جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارداستان اعضامن باید بروم نمایشگاه…

من باید بروم نمایشگاه…

24 اردیبهشت 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
داستان اعضا، مقالات

از آخرین باری که نمایشگاه کتاب رفتم سال ها می‌گذرد. یادم است با کلی دبدبه و کبکبه در شهر آفتاب برگزار شده بود. اصلا حال و هوای مصلی را نداشت؛ مخصوصا آن دکّه‌های دستشویی شلوغ و مزخرفش. امان از آن ظل آفتابش؛ بی دلیل نبود نامش شهر آفتاب شده بود. چرا این‌قدر دوووور بود؟ چرا مخم را زده بودند که باید آقای قالیباف را تحسین کنم به خاطرش؛ واقعا چرا؟ یادم است کلِ آن مسیر طولانیِ برگشت را به امید خالی شدن صندلی مترو تا آخر ایستاده بودم. بعد از آن دیگر کرونا شد و چند سال از نمایشگاه مجازی خرید می‌کردم، بدون اینکه ذره ای پایم درد بگیرد و بخواهم بگردم دنبال ناشرها، یا حتی تشنه ام شود؛ یا دنبال سایه بگردم؛ یا در صف، پُر و خالی شدنِ وَن ها را بشمارم. کتاب ها با پای خودشان آمدند پیشم؛ وای که چقدر چسبید و چقدر راحت بود خرید.
نمایشگاه کتاب همیشه یک رویداد سالانه مهم بوده برایم، شاید هم می‌خواستم وانمود کنم که مهم است؛ همه که بن تخفیف نداشتند که باطل شود؛ حتما مهم بود که عده ای از شهرستان برایش برنامه می‌ریختند که بیایند. بی پول ترهایشان، اگر کس و کاری هم تهران نداشتند در چادر و ماشین اتراق می‌کردند. پولدارترها خیلی شیک یکی دو ساعته با هواپیما می‌آمدند و ساکشان را پر می‌کردند از کتاب و باز یکی دو ساعته برمی‌گشتند شهرشان. شاید هم اصلا کتابی نمی‌خریدند؛ می‌آمدند تا دختری را برای اولین بار در یک جای مهم موجّه فقط ببیند؛ غذایی بزنند و بروند برای شروعِ چند ماه آشنایی.
بوق و کُرنای شهر آفتاب خوابید، کرونا شکست خورد و حالا نمایشگاه مجازی دست در گردنِ نمایشگاه واقعی زیر باران های بهاری قدم می‌زند. راستش من، هردویشان را دوست دارم، حتی غُر‌های اولی و کرِختی‌های دومی را. این روزها و شب ها فضای مجازی، پر شده از عکس‌های نمایشگاه کتاب، نشست ها و جشن امضا‌ها. من هم احساس می‌کنم باید بروم؛ نه اینکه جوگیر شده باشم؛ نه. شاید کتابی دارد صدایم می‌کند. من دیگر آن آدم قبل نیستم که بین سررسید و تعبیر خواب و چهار کتاب معروف بخواهم چشم بچرخوانم. من دیگر دنبال سوخت نشدن بن خریدم نیستم؛ یک بُنِ خرید لازمِ اساسی ام. فهمیده ام که کتاب می‌تواند من را مثل یک موشک، پر از انرژی کند و 4 شب پشت سر هم نخوابم. می تواند نظرم را نسبت به کشورم تغییر دهد. مرا غرق کند بین کلماتش و بروم بهشت نفسی تازه کنم. مرا ببرد جنگ بدون اینکه جنگ را دیده باشم؛ حتی سوار آن وانت خاکی کند در جاده؛ ببرد نیروگاه هسته ای؛ پر از شوقم کند که ایرانی ام؛ می‌تواند وسط راه ولم کند؛ بی خیالم شود. من باید بروم نمایشگاه، از نویسندهِ آن کتاب بپرسم که چرا کتابش تا آخر نکشید نگاهم را. باید بروم کتاب هایی که مجازی خوانده‌ام را بغل کنم و درِ گوششان بگویم چرا این‌قدر گِرانید؟ اگر چشم هایم ضعیف شود مقصر شما جذاب‌هائید. باید بروم حداقل یک چشمک بزنم بهشان.
من باید بروم به آن ناشر بگویم چرا به قطع درختان طبیعت فکر نمی‌کنی. بروم لابلای غرفه‌ها قدم بزنم، فکر کنم به رسالت‌ها. به اینکه اگر روزی کتابم چاپ شد و می‌دانم که ضعیف است، حاضرم از ضعف هایش هم دم بزنم؟ باید فکر کنم که اصلا بنویسم یا نه؟ اگر نوشتم، بدهم چاپ یا نه؟ اگر دادم تبلیغ هم کنم یا صدایش را در نیاورم؟ باید بروم یک قوطی آب معدنی خالی کنم روی سرم؛ فکرهایم را بشویم؛ بشینم کنار حوض و باد بهاری بخورد به سرم؛ بشینم همان جا بنویسم و بین کلماتم خودم را پیدا کنم. من امسال باید بروم نمایشگاه.

به قلم حمیده کاظمی

برچسب ها: ادبیات داستانیاصول نویسندگیایده اولیه داستانباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگتوصیف در داستانحمیده کاظمیحوزه هنریداستانکتاب بازکتاب گردیکتابخوانینمایشگاه کتاب تهران
قبلی «قصه‌ی رودروایسی با فروشندگان رزمنده»
بعدی روایت «نشانی»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=12471

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.