جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارناداستانروایت “رئوف”

روایت “رئوف”

21 اسفند 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
ناداستان

به قلم عاطفه محسنی

بسم رب الرضا
“رئوف”
همه کارت دعوت¬ها به جز چندتایی به دست صاحبانش رسیده است، جسارت کرده¬ایم و برای حرمین کربلا و کاظمین و سامرا ، کارت فرستاده ایم. کارت بیت هم به مقصد رسیده اما کارت امام رضاجان و خواهرشان را هنوز نتوانسته ایم ارسال کنیم و یکی از دوستان همسر قرار است زحمت ارسالش را بکشد و البته سر راه ما را جایی رساند.
همسر صندلی جلو می‌نشیند و من تنها صندلی عقب سوار می‌شوم، علی دوست حامد یکی از کارت ها را باز می¬کند و می خندد و می¬گوید شنیده¬ام مسئولین دانشگاه گفته اند، یحتمل این دو نفر کارت عروسی شان را هم خودشان آماده کرده اند. مکعبی نباتی رنگ از کاغذ گلاسه و پر از گلهای گلبهی و یاسی است که به عنوان جعبه هم می¬شود ازش استفاده کرد. متنش را خودم گفته¬ام؛ اما طرحش را در یکی از مغازه های خیابان بهارستان بعد از کلی آمد و شد سفارش داده ایم. راستش عروسی که رِنگ و رقص نداشته باشد، هزار دَنگ و فَنگ دارد که دیگر مجال کاردستی ساختن به آدم نمی دهد.
آقای زینعلی همینطوری که کارت را می خواند به نام تسکین دهنده جان ها، فاصله های دور را با فهمی مشترک نزدیک کرده ایم… بلند بلند خواندنش را ادامه می دهد و خوشمان آمدی بلند می گوید، بعدش قرآن آبی رنگ قطع پالتویی و عطری را از داشبرد ماشین در می آورد و به حامد می دهد. می گوید این ها را برای فعالیتی که سه سال قبل در کانون مساجد داشته ای امروز از حرم هدیه فرستاده اند
من همینطور که تمام خستگیم را با آب دهانم قورت میدهم چادرم را جلو میکشم و به پشت تکیه می دهم همسرجان برمیگردد و بدون اینکه قرآن را باز کند در دستم میگذارد با خودم می‌گویم هدیه فعالیت سه سال قبل را امروز باید بدهند؟ دیگر هیچ صدایی را نمی شنوم، دستانم می لرزد، نه فقط لپ هایم که زیر چانه ام هم خیس شده است نوار بین قرآن را باز می کنم، مردمک چشمانم اول صفحه یخ می‌زند و قلبم در تلاطم جریان خونش به دست و پا می افتدخدای من مگر همچین آیه ای هم در قرآن داشته ایم؟
قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٨٩﴾
[خدا] فرمود: دعای شما دو نفر پذیرفته شد؛ بنابراین [در ابلاغ پیام خدا] پابرجا واستوار باشید واز روش کسانی که جاهل و نادانند، پیروی نکنید. (۸۹)

آیات را روی لبم میگذارم
دارم آب میشوم آخر در این حد؟ در این حد که گریه ام به هق هق بیفتد.

رقیه تمام تلاشش را می‌کند تا با ادا و اجق وجق بازی آرام و سربه راهم کند، نشاط بعد از روضه گرفته شان و شادی کنان دنبال لقمه ای برای خوردن می گردند. فکر می کنند من هنوز خالی نشده ام، رباب صدایم می‌کند و خدیجه مانعش می شود که بگذار در حال و هوای خودش باشد.
از عصر بوی اسفند و طعم آبلیمو خنک و صدای مطیعی که میخواند “از شام بلا شهید آوردند …” فضای دانشگاه را آرامشگاهی کرده بود، قرار بود بعد از کلی بحث و جدل بین تاریک فکران دانشگاه دو عزیز خوشنام مهمان یا بهتر بگویم میزبان دانشگاه شوند، از وقتی خبر دار شدم و از من هم خواستند روایتی آماده کنم، تمام کار و زندگیم را گذاشتم کنار لب تاب و همه ذوق و حرصم را در متن ریخته و عنوان ایهام داری را هم سردرش گذاشتم.
روز موعود رسیده بود، مسئول بسیج خواهران خواسته بود که متن را یکی از آقایان یا به قول خودش برادران بخوانند و من هیج جوره نپذیرفته بودم.
کلی نصیحتم کرده بود که اصلا مرسوم نیست در مسجد دانشگاه، خانم پشت تریبون برود و وقتی برادران هستند ما چرا و غیره.
راستش نظر نفسم این بود که خب اصلا اگر اینطور است همان برادران متن را بنویسند ولی نظر عقلم پادرمیانی کرد و و روایت را گرفت و چون موسایی در سبد نه در پاکت گذاشت و روانه پشت پرده کرد و هزار بار هم تاکید کرد که اول تمرین کنند بعد بخوانند.

اولین بار نبود که قرار بود روایت جایی خوانده شود اما اولین بار بود که روایت را یکی دیگر قرار بود بخواند، آن هم یک مرد،یک پسر، آقا یا همان برادر… همه بدنم چشم و گوش شده بود، راستش دروغ چرا، دلم برای عنوان روایت قنج می رفت.
منتظر بودم با صدای کوبنده مردی خوانده شود “دانشگاه قبرستان نیست” اما گویا مثل اکثر وقت ها از طرفی زمان بندی‌شان بهم ریخته بود و از طرفی مسئولین دانشگاه از عنوان متن ترسیده بودند‌.
چشمانم به پشت پرده مسجد سفید و گوشانم کر شد. متن را نخواندند که نخواندند…

بعد از مراسم هرکسی گوشه ای نشسته بود و به شهدا چیزی می گفت و من همین‌طور که از کنارشان می‌گذشتم سر زمین انداختم و گفتم شرمنده ام که کلماتم لیاقت مراسمتان را نداشت و بدون اینکه کسی ببیندم خودم را بدو به ایوان اتاق خوابگاه رساندم. حالا همین جا نشسته ام، دست خودم نیست، همینطور که مثل بچه ها گریه می کنم صدای تیک تیک پیامک گوشی نقره ای نوکیا حواسم را برمی‌دارد و در خودش جمع می کند.
یادم نمی آید مناسبت‌ش چیست اما از شماره ناشناسی پیامکی آمده که اگر دلتنگید و حالتان خوب نیست با این شماره تماس بگیرید. بدون اینکه لحظه ای فکر کنم سرکاری یا تبلیغاتیست شماره را میگیرم چشمانم اشک می شود و گوش هایم پر وقتی می شنود؛ شما به بارگاه ملکوتی آستان قدس وصل شده اید … و وصل شده اید. وصل میشوم و تمام می شوم. امام رضاجان زشت است که بگویم شما از کجا خبردار شدید؟ اگر از نظر هرکسی گریه هایم بچه گانه بود و مسیر نوشتن و خوانده نشدن مسیری بود که تازه شروع شده بود، اما امام رضا هرکسی نبود و امام رئوف بود. بعدها خواندم، رئوف مرتبه ای بالاتر از رحمت است و مرحوم مصطفوی در کتاب «التحقیق» خود فرق بین رأفت و رحمت را این‌گونه بیان کرده بود: «رأفت، عطوفت، لطف و رحمت خالص و شدید است یعنی لطف و رحمتی است که وقوع درد و ناراحتی را برنمی تابد هر چند آن درد و ناراحتی به مصلحت فرد باشد؛ اما رحمت، صرف عطوفت و مهربانی کردن است مهربانی کردنی که گاهی با درد و ناراحتی فرد نیز همراه است مانند لطف و رحمت یک جراح به یک بیمار علاقه مند به بهبودی» و من نه این معنی را درک، بلکه با تمام وجود لمس کرده بودم و حالا دوباره هنوز کارت به حرم نرسیده شرمنده ام کرده بودند
آیه ها را از روی لب برمیدارم و روی چشمانم می گذارمسرم را بالا می آورم، حامد دارد می گوید حواست کجاست رسیده ایم باید پیاده شویم.
السلام علیک یا امام رئوفامامی که همه جا و همه جوره حواست هست حتی اگر کارت را به امام دیگری بسپاری

برچسب ها: باشگاه ادبی بانوی فرهنگجستارحوزه هنریرئوفعاطفه محسنیناداستان
قبلی دومین روایت برگزیده جشن بانوی فرهنگ
بعدی به بهانه بزرگداشت"حکیم نظامی گنجوی"

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتاب گردی کتابگردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (19)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (10)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13830

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.