جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان کوتاه «برکت»

نقد داستان کوتاه «برکت»

30 خرداد 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
نقد داستان کوتاه

داستان کوتاه « برکت»، به قلم فاطمه سادات حاجی باباییان

رد کیفها روی گردن وشانه‌هایش جاانداخته بود، بند کیفها  از پشت، ضربدری سیاه روی پشتش ساخته بود. تعدادی را از شانه‌ی چپ روی پهلوی راست وتعدادی را از شانه‌ی راست روی پهلوی چپ مرتب کرده بود، چند کیف زیپ دار مشکیِ بزرگ وکوچک را هم روی ساق وساعد دستش این سو وآن سو می‌کشید.با بعضی تکانهای شدید تعادلش کمی بهم میخورد وخودش را به میله‌‌های قطار می‌چسباند.

_ انواع ساکهای دستی، کیفهای مسافرتی، کیف کمری، کوله‌ی کوهنوردی ساک باشگاهی برند کاترپیلار، نایک و … زیر قیمت بازار دارم. خانم‌ها که بچه‌مدرسه‌ای دارند، دانشجوها، خانمهای ورزشکار  کسی چیزی احتیاج داره بیارم از نزدیک کیفیت جنس رو ببینند….

نگاه سرد و بی‌اعتنای مسافران خسته، لحظه‌ای روی لبهای او وبقیه‌ی دست فروشها خیره میماند سرتاپایشان را برانداز می‌کردند ودوباره به نقطه‌ای دیگر چشم می‌دوختند. عده‌ای هم غرق در گوشی‌هوشمندشان چت میکردند، یا بادست صفحه‌ی گوشی را بالا وپایین میکشیدند.ومثل مجسمه‌ای بی‌روح که گوش در بدنش تعبیه نشده هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دادند.

نگاهش را به نشسته‌ها وایستاده‌ها افکند. نفس سردش را بیرون داد.

دستگاه کارتخوان را به دست دیگرش داد واز جیب مانتوی مشکی‌اش موبایل را بیرون کشید. به ساعت گوشی‌اش نگاهی انداخت، از هفت گذشته بود، سرشانه‌هایش گزگز می‌کرد و چند رد سرخ وعمیق روی پوست ساعدش می‌سوخت. تحمل سنگینی کیفها روی پهلو وشکمش را نداشت. زیر دلش بدجوری تیر میکشید، میخواست اولین ایستگاه که قطار توقف کرد پیاده شود. تارهای بهم ریخته‌ای که پیشانی‌ نوچ وعرق کرده‌اش را قلقلک میداد، زیر شال خاکستری مرتب کرد. دانه‌های عرق روی تیره‌ی پشتش سر می‌خورد.

_نبود خانمها؟ کسی ساک احتیاج نداره؟!

_ایستگاه میدان محمدیه!

فوجی از جمعیت بافشار از قطار پیاده وفوجی سوار شدند.

به سختی روی یکی از صندلیهای ایستگاه نشست. دسته‌ی کیفهای دستی را روی نیمکت کناری اش گذاشت بایکدست  شروع به مالیدن رد کیفها روی ساعددست دیگرش کرد. در ذهنش درآمد امروز را محاسبه کرد. چنگی به دل نمیزد. زیر دلش تیر کشید.دوباره داغش تازه شد.

_خدایا این چوب‌کاری چی‌بود این وسط نصیبم کردی؟

اشک حلقه‌ای شد دور چشمهای درشت وعسلی‌اش وسُر خورد روی گونه‌اش.

ساعتی بعد با کیفها از جایش بلند شد و به سمت خروج از ایستگاه حرکت کرد، موبایلش زنگ خورد.

_ سلام… دارم میام ..‌‌.چندتا برگه میخوای؟ دفترقبلیت تموم شد؟

…میخرم برات عزیزم… داروهای بابا رو ساعت پنج دادی بهش؟ …عیبی نداره مامان، دکتر گفت از عوارض شیمی‌درمانیه!…

…تامن میام چندتا سیب‌زمینی بزار توی قابلمه بپزه!…

فکر فردا صبح و وقتی که با هزار دردسر برای سقط جنین گرفته بود، کامش را تلخ میکرد.

_کاش کمی زودتر می‌فهمیدم این بیماری لعنتی می‌خواد خوره‌ی جان مرتضی بشه اونوقت نمیذاشتم این طفل بی‌گناه پابندم بشه.

تصویر اجزای بدن جنین توی آخرین سونوگرافی در مغزش رژه میرفت.

_پانزده هفته وسه روز… دیگه خیلی بزرگ شده!

سگرمه‌هایش را درهم کشید روی پیشانی اش چند خط عمیق افتاد.

_اما من دیگه نمیتونم ادامه بدم یا باید پول درمان مرتضی رو جور کنم یا مادریِ این دختر کوچولوی کنار قلبم رو بپذیرم. دختر!… که بشه یکی مثل من؟!…

یک گوشه ایستاد تا نفس تازه کند، وکیفها را جابه‌جا کند.

روی صفحه‌ی مانیتور بزرگی درسالن خروجی مترو فیلمی از سقط جنین و اتفاقی که برای جنین هنگام سقط می‌افتد پخش میشد. دلش مالش رفت. می‌خواست عق بزند. بطری آب را از کیف کمری اش درآورد وبه لبهای خشکش چسباند. دوباره نفس گرفت وراه افتاد، دوقدم بیشتر نرفته بود که، برگه‌ی تبلیغاتی که خانمی محجبه وخوشرو جلوی پله برقی توزیع میکرد توجهش را جلب کرد. هنوز بغض راه گلویش را بسته بود. یک قطره اشک روی صفحه‌ی کاغذ که به دستش داده بود چکید.

«هرکه دارای فرزند دختر باشد خداوند یاری دهنده‌ی او برکت بخش به او وآمرزنده‌ی او خواهد بود. رسول اکرم»

_ ای بابا کسی چه میدونه تو دلِ یه بیچاره‌ای مثل من چی میگذره؟! این حرف وحدیثا مال اونایی‌یه که شکمشون سیره! کدوم برکت؟ کدوم یاری؟

ولبهایش را ورچید وبغضش را فرو داد. برگه را تاکرد وبه زحمت در جیبش چپاند. نفس سردش را بیرون داد. وبه زحمت  روی پله‌برقی تعادلش را حفظ کرد. انگار کلماتِ روی کاغذ را توی سرش ریخته بود، وکلمات درذهنش جان گرفته بودند وحرف میزدند. حالت تهوعش بیشتر شده بود، سرش گیج می‌رفت. بالای پله‌ها که رسید دیگر چیزی نشنید.

********

_ بله الان حالش بهتره فقط آرامبخش بهش زدن کمی استراحت کنه. طفلی تمام کت وکولش خسته وزخمیه. آقای وکیل من نذرم رو همین فردا ادا میکنم نمیذارم دیرتر بشه. خدا خودش محل نذر رو برام فراهم کرد.

زن چشمهایش را بازکرد. بادیدن سرم بالای سرش وبوی مواد ضد عفونی چیزهایی دستگیرش شد.

سرش را که گرداند، لبخند آرام زنی بالای تختش، تصویر مقابل چشمهایش را پرکرد.  زن میانسال درحالیکه دست‌ وپایش را گم کرده بود. به طرف در اتاق دوید.

_ پرستار پرستار! به هوش اومد…

*******

_آره عزیزم شوهر مرحومم نذر کرده بود که یک سوم مالش رو به یه خانواده‌ای که احتیاج دارند ببخشیم. آقای وکیل درجریان کارما هستند. اون روز وقتی تو میدون مولوی مغازه شوهرم رو فروختم واز بنگاه برمی‌گشتم منتظر ماشین دربستی ایستاده بودم که شما رو دیدم بالای مترو از حال رفتید.و دورتون شلوغ شده بود.

ما هیچ وقت بچه‌دار نشدیم وقتی توبیمارستان فهمیدم شما بارداری واینهمه به مشقت افتادی برای درمان شوهرت شک نکردم که خدا شما رو سر راهم گذاشته.

از توی کیف سفیدش چیزی در آورد.

_بفرمایید اینم کلید یه واحد کوچیکه طرفای شوش، که پایینش یه تولیدی پارچه است، میخوام به امید خدا به وصیت شوهرم عمل کنم و عایدی این تولیدی و سرقفلیش رو همین امروز توی همین محضر به نام شما وهمسرتون بزنم. تا دیگه مجبور نباشی بری سرکار، به یه متخصص خوب هم سفارشتون رو کردم، خیلی امیدوارم که شوهرت خوب میشه.

چیزی در دل زن فرو ریخته بود، سرش را گرداند، نگاهی به صورت زرد مرتضی انداخت که اشک پلکهای بی مژه اش را خیس کرده بود. کلمات برگه‌ی تبلیغاتی در ذهنش طنین انداخت.

هرکه فرزند دختری داشته باشد. خداوند یاری دهنده‌ی او برکت بخش به او و…

_خدایا شکرت این دختر هنوز دنیا نیومده با خودش برکت آورده.

زبانش بند آمده بود وفقط اشک میریخت. دستش را روی حرکت ریزی که پایین شکمش حس می‌کرد گذاشت. ونفسی عمیق کشید.

 

نقد داستان برکت

داستان برکت با توصیف آغاز می­شود. معمولاً شروع داستان با توصیف ریتم داستان را کند می­کند و مخاطب را دیر وارد فضای داستان می­کند. مخصوصاً در داستان­های بلندی که چند صفحه اول را به توصیف و فضاسازی اختصاص می­دهند. شروع با توصیف ممکن است باعث شود که مخاطب داستان را پس بزند. اما توصیفی که در داستان برکت به کار رفته توصیف حوصله سر بری نیست. در واقع یک نوع عدم تعادل است. نویسنده وقتی درباره رد کیف­ها بر روی دست و شانه می­نویسد درواقع مخاطب را با رنج ناشی از حمل آن همه بار سنگین آشنا می­کند بدون اینکه به طور مستقیم به آن رنج اشاره کند. مشغولی آدم­های داخل مترو با گوشی­های هوشمندشان و نگاه­های سرد آدم­ها هم به فضاسازی و عدم تعادل کمک می­کند. قطعاً تجربه­ئ زیسته­ئ نویسنده و سفرهای درون­شهری و مواجهه با مسافران مترو و دست­فروشانی که بارهای سنگین با خودشان حمل می­کنند نقش مؤثری در این ایجاد این فضاسازی داشته است. استفاده از تجربه­ئ زیسته یکی از مهم­ترین توصیه­ها به هنرجویان داستان­نویسی است. یعنی برای خلق یک داستان، اگر خوب به اطرافمان نگاه کنیم و کمی تخیلمان را به کار بیندازیم با ده­ها داستان ناب مواجه خواهیم شد و لازم نیست دنبال فضاها و داستان­های عجیب و غریب بگردیم. مثلاً  اگر پای درد دل همین فروشندگان مترو  بنشینیم یا به مکالماتشان گوش کنیم هر کدام داستان خاص خودشان را دارند. چون گاهی برخی برای جذب مشتری اطلاعاتی از زندگی­شان به مشتری­ها می­دهند. مثلاً چک برگشتی یا وجود یک فرد بیمار در خانواده. ممکن است این داستان­ها راست هم نباشند اما ذهن یک داستان­پرداز را به تخیل وا می­دارند.

داستانِ برکت کاملاً حرفه­ای شروع شده طوری که مخاطب به فضای داستان پرتاب می­شود. اما در ادامه با عجله به اتفاقات پرداخته شده. گویی نویسنده برای پایان بردن داستان عجله داشته.

بهتر است اطلاعات خرد خرد به مخاطب ارائه شود. اما خواننده داستان ناگهان در دو سه خط با حجم انبوهی از اطلاعات مواجه می­شود. بیماری همسر، بارداری و فقر و تصمیم به سقط جنین. آن هم به صورت واگویه با خود. این بخش باید کمی بسط و گسترش پیدا کند. مثلاً در دردِ دل­های دو دست­فروش با هم اطلاعات ذره ذره ارائه شود.

مشکل بعدی شعارزدگی داستان است. زن چادری خوش برخورد به صورت شعاری و گل درشت در داستان حضور دارد. با توجه به اسم داستان و توصیف زن چادری یعنی این دو ماجرا به هم ربط پیدا خواهند کرد. البته هم در زندگی واقعی و هم در داستان همه چیز به هم ربط دارد. با این تفاوت که در زندگی واقعی ممکن است خیلی از مشکلات به صورت تصادفی حل بشوند اما نویسنده حق ندارد در داستان مشکلات را به صورت تصادفی حل کند. داستان زنجیره­ای از روابط علت و معلولی است. یعنی هر اتفاقی باید یک دلیل باورپذیر داشته باشد. حضور یک زن مثل فرشته نجات و دادن کلید یک مغازه به زنِ دست­فروش در داستان علتمند نیست. ریتم داستان در نیمه دوم به اندازه­ای تند است که مخاطب از اتفاقات جا می­ماند.

هدف داستان این است که به خواننده داستان بقبولاند که دختر برکت زندگی است. اما در این امر ناموفق بوده. برکت صرفاً سرریز شدن پول از آسمان و حل شدن همه مشکلات به دست معجزه نیست. در داستان هم معجزه هیچ جایی ندارد. مخصوصاً در حل گره­های اصلی و بزرگ داستان. گره­های اصلی باید با روابط علت و معلولی حل شوند. داستان برکت بیش از اینکه یک داستان باشد طرح یک داستان است.

حل شدن مشکل زنِ دست­فروش باید قدم به قدم اتفاق بیفتد. مثلاً مشورت با چند آدم باتجربه و منع کردن او از سقط جنین. در خلال این صحبت­ها می­شود به برکت حضور فرزند دختر هم اشاره کرد.

قدم بعد می­تواند باخبر شدن یکی از اعضای خانواده یا دوستان از مشکل این زن باشد. این دوست می­تواند یک بار کوچک از روی دوش او بردار. مثلاً به اندازه غذا درست کردن برای خانواده. قدم بعدی معرفی او به یک بنیاد خیره. تشکیل پرونده ویژه در آن بنیاد و معرفی به یک شخص خَیّر. از طرفی خبر بارداری زن و خبر از دختر بودن جنین می­تواند روحیه­ئ پدرِ خانواده را بهبود ببخشد و برای مبارزه با بیماری تلاش بیشتری بکند. به این ترتیب داستان برکت قابلیت گسترش زیادی پیدا می­کند. شاید در حد بیست صفحه و حتی بیشتر.

در نهایت برای تمام کردن داستان­ها عجله نداشته باشید. به همه­ئ جنبه­های یک ماجرا به دقت توجه کنید. تا حد ممکن از معجزه و وقایع تصادفی دوری کنید. چندین رابطه علت و معلولی برای داستان در نظر بگیرید. با شخصیت­های داستانتان دوست باشید و توی ذهنتان با آنها زندگی و گفتگو کنید. و بالأخره با توجه به عناصر داستان­نویسی موفق خواهید شد که یک داستان خواندنی خلق کنید.

با آرزوی موفقیت

به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی

برچسب ها: ادبیات داستانیادبیات فاخربانوی فرهنگتکنیک های داستان نویسیحوزه هنریخرده روایتداستان خواندنیداستان خوانیداستان کوتاهداستانکداستان‌نویسیروایتشخصیت­ های داستانفاطمه سادات حاجی باباییانفاطمه سلیمانی ازندریانینقدنقد داستان
قبلی نقد و بررسی کتاب "جامانده از پسر"
بعدی دوره زندگی‌نامه نگاری و مصاحبه

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=10069

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.