جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان کوتاه «حتی بازی!»

نقد داستان کوتاه «حتی بازی!»

23 دی 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
نقد داستان کوتاه

داستان کوتاه «حتی بازی!»

به قلم هدی وثوق

زن راست ایستاد. دست لاغرش را برای کسی آن‌طرف شمشادها بلند کرد و فریاد زد «من اینجام.» بعد، دوباره روی تاب نشست و شروع کرد به تاب خوردن. تند و تند تاب خورد. چشم‌هایش به زمین خیره بود. چهره‌اش رنگ‌پریده بود. لب‌هایش به پایین برگشته بودند.  پسرک شمشادها را دور زد و رسید به نیکمتی که کیف مادرش روی آن بود. کتاب زبان انگلیسی، دفتر دوخط و جامدادی‌ را در کیف مادرش جا داد. همانجا روی نیمکت، روبروی تاب نشست. موهای پسر مشکی بود با فرهای ریز. پنج دقیقه‌ای گذشت. غیر از آن‌ها کسی در پارک نبود. پسر گفت: «مامان بیا بریم. من خسته‌ام…»

مادر که داشت تاب میخورد، گفت: «یه کم دیگه هم بازی کنیم، می‌ریم.» و شال طوسی‌اش پشت سرش تکان خورد.

پسر گفت: «من همینجا میشینم.» و کلاه سایبان‌دارش را از سر برداشت.

بعد از ظهر بود. یک درخت بزرگ روی تاب سایه انداخته بود. پسر به پشتی نیمکت تکیه داد و به تاب‌بازی مادرش خیره شد. وقتی تاب جلو می‌رفت، مادر زیر نور آفتاب بود و وقتی به عقب برمیگشت، مادر هم زیر سایه می‌رفت.

دختر بچه‌ای به سمت سرسره دوید. پسر با لبخند کمرنگی نگاهش کرد. دختر حدودا سه‌ساله بود. موهایش مشکی بود، با فرهای ریز. یک پیراهن سفید با خال‌های صورتی به تن داشت. زنی فریاد زد: «ندو! می‌خوری زمین.»

زن چاق بود. کمی نفس‌نفس می‌زد. ایستاد. چشم چرخاند توی پارک. نیمکت‌های اطراف را نگاه کرد. فقط یکیشان داخل زمین بازی بود. از پشت به سمت همان نیمکت روبروی تاب آمد. پلاستیک‌های میوه و سبزی را روی نیمکت رها کرد. خودش هم نشست کنارشان. دختر از جلوی سرسره  بالا رفت. زن فریاد زد: «از پله برو.» دختر خندید. خودش را رها کرد و سر خورد پایین. دوباره بلند شد و از جلوی سرسره بالا رفت.

مادر دخترک فریاد زد: «حالا سرسره بسه. بیا تاب.» دخترک دوباره از جلوی سرسره بالا رفت. زن فریاد زد: «مگه تابو بیشتر دوست نداشتی؟»

پسر چند نفس محکم کشید. انگار هوای اطرافش تمام شده بود.

 مادر پسر اخم کرده بود. زانوهایش را جمع و باز می‌کرد تا تاب از سرعت نیفتد. پاهایش در کتانی‌های سفید تا جلوی صورتش بالا می‌آمدند. فریاد زد: «احسان تو هم بیا!»

پسر نالید: «خسته‌ام! بریم.»

چند لحظه بعد، پسر شنید که مادر دخترک دوباره گفت: «بسه دیگه. خسته شدی.»

پسر دست روی گوش‌هایش گذاشت و تندتند نفس کشید.

چند دقیقه گذشت. زن لقمه‌ای از کیفش بیرون آورد. دختر را صدا کرد. گفت: «بیا لقمه بخور.» دختر گفت: «نه. »و از سرسره سر خورد.

 پسر باز دست روی گوش‌هایش گذاشت. سرش را روی زانوهایش خم کرد.

زن به دخترش گفت: «بیا تاب سوار شو . تاب دوست داری.»

دختر گفت: «نه.»

پسر بلند شد. چند قدم به سمت تاب رفت. پایش را به زمین کوبید و گفت: «مامان بیا بریم.»

مادر حرفش را تکرار کرد: «بیا یه کم سوار شو تا بریم.»

پسر گفت: «من خسته‌ام.» به سمت نیمکتی که بیرون زمین بازی بود رفت. نشست. گوش‌هایش را گرفت و چشم‌هایش را بست.

مادر دخترک پسر را با نگاهش دنبال کرد. بعد دوباره رو به دخترک کرد. لقمه را در دستش بالا آورد.

  • بیا بخور. گشنته!

دختر بی‌تفاوت از جلوی سرسره بالا رفت.

  • از جلو نرو! از پله باید بری!

دخترک به حرف آمد که از پله بلد نیستم.

زن بلند شد. نزدیک پله‌های سرسره رفت. به دخترک گفت: «بیا از اینجا. بیا من کمکت می‌کنم.»

دخترش توجهی نکرد. زن پا روی پله‌ی اول گذاشت. گفت:« ببین. اینجوری»

دخترک جلو نرفت. اما دیگر از سرسره هم بالا نرفت. همانجا کناری ایستاد. زن گفت: «نگاه کن.» و رفت روی پله‌ی دوم.

زن از همه‌ی پله‌ها بالا رفت و به بالای سرسره رسید. به دخترک گفت:« ببین.» بعد نشست و سر خورد پایین. دخترک همانجا ایستاده بود. زن باز هم از سرسره بالا رفت، نگاهی به دخترک انداخت و سر خورد. آن‌قدر این کار را کرد که به نفس‌نفس افتاد. دیگر دخترک را صدا نمی‌زد. نگاهش هم نمی‌کرد. فقط پله‌ها را بالا می‌رفت و بعد، سر می‌خورد.

دخترک ایستاده بود و به جای نامعلومی خیره شده بود. نسیم دامن پیراهنش را بازی می‌داد. آهی کشید و چشم چرخاند. نگاهش به نگاه پسر گره خورد. پسر گوشه‌های لبش را بالا آورد. با دست جای خالی روی نیمکتش را نشان داد. دختر جلو رفت. روی نیمکت پیش پسر نشست و از دور به سرسره‌بازی مادرش چشم دوخت.


یادداشتی بر داستان «حتی بازی»

به قلم الهام اشرفی

کودک درون، چقدر این سال‌های اخیر این عنوان را شنیده‌ایم؟ چقدر فیلم و سریال و کتاب و جلسات و نشست‌ها با درون‌مایۀ این مبحث ساخته و نوشته و برگزار شده است؟ چقدر زندگی زوج‌ها و کلاً رفتارهای آدم‌ها بر اساس درجۀ اهمیت دادن و یا ندادن به کودک درونشان شکل گرفته و یا از هم پاشیده و یا مورد قضاوت دوست و آشنا و فامیل و کل جامعه قرار گرفته شده؟ چقدر رفتارهایی که ممکن بود چند دهه پیش برای خیلی‌هایمان تابو بوده، طی سال‌های اخیر بر اثر توجه به «کودک درون» و با دیدن و خواندن فیلم‌ها و کتاب‌ها و شرکت کردن در همین جلسات برای خیلی از آدم‌ها عادی جلوه کرده؟ در این سال‌های اخیر چقدر دیده‌ایم که افراد، حالا یا تکی و یا گروهی و یا به‌صورت زوج، زندگی و شغل تحمیلی‌شان را رها کرده‌اند و شورع کرده‌اند بنا به سبک دلی و آرزوها و رؤیاهای کودکی‌شان زیسته‌اند؟

کودک درون، آن بخشی از وجود هر بزرگ‌سالی است که به خاطر انواع و اقسام آموزه‌های سنتی و گاهی خرافه‌ها و باورهای اشتباه، سرکوب شده و نادیده گرفته شده، ولی از بین نرفته، مانده در گوشه‌ای از ذهن و قلب و هزارتوهای مغزمان و بعد در جایی و با رفتاری، کلامی، ارائۀ هنری و… بروز پیدا کرده.

شخصیت‌های داستان «حتی بازی» (که البته شخصیت نیستند، چرا که تعریف شخصیت چیز دیگری است که البته در این یادداشت موضوع مورد نظر من نیست و البته که تیپ بودن این دو مادر و کودک درون داستان ایرادی برای این داستان نیست، چرا که داستان تمرکزش بر درون‌مایه است نه شخصیت‌ها) دو زن هستند، دو مادر که هرکدام فرزندان خود را به پارکی آورده‌اند برای بازی، ولی به طریقی داستان طوری پیش می‌رود که هرکدام از مادرها خودشان مشغول بازی کردن با وسایل بازی توی پارک می‌شوند و جالب اینکه برای یکی از مادرها این شروع به بازی سهواً اتفاق می‌افتد، ولی از جایی به بعد هر دو مادر آن‌چنان غرق در بازی می‌شوند که دیگر خودشان هم بخشی از بازی شده‌اند. داستان در جایی تمام می‌شود که دو مادر غرق در بازی‌اند و حالا هر دو کودک روی نیمکتی به تماشای آن‌ها نشسته‌اند. جهانی واقعی با نقش‌هایی عکس عرف جامعه و حتی واقعیت. و این‌گونه داستان که تمام می‌شود، ذهن خواننده می‌ماند در پی آن دو مادر؛ دو مادری که لابد خسته از روزمرگی‌ها، خسته از بچه‌داری، خسته از شوهر و مادرشوهر و حتی خسته از مادر و پدر خودشان، خسته از اجاره‌خانه و پرداخت مکرر قبض‌های آب و برق و گاز و تلفن، خسته از پخت و پز و رفت‌وروب برای دقایقی حتی بی‌خیال بچه‌هایشان شده‌اند و رها، تاب می‌خورند و سر می‌خورند و بالا و پایین می‌روند؛ یکی می‌خواهد برود به دل آسمان و آن دیگری لابد دلش می‌خواهد برود به دل زمین.

می‌بینید؟ داستان کوتاه و مینیمال است، اما فکر و خیال را حسابی پرواز می‌دهد و برای خواننده هزار قصه در ذهن می‌سازد. من که داستان را خواندم، با اینکه اصلاً آن دو زن درون داستان را نمی‌شناسم و اصلاً شغلشان را نمی‌دان و هیچ پیشینه‌ای ازشان نمی‌دانم، دلم می‌خواست بروم درون داستان و تاب را برای آن یکی و سرسره را برای این یکی بلندتر و طولانی‌تر کنم، بلکه لذت رهایی و رجوع بکر آن‌ها به کودکی‌شان را وسعت ببخشم و شما که غریبه نیستید، شاید خودم هم تابی می‌خوردم!

داستان مینیمال است، چرا که ما از درونیات و ذهنیات هیچ‌کدام از آدم‌های توی قصه خبر نداریم. نویسنده راوی‌ای را انتخاب کرده است که فقط روایت می‌کند، فقط آنچه را دیده روایت می‌کند، نمی‌دانیم در ذهن حتی کودکان چه می‌گذرد، نمی‌دانیم دو زن از کجا آمده‌اند که گذرشان به پارک افتاده، نمی‌دانیم بعد از پارک به کجا می‌خواهند بروند، نمی‌دانیم اسمشان چیست؟ فقط می‌بینیم در حال حاضر چه می‌کنند. پس خواننده وارد هیچ قضاوت رفتاری‌ای نسبت به آن‌ها نمی‌شود، فقط از روی تصویری که راوی نمایشی برایش می‌سازد همراهشان می‌شود.

در مورد هنر سینما و فیلم‌سازی قانونی معروف است با این مضمون که «نشان دادن خون و زخم فقط تماشاگر را میخکوب می‌کند، ولی دیدن شخصیتی که تلاش می‌کند دردش را تحمل کند، می‌تواند حس رقت و هم‌ذات‌پنداری را در تماشاگر به وجود بیاورد.» که به‌گمانم همین تعریف با تغییراتی در مورد داستان هم صدق می‌کند. با خواندن این داستانِ مینیمالِ کوتاهِ کم‌توصیف ما همراه مادران این داستان کوتاه شده‌ایم.

برچسب ها: آموزش نویسندگیادبیات داستانیاصول نگارش داستاناصول نویسندگیایده اولیه داستانباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگپیرنگ داستانتوصیف در داستانحوزه هنریداستانداستان کوتاهداستان مینیمالداستان نویسیداستان‌نویسیراوی داستاننقدنقد داستاننقد داستان کوتاهنویسندگینویسندگی خلاقنویسنده شوهدی وثوق
قبلی نقد داستان کوتاه «هدیه‌ی خاص»
بعدی گزارش تصویری نشست «رجزخوانی قدس با داستان‌های رعد آسا»

2 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • خدیجه گفت:
    7 بهمن 1402 در 08:47

    سلام ممنونم از دوستمون خانم هدی وثوق که اسم خودشون را هم توی داستان نیاورده اند و ما تصادفی فهمیدیم داستان ایشون اینجا بازنشر شده
    . ممنون از نقد محتوا گرایانه ی دلپذیر شما

    پاسخ
    • بانوی فرهنگ گفت:
      9 بهمن 1402 در 08:58

      سلام و ادب. ممنون که اسم نویسنده رو ذکر کردین، اسمشون اضافه شد.

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11727

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.