“نمیگذاریم زندگی را از ما بدزدند”، روایتی از تجاوز رژیم صهیونی به ایران

به قلم فاطمه نفری
جریان زندگی، بسیار قدرتمند است، زورمند و زندگیبخش. زیرا که با جریان سعادتی که خداوند در جهان هستی بنا نهاده، هماهنگ است. به همین جهت است که انسان، حتی پس از مصائب و داغهای بزرگ، دوباره کمر صاف میکند و در مقابل این جریان سر فرود میآورد و همراه میشود، هرچند ممکن است با حرکتی کند و لاکپشتوار.از نگاه من، نسبت زن بودن و مادر بودن با این جریان، چیزی شبیه نسبت ماهی با آب است. زن به عشق این سیلان زنده است و برای همین است که زندگانی از انگشتانش میچکد، و امان از وقتی که مادر باشد…برای اولین بار، دوران کرونا قدرت این جریان حیاتبخش که بخشی از غریزه زنانگی است را به من اثبات کرد. من در آن ماههای سخت کرونا که سایه شوم مرگ بیش از هرچیز دور سرمان چرخ میخورد و تنهایی و یاس و وحشت را میهمان خانههایمان کرده بود، بچه ماهیای درون بطنم داشتم که من را به طرز غریبی به سمت این ریزش هل میداد. حتی اگر لحظاتی، خودم در نبرد هورمونها کم میآوردم و از این جریان کناره میگرفتم، بچهماهی درونم وادارم میکرد به آبتنی و من دوباره تاتیتاتیکنان میزدم به دل آب. عجیب بود که در آن روزهای مهآلود که کرونا و بیکار شدن مرد خانهام، تمام معادلات زندگیمان را بهم ریخته بود، حالم خوب بود. آرام بودم و شاد، کتابهایم را میخواندم، داستان مینوشتم، برای پسرکم دسر و کیک میپختم؛ و اجاق خانهام گرم و روشن بود و ذره ذره امید را به کمک بچهماهی درونم، در دل مرد زندگیام زنده میکردم، تا بتواند از زیر بار سنگین قسطها و هزینهها و فکرها، کمر صاف کند و دوباره به زندگی بازگردد. در این نبرد مرگ و زندگی، پیروز، زندگی بود که بچه ماهیها را از حوضچههای کوچکشان به دریا افکند و تولد هر فرزند، تلخی مرگ را کمرنگ کرد.حال که از آن روزها، پنج سال میگذرد، دوباره غولی بزرگ، مقابل هستی، سدی علم کرده به نام جنگ… نبردی تاریخی که کینههای تمام دوران را به دوش میکشد؛ نبرد خیر و شر مطلق!اما من دیگر به گردش هدفمند زندگی ایمان آوردهام. میدانم هرچه رخ دهد، خارج از اراده الهی نیست و بزرگترین وظیفه من به عنوان یک زن و مادر، حفظ جبهه خانواده است. چرا جبهه؟ چون در این روزهای حساس، هر کنش و واکنش من، هر ترس یا بغض یا حرف من، اثرگذار است و من به پدیده اثر پروانهای کاملا باور دارم. میدانم که باید مادر و همسر بهتری باشم و آرام و صبورانه، خود و خانوادهام را در این سیلان پرخروش حیات شناور کنم و با ایمنی، عبورشان دهم.میدانم که باید بیش از قبل، خود را مسلح کنم به سلاح دعا و توکل و اهداف و آرزوهایم را پی بگیرم و حتی یک لحظه متوقف نشوم.میدانم که باید درست بخوانم، درست بیندیشم و نهایتا درست بنویسم.من آموختهام که برای زندگی آغوش باز کنم و بپذیرمش و زیست در خاک و خانهام امروز اینچنین پیش آورده است و اینچنین هم نخواهد ماند. من بر این باورم که ما ایرانیان در برابر این جنگ تحمیلی، با عزت و غیرت، از آب و خاک و آسمانمان دفاع میکنیم، اما نمیگذاریم ناامیدی بر قلبمان تحمیل شود و کسی زندگی را از ما بدزدد. ما زنها و مادرها دفاع از وجودمان را خوب بلدیم، ما ناطور زندگی میشویم، شما پاسدار خاک…
دیدگاهتان را بنویسید