جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان”دل‌ها کارخانه نیستند” به قلم خانم سمیه سبزه‌ای توسط خانم دوست محمدیان

نقد داستان”دل‌ها کارخانه نیستند” به قلم خانم سمیه سبزه‌ای توسط خانم دوست محمدیان

8 آبان 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
پایگاه نقد، نقد داستان کوتاه

«دل‌ها کارخانه نیستند»

روی مبل لم داد. به ضربه‌های ریز شکمش نگاه کرد .قندی که توی دلش آب شد دهانش را هم شیرین کرد. دستش را بر قله‌ی شکم تپلش گذاشت و گفت: «کاش مال من بودی. اصلاً باید مال من بشی. به دیوار رو به رو خیره بود.»

به قدری غرق افکارش بود که مورچه‌ها را نمی‌دید که از سر و کول حبه قند کنار میز، بالا می‌رفتند. از جا بلند شد. به سمت پنجره رفت. چیزی به جز بالکن‌های ساختمان روبه‌رو  دیده نمی‌شد. نگاهش به زنی افتاد که از تراس‌ مقابل به او، خیره بود. پرده را کشید. دلش برای حیاط خانه‌ی پدری تنگ شد. اینجا را بعد از مرگ مادرش خرید. وقتی تنها برادرش خانه‌ی کودکی‌شان را فروخت. از مراسم چهلم که برگشتند برادرش گوشه‌ای ساکت نشست.  ناهید را صدا زد. ماشین حساب توی پیش دستی خرما بود. چند حساب کرد و گفت: با پول سهمت می‌تونی یه واحد آپارتمان نقلی بخری، مستمری بابا هم که هست. برو یه گوشه‌ی شهر برای خودت زندگی کن.

 مثل بچگی‌هایش ترسید. مثل وقتی قرار بود از انبار پیاز بیاورد؛ اما چاره‌ای نداشت باید به سهمش یعنی همین آپارتمان  کوچک و تنهایی راضی می‌شد.

به دیوار تکیه داد. از توی قاب عکس، پدر و مادرش به او خیره بودند.اشکش را پاک کرد و گفت:« مامان می‌بینی ناهیدت، دختر یکی یک دونت بارداره اونم پسر و قند عسل. نمی‌خوای براش فکر سیسمونی کنی؟ قند و قاووت بیاری؟»

جلوی آینه ایستاد. عینکش را برداشت. با انگشت اشاره زیر چشمش خطی کشید. سرش را پایین آورد. به ریشه‌های سفید بین موهایش اخم کرد. عکس کوچک گوشه‌ی آینه را برداشت. آن را بوسید. با دست‌های سفیدش صورت تپلش را پوشاند و بلند بلند گریه کرد. به خودش نهیب زد:« این بچه باید مال من بشه.می‌فهمی باید.»

قرار نبود اینقدر به این بچه و سعید وابسته شود. این را همان روزی که احمد بدون دوستش محبوبه آمد، فهمید.  جمع و جور روی اولین مبل نشست. یک برگه روی میز گذاشت و گفت:«ناهید خانم ما هیچ وقت بچه‌دار نمیشیم. یعنی من بچه‌دار نمیشم. تنها کسی که می‌تونه زندگی ما رو نجات بده شمایی.»

با تعجب پرسید: «من؟! من چکار می‌تونم بکنم؟»

ملتمسانه گفت:« کافیه با دوستم چند ماه صیغه بشید و بچه رو بدید به ما.سعید مرد آروم و آقایی هست. با اینکه زن و بچه داره اما قبول کرده. خیالتون راحت باشه. یه رابطه‌ی چند ماهه و تمام.»

ناراحت و جدی گفت:« آخه چه کاریه؟ چرا از پرورشگاه بچه نمی‌یارید؟»

مستاصل گفت:« من خودم مستاجرم چطوری زمین و خونه به نام بچه‌ کنم. اونم بچه‌ای که نمی‌دونم پدر ومادرش کی هستن. از دار دنیا یه ماشین دارم که با کمال میل هدیه می‌کنیم به شما. خواهش می‌کنم به حرفام فکر کنید.»

محبوبه توی این سال‌ها بار تمام بی کسی‌هایش را  به دوش کشیده بود. خواهر و فامیل نداشته‌ا‌ش بود. چطور می‌تونست جواب منفی بدهد. از طرف دیگر سال‌ها از زنگ آخرین خواستگار می‌گذشت. اینطوری  هم مادری را می‌چشید هم به محبوبه می‌چشاند. هر چند می‌دانست شاید ستون‌های زندگی سعید را بلرزاند.

کف دستش را بو نکرده بود که دکتر بگوید  شاید این اولین و آخرین بچه‌ی سالمی باشد که از او به دنیا می‌آید. نمی‌دانست این بچه به جای رحمش در قلبش قد می‌کشد و دل کندن و جان کندن برایش یکجور می‌شود. همه چیز عوض شده بود.حالا  تصمیم گرفته بود بی رحمانه بلرزاند و بگریاند تا تنها بچه‌اش را برای خودش نگه دارد.

اشک‌هایش را پاک کرد.نگاهش را چرخاند. به ساعت خیره شد. سعید گفته بود قبل از آنکه به خانه برود می‌تواند تلفنش را جواب بدهد.

گوشی را برداشت اسمش را فوری پیدا کرد.

با اضطراب گفت:«سلام سعید جان! باید ببینمت.»

 سعید با کمی مکث گفت: «الان؟! آخه افسانه منتظره. خیلی وقت ندارم.»

 با بغض گفت:« به خدا خیلی ضروریه. زیاد طول نمی‌کشه. »

مستاصل گفت:« باشه، پس فوری میام و برمی‌گردم.»

چشم‌های درشتش را فشرد. ذرات اشک بیرون ریخت.

مورچه‌ها از پایه‌ی میز بالا آمده بودند و به جان قندان افتاده ‌بودند. خط سیاهی از گوشه‌ی دیوار به روی میز کشیده شده بود.اما ناهید به خط چشمش خیره بود.

تا می‌توانست صورتش را پررنگ کرد. لباس جیغ و صورتی پوشید. به سرعت وارد آشپزخانه شد. گوشه‌ی کابینت پهلویش را خراش داد.کج شد. روی جای سوزش دست کشید. چای را توی قوری ریخت.سینی را که چید تازه مورچه‌ها را دید. قندان را دست گرفته بود و نمی‌دانست باید چطور از شرش راحت شود. یکجا توی سطل خالی کرد و رویشان سم پاشید.

صدای زنگ در گوشش پیچید. از در که وارد شد او را در آغوش گرفت. شانه‌های ظریف و استخوانی‌اش را دوست داشت. اصلا سعید همه چیزش شبیه مرد آرزوهایش بود.کمی طول کشید تا سعید هم دست‌هایش را دور ناهید حلقه کرد و گفت:« چرا جدایی رو انقدر سخت می‌کنی؟ قرار بود من و تو چند ماه صیغه‌ی موقت باشیم تا یه بچه برای احمد بیاریم. که اجاقشون کور نمونه.»

 ناهید انگشت‌هایش را بین محاسن پر پشتش فرو برد. به چشم‌های میشی و معصومش خیره شد و گفت:« امروز رفتم سونو می‌دونی چیه؟ باورت نمیشه!»

 سعید خودش را روی مبل انداخت و گفت:« پسر؟»

 ناهید کنارش نشست و گفت:« آره پسره. تنها پسر و بچه‌ی من. دکتر گفته شاید این تنها بچه‌ی سالم من باشه. تو هم که از افسانه فقط دختر داری. می‌تونه پسر ما بمونه فقط کافیه تو بخوای. قول میدم بی سر و صدا خودم بزرگش می‌کنم.»

 سعید با صدایی لرزان گفت:« آخه این غیر ممکنه، افسانه ..احمد..»

 صدای زنگ مثل قیچی کلام‌شان را برید. تصویر احمد روی آیفون افتاده بود.

خودش را به اتاق رساند. به آینه خیره شد.باید برای رسیدن به هدفش  می‌جنگید.

صدای سعید را می‌شنید: سلام بفرمایید.

صورتش را پاک کرد. روسری بلند و سیاهش را سر کرد و دور گردنش تاب داد.جواب سلام سنگینی داد.

 احمد به سعید و ناهید نگاهی انداخت پرسید: «چیزی شده؟ سونو رفتی ناهید خانم؟می‌خوایم سیسمونی بخریم. چرا تلفنم رو جواب نمیدی؟ من رو نگران کردید.»

ناهید سرش را بلند کرد و گفت:« راستش من و سعید تصمیم گرفتیم، تصمیم گرفتیم این بچه رو برای خودمون نگه داریم.»

 لبخند احمد جمع و جور شد. رنگ خون توی صورت و گوشهایش می‌دوید: « ناهید تو قول دادی. ما امید بستیم به این بچه. محبوبه از غصه دق می‌کنه.»

 ناهید با التماس گفت: «تو رو خدا احمد آقا، شما همدیگرو دارید‌. هزار تا راه دیگه برای بچه‌دار شدن دارید.اما من چی؟دکتر گفته شاید این تنها بچه‌ای باشه که می‌تونم سالم به دنیا بیارم. چهل سالمه. نه پدری پشتمه  نه مادری کنارم. این بچه رو از من نگیر بزار بزرگش کنم.»

سعید به زمین خیره مانده بود.

 احمد گفت:« سعید تو یه چیزی بگو. تو رفیق منی. خودت زن و زندگی داری این بچه رو می‌خوای چکار؟»

 ناهید خودش را وسط انداخت و گفت:«قرار نیست سعید کاری داشته باشه خودم تنهایی بزرگش می‌کنم.»

 احمد با انگشت اشاره پیشانی سعید را نشانه گرفت و گفت: «خدا شاهده اگر بخوای بازی در بیاری به افسانه خبر میدم بدبختت می‌کنم».

ناهید با گریه گفت:« فکر کردی این دل بی صاحب من، کارخونه ست؟ یه بچه بزرگ می‌کنه میده به شما؟ بابا این تنها شانس منه، به این بچه وابسته شدم تو رو خدا ولم کنید.»

 احمد غرید:« بی آبروت می‌کنم مگه شهر هرته؟»

 سعید خودش را سپر کرد و گفت:« زورت به یه زن رسیده؟ خب بذار به این بچه دلش خوش باشه.»

 ناهید که انگاری حالا گرمی او را پشت شانه‌هایش حس می‌کرد ایستاد و گفت: «قید این بچه رو بزن من نمی‌تونم ازش دل بکنم این آخرین فرصت منه.»

احمد یقه‌ی سعید را گرفت و به دیوار چسباند. با چشم‌های سرخ و بیرون جهیده‌اش گفت:« دمار از روزگارت در میارم.»

صورت و گلوی سعید رنگ خون گرفته بود. هر چه سعی می‌کرد گلویش را آزاد کند نمی‌توانست. بریده گفت: «من داشتم زندگیمو می‌کردم. شما این قصه رو برام درست کردید. روز اول گفتم می‌ترسم، گفتی هیچ اتفاقی نمی‌افته.»

ناهید التماس می‌کرد و کسی صدایش را نمی‌شنید.دست‌هایش را بینشان انداخت و سعی کرد جدایشان کند. احمد آرنجش را وسط سینه‌ی ناهید گذاشت و او را پرت کرد.

 به سه کنج دیوار چسبید. تازه لانه‌ی مورچه‌ها را می‌دید که از آن سیاهی می‌جوشید.  دست‌های دو مرد شل شده بود. ساکت و آرام نشست.  رد خون را روی لباس‌هایش حس می‌کرد.

به قلم سمیه سبزه‌ای

نقد داستان به قلم مریم دوست محمدیان

تنها تیتری که برای این داستان به نظر می‌رسد این عنوان است؛

ایده خوبی که با خام‌دستی نویسنده عقیم مانده است.

داستان‌نویس، خالق دنیای نادیده‌ای است که باید قبل از نشان دادنش به مخاطب آن را دیدنی کند. برای این کار، او احتیاج به دست‌ورزی بسیار دارد. همه عناصر و مصالحی را که برای ساختن این دنیا در اختیار دارد باید درست و به‌جا به کار بگیرد. در غیر این صورت، ایده عقیم می‌ماند و یا در بهترین حالت جلوه‌ای کاریکاتوری از اثرش را به عنوان مخاطب شاهد خواهیم بود.

داستان دل‌ها کارخانه نیستند با محوریت زنی است که تعادل زندگی‌اش توسط یکی از اعضای خانواده‌اش به هم خورده است. خواهر این زن به همراه همسرش تصمیم گرفته‌اند که مهمترین مشکل زندگی خود را که عدم توانایی در فرزندآوری‌ست توسط این زن حل کنند. این زن و شوهر از زن می‌خواهند که مدت کوتاهی در قالب صیغه موقت با یکی از دوستان مرد بگذراند تا از این طریق صاحب فرزندی شوند. این کار صورت می‌گیرد و ناهید مجرد، به صیغه مردی به نام سعید درمی‌آید که متأهل است. و البته همسر سعید از این قضیه بی‌اطلاع است. ناهید در طول این رابطه به سعید و فرزند در بطنش وابسته می‌شود و در اینجا عدم تعادل ثانویه اتفاق می‌افتد؛ و آن سعی ناهید برای نگه داشتن مرد متأهل و فرزندی است که در رحم او به اجاره است. این سعی، ناکام می‌ماند و در پایان، ما با داستانی مواجه هستیم که از بی‌نظمی به بی‌نظمی‌تر می‌رسد؛ و به عبارت دیگر داستان، داستان نشدن است. یعنی زن و باقی شخصیت‌های داستان به هدف خود نمی‌رسند. تا اینجای کار می‌شود گفت که اساس کار نویسنده یعنی پیرنگ داستانش کاملاً درست است؛ البته به دیده اغماض. زیرا می‌شود چشم‌پوشی کرد که در عالم واقع، فرزندآوری به این صورت چندان مورد پذیرش نیست؛ اما می‌توان برای نویسنده این حق را قائل شد تا از همه عواملی که غیر ممکن نیست برای پیشبرد داستانش بهره ببرد.

شروع داستان نیز با تصویر است؛ بهترین نوع شروع برای داستان کوتاه. تصویری از زنی باردار که نویسنده با هوشمندی در پسِ روایتی درست، ماجرای این باردار شدن را برای مخاطب می‌گوید. داستان اما از نیمه در یک سراشیبی تند قرار می‌گیرد و نویسنده با عجله سر و ته آن را هم می‌آورد. این دستپاچگی، همان چیزی است که در ابتدای این نقد گفته شد. ابتدای داستان، همه عناصر در جای درست خود قرار دارند اما از جایی که زن با تماسی تلفنی، سعید را به خانه خود می‌کشد داستان سریع تمام می‌شود. در واقع تمپوی درونی داستان تند می‌شود و با ابتدای آن همخوانی ندارد. پس از این تماس تلفنی جای یک صحنه دیگر خالی است. صحنه‌ای که سعید و ناهید نقشه بریزند تا تصمیم خود را به گوش زوج احمد و محبوبه برسانند. نه اینکه به صورت تصادفی احمد وارد صحنه‌ای که برای او نیست بشود و قائله‌ای قابل حدس راه بیندازد و آه از نهاد مخاطب بلند شود که چرا چنین ایده خوبی اینگونه عقیم ماند. این حلقه مفقوده در سلسله عوامل علی و معلولی می‌توانست کاری با این اثر کند که تا مدت‌ها ذهن مخاطب را درگیر خود کند. و مگر غیر از این است که هدف نویسنده از نوشتن داستان باید همین باشد.

 

 

 

برچسب ها: آموزش داستان نویسیادبیات داستانیاصول نویسندگیباشگاه ادبی بانوی فرهنگحوزه هنریداستان کوتاهسمیه سبزه‌ایمریم دوست محمدیاننقد داستان کوتاهنویسنده
قبلی گزارش تصویری از فریم تا قلم
بعدی نقد داستان کوتاه "عروسک"

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=12929

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.