیت روستا، به نظر میرسد همه باید بدانند او این کار را کرده است و از دیدن یک زن تعجّب نکنند و او را به اسم بشناسند یا مثلاً به اسم شوهرش. داستان دو سه غلط املایی هم دارد که حتماً در ویرایش نویسنده آنها را اصلاح خواهد کرد.

برچسب ها: آسیه نیک صفاتآموزش نویسندگیادبیاتادبیات داستانیاصول نویسندگیایده اولیه داستانباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگپیرنگ داستانتکنیک های داستان نویسیتوصیف در داستانحوزه هنریداستانداستان کوتاهداستان نویسیشخصیت پردازی در داستاننقد داستاننقد داستان کوتاهنویسندگینویسندگی خلاقنویسندهنویسنده شوهادی خورشاهیان
قبلی «نخ نامرئی»
بعدی نقد داستان کوتاه «برای یک دلِ تنگ»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11772

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.