جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشتغیرحرفه‌ای‌ها، گزارشی از سفری پرماجرا به کیش

غیرحرفه‌ای‌ها، گزارشی از سفری پرماجرا به کیش

13 بهمن 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
مقالات، یادداشت

به قلم زهرا غیاث‌آبادی

بعضی وقت‌ها نیمه‌شب از خواب می‌پرم و هراسان، لباس‌ها و اطرافم را نگاه می‌‌کنم. از اینکه توی زندان نیستم و لباس‌هایم راه‌راه نیستند و دالتون‌ها پیشم نخوابیدند، خوشحال می‌شوم و دوباره می‌خوابم.

دروغ نگویم حداقل ماهی دوبار این کابوس‌ها را می‌بینم، حالا با هم‌بندی‌های مختلف؛ ژان‌والژان، مختار، بانو سویا… .

این کابوس‌ها از چند سال پیش شروع شد. از همان سالی که خوشحال و خندان بار سفر بستیم، آن‌هم با ماشین خودمان برای راه بسیار دور، به سمت کیش.

عید نوروز بود. لباس‌های نازک و ضخیم زیادی برداشتم و ساک مفصلی بستم؛ کلاه و نقاب و عینک و لباس نخی برای روزهایی که شاید آفتابی باشد و ژاکت و کلاه برای روزهای سرد. فلاکس و میوه و آجیل و گز و قطاب، زیر انداز و پتو و بالشت بادی و ملافه، فلش و سی‌دی بچگانه و اسکوتر و یک کیسه‌ی بزرگ اسباب‌بازی.

صبح اول وقت به راه افتادیم؛ من و همسر و دخترم. در راه شکوفه‌ها را دیدیم و هوای مطبوع و سبک بهاری، سر و گوشمان را نوازش کرد.  قم و اصفهان و یزد را رد کردیم  و در بعضی‌ از شهرهای این استان‌ها اتراقی کوتاه داشتیم. نزدیک غروب  به شیراز رسیدیم. با بدن‌های خشک و خسته خدمت جناب حافظ رفتیم و سال‌نو را به ایشان تبریک گفتیم. خدا را شکر، آن‌جا آن‌قدر سرد بود که کلاه و کاپشن و ژاکت به کار آمد وگرنه  خودم را به خاطر دو ساک لباس گرم، نمی‌بخشیدم.

شام را که خوردیم جلوی یک بوستان، ماشین را پارک کردیم و توی ماشین، تخت خوابیدیم. صبح اول وقت با بدن‌هایی خشک‌تر و دلی شاد به راه ادامه دادیم. دو سه ساعت از اذان ظهر گذشته بود که با ماشین سوار کشتی شدیم تا به کیش برسیم. خدا را شکر لباس‌های نخی هم به کار آمد و انگار یک‌هو فصل عوض شد. بار اول بود که به کیش می‌رفتم و ذوق در دلم بالا و پایین می‌رفت. اما امان از ذوقی که بی‌موقع کور شود. شب شده بود و چراغ‌ پاساژ‌ها روشن و خیابان‌های تمیز و درخت‌های نخل و  مردم سرحال در حال خرید و پای بزن و بکوب‌های اجراهای زنده، اما ما خسته‌تر از آن بودیم که حال جایی را داشته باشیم. مستقیم به منزل دایی و زندایی مهمان‌نوازم رفتیم؛ خانه‌ای پر از مهر.  خانه که فاصله‌اش با زمین فقط سه پله‌ بود. دوخواب داشت  و دور تا دور پنجره. شب را با آرامش روی بالشت نرم و تمیز و در پخش‌ترین حالت ممکن خوابیدیم.  شبی آرام بود؛ قبل از شروع کابوس‌های من.

خیلی اهل پاساژگردی نبودیم. صبح به  ساحل دنج و آرامی رفتیم. خودم را در ساحل خلیج فارس رها کردم. پاهایم را روی شن‌های گرم و پاک مالش دادم و لذتش به تمام مویرگ‌هایم رسید. برای ناهار مرغ سوخاری و سیب زمینی گرفتیم و بدن را ساختیم. وقتی به خانه رسیدیم، همسرم گفت: ” انگار یه چیزی از کف ماشین آویزونه، داشت می‌کشید به زمین.” خم شد ولی دستش نرسید. تا سینه زیر ماشین رفت و بسته‌ی پلاستیکی را که ماده‌ی سیاه رنگ داخلش خوب، بسته بندی و چسب کاری شده بود، بیرون کشید. کم مانده بود از تعجب شاخ دربیاوریم. همسرم با رنگ پریده گفت: “این خیلی مشکوکه.”

گوشه دیوار تکیه داد و لایه‌ی‌ اول کیسه را باز کرد. دوباره گفت:” نه بهتره بهش دست نزنیم.” مانده بودیم بین دوراهی و ترس امانمان را بریده بود. از یک طرف می‌خواستیم به پلیس زنگ بزنیم و آن کیسه را تحویل بدهیم. ولی خوب نگران این بودیم که به پلیس چه بگوییم؛ نکند در شهر غریب الکی الکی گرفتار شویم. از یک طرف هم خوف از صاحب جنس داشتیم که حتما کل جزیره را دارد زیر و رو می‌کند و هر لحظه ممکن است ما  را پیدا کند. فکر‌های مختلف مغزمان را می‌خورد؛ نکند اسلحه داشته باشد و نکند کار به گروگان‌گیری بکشد…

در نهایت دل به دریا زدیم و پلیس را خبر کردیم.  پلیس بعد از بازجویی‌های مختلف حرف ما را قبول کرد که ما کاره‌ای نیستیم. بسته را تحویل دادیم. چیز ناقابلی بود به گفته‌ی پلیس، دو کیلو تریاک اعلا، که دلتان نخواهد اعدام که نه ولی حبس ابد روی شاخش‌بود. درام ماجرا جایی بیشتر شد که به همسرم گفتم :” خدا با ما شوخی کرد ولی به موقع به دادمون رسید.”

همسرم لبخندی زیرکانه زد.

” بیشتر به داد تو. مگه یادت رفته که ماشین به اسم توعه؟”

دستم را چند‌بار روی چشم و دهان و لپم کشیدم و داد زدم:”خدایا…”  و گفتمان و غرغر‌های خصوصی بین من و خدا که اینجا جایش نیست.

درست است که مواد را راهی خانه‌ی جدیدش کردیم و از آن بابت خیالمان راحت شد؛ اما فکر اینکه قاچاقچی اعظم با سری تراشیده و زخمی بزرگ روی صورتش از راه برسد و از جیب ششم شلوار شش جیبش چاقوی ضامن‌دار در بیاورد.

لوزالمعده‌ و جزایر لانگرهاوس‌مان را بیرون بکشد و کاردی کند کف جزیره کیش، رهایم نکرد که نکرد که نکرد.

همان شب خواب دیدم دو تا چشم ورقلمبیده از پشت پنجره به من زل زده است. یک دفعه دستش را از بین شیشه‌ها رد کرد و یقه من را گرفت.

گفت:”ای قاچاقچی غیر حرفه‌ای …”

نه آخ ببخشید قاچاقچی اعظم که اینطوری حرف نمی‌زند. فکر کنم گفت:” خاک برسرت کنم بی عرضه. بگو جنس‌ها کجاست؟”

اَه همه چیز زیر سر همین جمله ‌است.  توی بچگی هر وقت با برادرم بازی می‌کردیم بعد از لگد‌های آخر می‌گفت:” بگو جنس‌ها کجاست؟” انقدر می‌گویند یک چیزهایی را اصلا به زبان نیاورید‌، الکی نیست. بفرمایید، انقدر گفتیم که بلا به سرمان آمد. بعد از سال‌ها جنس‌ها دست من بود.

در راه برگشت حوالی یزد، رفتم صندلی عقب و کنار دخترک نشستم. شب شد. چشمم داشت گرم می‌شد که همسرم گفت:” به ایستگاه بازرسی رسیدیم.

گفتم:” یعنی ممکنه مشکلی پیش بیاد؟”

دستی روی سبیلش کشید و جواب داد:” نه دیگه پلیس کیش گفت مشکلی پیش بیاد تماس می‌گیریم.”

زدیم بغل اما دیدم که لبخند همسرم زیر سبیل‌هایش خشک شد.

گفت:” ای داد سگ داره!”

برای سگ هیچ توضیحی نمی‌شد داد. آن‌ هم چه سگی! از همان سگ خوب‌هایی که با یک حمله‌ی مستقیم به چند بسته خورشتی و آبگوشتی تبدیلت می‌کرد.

همسرم با مِن ومِن در حال توضیح دادن بود. پلیس قلاده سگ را به دست گرفته‌بود و دورتا دور ماشین می‌چرخید. ناگهان در صندلی عقب را باز کرد. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. سگ سیاه بزرگ، سرش را جلو آورد و پارس کرد. پلیس، قلاده را به سمت خودش کشید. من طوری از ترس جیغ کشیدم و در را بستم که ناخنم لای در گیرکرد و شکست.

خدا را شکر اثری ازمواد باقی نمانده بود و باز به خیر گذشت؛ اما چه گذشتنی.

از آن روز‌ها، سال‌ها می‌گذرد.

هر چند کابوس‌ها به سراغم می‌آیند ولی باز هم جای شکرش باقی‌ست؛ وگرنه ممکن بود الان کنار دالتون‌ها در حال نوشتن  یک رمان غیر حرفه‌ای فانتزی باشم یا اینکه با قاچاقچی اعظم و دوستان، در حال نقشه کشیدن برای راه‌اندازی یک آشپزخانه‌ی حرفه‌ای.

برچسب ها: باشگاه ادبی بانوی فرهنگحوزه هنریروایتزهرا غیاث‌آبادیسفرنامهناداستان
قبلی نقد داستان کوتاه "تابلوی پنجم"
بعدی داستانک "روز ترفیع"

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13439

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.