جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخباربدون دسته بندینقد داستان کوتاه «هدیه‌ی خاص»

نقد داستان کوتاه «هدیه‌ی خاص»

22 دی 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
بدون دسته بندی

داستان کوتاه «هدیه‌ی خاص»

به قلم «مریم صفدری»

همینطور که چشم‌هایش بسته بود و در رختخواب دراز کشیده بود به سکه‌های زیر تشک دست کشید.‌ خنک بودند. با دست آنها را شمرد. پنج تا بودند. زیرورویشان کرد تا عدد یک روی هر کدامشان را لمس کند. از بعدازظهر که مادر پول‌ها را داده بود تا الان بیست و یک بار آنها را شمرده بود. مزد یک ماه قالیبافی‌اش کنار مادر بود. هنوز وقتی مداد دست می‌گرفت جای نخ، روی انگشت اشاره‌ی دست راستش درد می‌کرد. مادر گفته بود تا چند وقت دیگر پوست انگشتش کلفت می‌شود و دیگر موقع گره زدن یا مشق نوشتن درد نمی‌گیرد. موهای بلندش را از دور گردنش جمع کرد. بعد از فوت بابا کوتاهشان نکرده بود.‌ بابا عاشق موی بلند بود. عرق کرده بود. امشب اتاقشان حسابی گرم بود. مادر با مزدش توانسته بود نفت بخرد و به جای چراغ والور کم‌جان، بخاری نفتی روشن بود. صدای نفس‌های آبجی زهرا که کنارش خوابیده بود را می‌شنید. مادر هم کنار زهرا خوابیده بود. یادش بخیر خروپف‌های بابا! چقدر نصف شب از صدایش بیدار شده بود. همیشه می‌خندید و می‌گفت بابا مثل تراکتورِ عمو قاسم، خِرخِر می‌کند. حالا که یک سال بود یتیم شده بودند دلش برای همه چیز بابا تنگ شده بود. نم اشک گوشه‌ی چشمش را پاک کرد. لبخندی زد. امشب همه چیز خیلی خوب بود و نباید خراب می‌شد. بعد از مدت‌ها آبگوشت خورده بودند. مادر کرایه‌ی اتاق را داده بود و بتول خانم نیامده بود دم در. از همه مهم‌تر او پول داشت و فردا می‌توانست مثل بقیه‌ی بچه‌ها به جبهه کمک کند. فردا اول ماه بود و مثل ماه‌های قبل در مدرسه کمک‌های نقدی و غیر نقدی برای جبهه جمع‌ می‌کردند. او تا حالا نتوانسته بود کمکی برای جبهه بفرستد. اما فردا می‌توانست. اول تصمیم گرفته بود که با پولش دو کمپوت سیب از مغازه‌‌ی عمورمضان بخرد اما بعد فکر کرد بهتر است پول نقد بدهد تا رزمندگان اسلام خودشان هر چیزی لازم داشتند بخرند.
پول‌های زیر تشک توی دستش گرم شده بودند و فاطمه لبخند به لب خوابش برده بود.
با صدای افتادن ظرف از خواب پرید. مادر بود که فانوس به دست در گنجه دنبال چیزی می‌گشت.
-بخواب فاطمه جان. خواهرت تب کرده. دارم میرم حیاط آب بیارم پاشویش کنم.
دیشب را بر خلاف تصورش اصلا خوب نخوابیده بود. نصفه شب از خواب بیدار شده بود و مادر را دیده بود که بالای سر زهرا نشسته و دستمال خیس میکند. با اینکه مادر به او گفته بود بخوابد و کمکی از دست او بر نمی‌آید باز هم نتوانسته بود خوب بخوابد. در رختخواب مدام غلت زده بود و کارهای مادر را پاییده بود که برق روشن نکرده و با نور فانوس دستمال را خیس می‌کرد و روی پا و شکم و پیشانی زهرا می‌گذاشت. گاهی هم خوابش برده بود اما هر دفعه که چشم باز کرده بود مادر را بیدار دیده بود.
لباس پوشیده، روی پله نشسته بود و داشت بند کتونی‌اش را می‌بست. مادر با چشمان قرمز و‌ گودنشسته بالای سرش ایستاده بود ونایلون لقمه‌اش را به سمتش دراز کرده بود:
-ببخش مامان، نتونستم صبحانه برات حاضر کنم.
– همین خوبه مامان.
-فاطمه جان!
-بله مامان
– پولی که دیروز بابت مزدت بهت دادم رو خرجش نکردی هنوز؟!
فاطمه مکثی کرد. چرا مادر این را می پرسید؟!
-نه مامان خرج نکردم.
مادر کنار فاطمه نشست. نایلون لقمه را توی دستانش گذاشت.
– دخترم می‌دونم اون پول خودته. اما میشه به من قرضش بدی؟ حال آبجی زهرا خوب نیست. باید ببرمش دکتر. پول خودم کمه.
گوش فاطمه شروع کرد به زنگ زدن. یک دفعه سردش شد. دهانش را باز کرد که بگوید نه! پولش را خودش خیلی لازم دارد. نگاهش به دست مادر افتاد. از یک سال پیش که بابا مرده بود تا الان چروک‌های دست مادر خیلی بیشتر شده بود. یک رگ بزرگ هم روی دستش معلوم بود. به مادر نگاه کرد. روسری که سرش بود کادوی روز زن بود که دو سال پیش بابا برایش هدیه خریده بود. فاطمه تا جاییکه یادش می‌آمد مادر بعد از آن لباس نویی برای خودش نخریده بود. زیپ‌ جلوی کیفش را باز کرد. دستش را داخل برد. سکه‌ها خنک‌ بودند. چشمانش را بست. دست کشید تا عدد یک سکه‌ها را پیدا کند. زخم انگشت اشاره‌اش درد گرفت. سکه‌ها را مشت کرد و به مادر داد و از خانه بیرون دوید.
همینطور که می‌دوید سردی رد اشک را روی گونه‌هایش حس می‌کرد. از خانه دور شده بود. ایستاد. نفس نفس می‌زد.
دستانش را جلوی صورتش گرفت و شروع کرد بلند بلند گریه کردن. چند ثانیه‌ای بیشتر نگذشته بود که خانمی چادری کنارش ایستاد و شرع کرد پرس و جو از علت گریه‌اش.
حوصله‌ی جواب دادن نداشت. بی‌اعتنا به خانم چادری دوباره شروع کرد دویدن. اما گریه چه فایده‌ای داشت یادش آمد همان روزی که خبر آوردند بابا از روی داربست افتاده و مرده خیلی گریه کرده بود. اما وقتی زهرا و مادرش را دیده بود به خودش قول داده بود گریه نکند و تا جاییکه می‌تواند به مادرش در کارها کمک کند. البته که همیشه موفق نشده بود به قولش عمل کند. اما حالا که یادش آمده بود باید کاری می‌کرد. کنار خیابان ایستاد. اول صبح بود و خیابان پر بود از بچه مدرسه‌ای. این دفعه نباید دست خالی می‌رفت مدرسه. فکری به ذهنش رسید.

یک ماه بعد وقتی بسته های اهدایی تحویل گردان کمیل لشگر امام حسین شد یک نامه به همراه یک قوطی کمپوت خالی توجه همه را جلب کرد. متن نامه این بود:
(( خدمت رزمندگان اسلام سلام عرض میکنم. امیدوارم حالتان خوب باشد و بتوانید خیلی خوب با دشمنان اسلام بجنگید. من فاطمه دینانی دانش‌آموز کلاس چهارم مدرسه‌ی شهید عراقی هستم. خیلی دلم می‌خواست که برای شما کمک نقدی بفرستم. برای همین هر شب کنار مادرم قالی بافتم و پول‌هایم را جمع کردم تا برای شما بفرستم. اما آبجیِ کوچیکم زهرا مریض شد ‌و من مجبور شدم پولم را به مادرم قرض بدهم. اما بعد توانستم یک قوطی کمپوت خالی پیدا کنم. آن را به خانه برده و خیلی خیلی خوب آن را شستم. حالا آن را برای شما می‌فرستم تا با آن آب بخورید و من هم توانسته باشم کمکی به جبهه کرده باشم.))
از آن به بعد بچه‌های گردان برای آب خوردن با آن کمپوت خالی صف می‌بستند.

_________________________________________

نقد داستان هدیه خاص

به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی

یک داستان‌نویس برای نوشتن داستان در مرحله اول به دو چیز نیاز دارد. ذهن داستان‌پرداز و نگاه جستجوگر. یک داستان‌نویس اکثر اوقات توی ذهنش مشغول داستان ساختن است. شاید این داستانها پیرنگ درستی نداشته باشند اما اگر داستان‌نویس مهارت خوبی داشته باشد برای این داستانها پیرنگ درستی میسازد. کسی که ذهن داستانی دارد قادر است با دیدن آدمها برای آنها در ذهنش قصه بسازد یا بعد از شنیدن یک ماجرا به آن بال و پر بدهد و از آن ماجرا یک داستان بسازد.
داستان هدیه خاص از این دست داستان‌هاست. ماجرای یک قوطی کمپوت خالی که به دست رزمندگان میرسد و برای آب خوردن توی آن قوطی بین آنها رقابت شکل میگیرد.
همه ما فقط ماجرای آن نامه را شنیدیم و چیز بیشتری درباره‌ئ فرستنده نامه نمیدانیم. اینجا دقیقاً جایی است که تخیل و مهارت به کمک هم داستان هدیه‌ئ خاص را شکل میدهند. اگر از ده نویسنده یا هنرجوی داستان‌نویسی بخواهیم که برای این نامه و پشت صحنه‌ئ آن یک داستان بنویسند هرکدام با توجه به تجربه‌ئ زیسته، اطلاعات و تخیلشان داستانی متفاوت با دیگری خواهند نوشت.
داستان هدیه‌ئ خاص داستان دختری است که تازه به دوران نوجوانی پا گذاشته. کسی که هم غرور نوجوانی دارد و هم غم خانواده. شاید هم او هنوز کودک است و مشکلات خانواده او را وادار کرده تا بزرگتر از سنش رفتار کند. در کارگاههای داستان‌نویسی در مورد شروع داستان روی این موضوع تأکید میکنند که داستان باید با یک عدم تعادل یا یک بحران شروع شود. اما داستان هدیه‌ی خاص با یک ذوق کودکانه شروع میشود. این ذوق کودکانه یعنی اینکه شخصیت اصلی داستان یک عدم تعادل را از سر گذرانده و به تعادل جدیدی رسیده است.
اما طبق تجربه با خواندن داستانهای زیاد و دیدن فیلمهای مختلف میدانیم که وقتی فیلم یا داستانی با یک اتفاق خوب شروع بشود در ادامه این اتفاق خوب پایدار نخواهد ماند. این ذهنیت به تعلیق دامن میزند و مخاطب را نگران دخترکِ داستان میکند. چون اگر قرار باشد اتفاقات همینطور به خوبی و خوشی پیش بروند یعنی هیچکدام از اصول داستان‌نویسی رعایت نشده است. متنی که بدون گره‌افکنی و گره‌گشایی فقط به اتفاقات خوب اشاره کند بیش از اینکه شبیه داستان باشد شبیه خاطره‌نویسی است. حتی اگر تخیلی باشد.
داستان از ذوق کودکانه شروع شده اما نویسنده میتوانست داستان را از ماجرای کمک به جبهه شروع کند و برسد به کارگاه قالیبافی و ادامه‌ ماجرا. اما در این صورت ممکن بود داستان دچار اطناب بشود و کشش خودش را از دست بدهد. اما اگر عبارت «فردا اول ماه بود…» اولین جمله‌ داستان بود و قبل از جمله‌ئ «همینطور که چشمهایش بسته بود» قرار میگرفت مخاطب زودتر متوجه‌ گره داستان میشد. و بهتر بود که این موضوع در چند جای داستان تکرار شود تا دغدغه فاطمه پررنگتر به نظر برسد.
مخاطب بعد از ماجرای از دست دادن پول دیگر همراه فاطمه نمی‌ماند چون نویسنده یک مرتبه دست به گرهگشایی زده و مخاطب را با غم فاطمه همراه نکرده.
شروع دیگری که میشد برای این داستان درنظر گرفت از دست دادن پولها بود و ناراحتی فاطمه برای اینکه قادر نیست به جبهه کمک کند و اتفاقات قبل از آن به صورت فلشبک و رفت و برگشت در داستان اتفاق می‌افتاد. در این صورت با همین حجم داستان به نظر نمیرسید که گرهگشایی زود اتفاق افتاده است.
نویسنده در شخصیت‌پردازی و فضاسازی خوب عمل کرده به طوری که مخاطب از همان خط اول با شخصیت داستان همراه میشود. یکی دیگر از هوشمندی‌های نویسنده انتخاب زاویه دید است. زاویه دید محدود به ذهن فاطمه. راوی سوم شخص، به ذهن و روح فاطمه مسلط است و از منظری بالاتر او را مینگرد و روایت میکند. شاید اگر راوی داستان به زبان اول شخص بود حس و حال داستان به خوبی منتقل نمیشد چون راوی کودک طبیعتاً قادر نیست همه‌ئ حس و حال خودش را منتقل کند.
احتمالاً یکی دیگر از دلایلی که نویسنده این زاویه دید را انتخاب کرده پایانبندی داستان است. چون راوی اول شخص نمیتواند مکانی که در آن حضور ندارد را روایت کند. اما نکته مهم این است که زاویه دید محدود به ذهن هم قادر به این کار نیست. یعنی داستان با خطای زاویه دید به پایان رسیده است.
البته گاهی در داستان کوتاه هم مثل رمان مجاز به چرخش زاویه دید هستیم ولی در این داستان چرخش زاویه دید، با گرهگشایی همراه شده و با سرعت اتفاق افتاده است.
این داستان یک ایده مرکزی قوی دارد. فضاسازی و شخصیت‌پردازی به درستی در خدمت داستان قرار گرفته به طوری که کاملاً باعث همذات پنداری مخاطب شده است. در نهایت اینکه زاویه دید درستی برای آن انتخاب شده. اما گویی نویسنده شیفته پایان داستان بوده و برای رسیده به آن عجله داشته است. و همین عجله برای به پایان رساندن داستان به آن ضربه زده.
در طراحی پیرنگ داستان توجه به قابلیت گسترش داستان اهمیت زیادی دارد. نباید به خاطر ترس از اطناب در دام کوتاه‌نویسی افتاد.

قبلی بازدید از پارک ملی هوافضا
بعدی نقد داستان کوتاه «حتی بازی!»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11722

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.