جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشتجستار “علی اکبر جوشن پوشید، صف به صف دشمنان انقلاب مقابلش ایستادند.”

جستار “علی اکبر جوشن پوشید، صف به صف دشمنان انقلاب مقابلش ایستادند.”

21 بهمن 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
مقالات، یادداشت

به قلم ریحانه صدیقه شفیعی

روی مبل کنار پنجره‌ نشسته‌ام. علی بالای مبل نشسته و عباس لم داده روی دسته‌اش. شبکه پویا می‌بینند. بهترین فرصت است کتاب را باز کنم. مطالعه‌اش از پارسال توی برنامه‌هایم جا ماند. قرار بود “آه” را سال گذشته توی دورهمی هایمان بخوانیم. بچه‌ها نگذاشتند. حالا که میلاد امام حسین است باید شروعش می‌کردم. صفحه‌ی نشان شده را پیدا می‌کنم. “حسین سر از زانو برداشت و گفت: در این ساعت رسول خدا را در خواب دیدم با من گفت: به این زودی نزد ما می آیید، پس خواهرش سیلی بر روی زد و بانگ و واویلا برآورد. حسین گفت: هنگام شیون نیست خواهرم، خاموش باش. خدا تو را رحمت کند.” هنوز پاراگراف اول تمام نشده که عباس شروع می‌کند با تلویزیون خواندن. تو یار منی، آقای منی، تو امام حسین رویاهای منی…..علی می‌پرد پایین، می‌دود و می‌خواند. انگار چیزی تازه یادش آمده می‌گوید:

_خانم مربیمون گفت امروز تولد امام حسین هست.

_علی! به نظرت الان امام حسین چند ساله شده؟

_عباس! امام حسین شهید شده.

_امام حسین رو اسرائیل شهید کرد؟

_نه، فکر کنم کار آمریکا بوده.

نمی‌دانستند با همین مکالمه‌شان با ذهن سیال من چه کرده‌اند. واقعا اگر عاشورا الان بود چه طور پیش می‌رفت؟ حتما مصی علی‌نژاد یک نیرو را با وعده‌ی پناهندگی اجیر می‌کرد که برایش فیلم همه‌ی اتفاقات را بفرستد. مثلا فیلمی از همین پاراگراف را. شاهین نجفی در نزدیکی صحنه، آیفون ۱۶ پرومکسش را تا انتها زوم می‌کند. صدا و تصویر واضح هست. چشم بر نمی‌دارد تا صحنه‌ای را از دست ندهد. تلگرامش را باز می‌کند. مصی انلاین است. تا فیلم ارسال شود چند استیکر خنده می‌فرستد. پیام سین می‌خورد.

_شیری یا روباه؟

_عقاب نکته بینم! حالشو ببر.

_چیزی نیمده

_داره لود میشه. خوراکِ پیجت هست.

مصی فیلم را چندین بار نگاه می‌کند. دستی لای موهای فرش می‌کشد. جمعشان می‌کند پشتِ گوشش و قسمتِ سیلی بر صورت زدن زینب را کات می‌کند و بلافاصله حسین را نشان می‌دهد که می‌گوید خاموش باش. اینستاگرامش را باز می‌کند. خط خنده‌اش تا کنار بینی‌اش می‌رسد. فیلم را می‌گذارد و زیرش می‌نویسد: “چگونه طرفدار مردی هستید که دلسوز خواهر خودش هم نیست”. و هشتک #نه_به_جنگ و #لا‌_اکراه_فی_الدین را زیرش می‌گذارد. شاهین اولین کامنت را می گذارد: “مردانی که حتی از آغوش گرفتن خواهرشان هم می‌ترسند” مانیتور خانه رجوی روشن می شود. همگی در دو دقیقه می نشینند پشت سیستم هایشان. اعضای تیمش مشغول کامنت گذاشتن زیر پست مصی هستند. در عرض ده دقیقه کامنت‌ها به بالای هزار می‌رسد. رجوی پست را در صفحه‌ی خودش منتشر می‌کند و می‌نویسد: «اختلافی بزرگ بین خواهر و برادر افتاده» و هشتک های مصی را کپی می‌کند. مصی زیرش نظر می گذارد: “می شود به زور چادر سر زنان کرد ولی نمی شود به زور آن‌ها را وادار به جنگ کرد”. فیلم و عکس‌ها پخش می‌شوند پستی جداگانه می‌شوند، توی نظرات تکرار و تکرار می‌شوند و به کانال‌ها می‌رسند. حالا هشتک “لا اکراه فی الدین” رکورد شکسته و “نه به جنگ” هم‌چنان ترند است. بحث توی گروه‌های زنانه داغ می‌شود و دل‌هایشان لرزان. آن‌ها که بی‌تفاوت هستند عشق و علاقه را بهانه می‌کنند. آنها که کمی مذهبی هستند گرانی را بهانه می‌کنند و آن‌ها که مذهبی‌تر هستند می‌گویند مگر دستور بر فرزند آوری نیست. این جنگ جمعیت مردها و زاد و ولد را کم می‌کند. با دعوای علی و عباس به خودم می‌آیم. عباس خوابیده و علی خودش را می‌اندازد رویش. عباس هم مشت می‌زند و هم جیغ. به تلویزیون نگاه می‌کنم. پنگوئن ببری شروع شده و یادم رفته تلویزیون را خاموش کنم. علی برنامه‌های پر هیجان را نباید ببیند. لگوها را پهن می‌کنم و گوشی‌ام را برمی‌دارم. اینستاگرامم را باز می‌کنم. بی‌بی‌سی فارسی پست گذاشته که دادستانی اسرائیل برای سارا نتانیاهو پرونده جدید تشکیل داده. خنده‌ام می‌گیرد. چند پست بعد از نگرانی در مورد هوش مصنوعی گفته. فکر می‌کنم که اگر آن موقع هوش مصنوعی بود چه کار می‌کرد. شاید فیلم صدها هزار سرباز آمریکایی و اسرائیلی به فرماندهی ترامپ و نتانیاهو را می‌ساخت که دور تا دور اصحاب حسین علیه السلام را گرفته‌اند این طور اول زن‌ها را می‌ترساند. بعد هم عکس تانکی صورتی می‌گذاشت و زیرش می‌نوشت «مردها جنگ را شروع می‌کنند و زن‌ها تمام.»با مامان مامان گفتن علی به خودم می‌آیم.

_مامان جت ساختم، قشنگ شده؟

-چه قدر خوب شده.

-می‌خوام باهاش اسرائیل رو نابود کنم.

عباس چشمان مشکی گردش را گردتر می‌کند و طوری که انگار من کوتاهی کرده باشم می‌پرسد.

_چرا ایران با موشک اسرائیل رو نابود نکرد تا امام حسین رو شهید نکنن؟

تجربه ثابت کرده بحث با بچه‌ها بی‌فایده است. می‌نشینم پای لگو.

_بچه‌ها بیاین یه ماشین بزرگ درست کنیم.

دستانم لگوها را روی هم می‌چیند، چفتشان می‌کند و خیالم پرواز کنان دورتا دور تاریخ می‌چرخد تا اتفاقات را به هم بچسباند. لابد وقتی خبر جنگ با حسین علیه‌السلام پخش می‌شد نیروهای یمنی و لبنانی با زیردریایی، خودشان را به معرکه می‌رساندند و حماس شبانه از دیوار حائل طوری عبور می‌کرد که آفتاب هم خبردار نمی‌شد. ایرانیان هم که حتما نخوانده و نگفته آن‌جا بودند. بغض راه گلویم را می‌بندد سرم را بلند می‌کنم که اشک‌هایم نبارد. چشمانم به قاب کنار تلویزیون می‌افتد. پرچم مشکی یاحسینمان را قاب عکس سه نفره‌ی سردار سلیمانی و سید حسن نصرالله و حضرت آقا نگه داشته. مگر نه این است که تاریخ تکرار می‌شود. حتما اولین تیر که شلیک شد. علی اکبر جوشنش را می‌پوشید ولی قاسم سلیمانی از راه می‌رسید و نمی‌گذاشت، نمی‌گذاشت علی اکبر پا به میدان بگذارد در حالی که بلند فریاد می‌زد: «امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است بدانید جمهوری اسلامی حرم است». بعد تک تیراندازها به دستورش حمله می‌کردند و صدها تانک مرکاوای اسرائیلی جلوی روی همه شان آتش می‌گرفت. آن وقت ترامپ سرخ‌تر از همیشه و قرمزتر از آتش تانک‌ها برافروخته می‌شد. موشکی از چپ بر فراز آسمان پیدا می‌آمد و تا سری بخواهد به سمتش بچرخد سلیمانی و دوستانش را به شهادت می‌رساند. و بعد ترامپ کریه‌تر از همیشه پیغام می‌داد: «من قاسم را حذف کردم چون او می خواست ارتش ما را نابود کند» و مصی بایو پیجش را تغییر می‌داد و استیکر رقص و خنده می‌گذاشت. آن‌وقت لشکر حزب الله به میدان می‌آمد. سید حسن نصرالله دستان بریده‌ی قاسم را بلند می‌کرد: «ما راه او را تکمیل و اهدافش را محقق می کنیم» و دستور می‌داد پهپادهای زرد رنگشان از سمت راست بلند شوند و به سمت دشمن بروند. بمبارانشان کند و گنبد آهنین، لشکر ترامپ و نتانیاهو را به سخره بگیرد. آن وقت نتانیاهو خشمگینانه وزیر جنگش را فرابخواند و چند دقیقه بعد دودی غلیظ و بوی بدی دور ارتش حزب الله را بگیرد. بمب ِشیمیایی، سید حسن نصرالله و یارانش را شهید کند. آن وقت دوباره مصی پست بگذارد « حسین، خودش و فرزندانش را پنهان کرده و یارانش را به دهان مرگ می‌فرستد». یحیی سنوار مغرورانه بلند شود صدایش را صاف کند و فریاد زند: «من این جمله از امام علی را خوب به خاطر سپرده‌ام که فرمود دو روز در زندگی انسان هست روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست روز اول هیچ کس نمی تواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمی تواند تو را نجات دهد، شهادت آرزوی ماست من ترجیح می دهم با شهادت بمیرم تا با بیماری و تصادف» این را بگوید و یارانش با پهپاد و موشک به نتانیاهو و نیروهایش حمله کنند که دو هزار نفر در دم جان دهند. و بعد نتانیاهو وحشی تر از همیشه آن قدر بمب و موشک بیاندازد که سنوار و نیروهایش هم شهید شوند و آن هنگام که از یاران حسین علیه السلام کسی نماند علی اکبر بلند شود.اشک‌هایم امانم را بریده‌اند. دیگر توان مخفی کردنش را ندارم. حالا حتما علی اکبر جوشن می‌پوشد در حالی که دشمنان انقلاب صف به صف مقابلش ایستاده‌اند….

_مامان چرا داری گریه می‌کنی؟

_شاید ناراحت هست که نذاشتیم کتابش رو بخونه»

برچسب ها: 22 بهمنباشگاه ادبی بانوی فرهنگجستارحوزه هنریدهه فجرریحانه صدیقه‌شفیعی
قبلی داستان کوتاه "حق آزادی"
بعدی جستار"جوشن علی‌اکبرها"

3 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • مرضیه گفت:
    23 بهمن 1403 در 23:02

    متن جذاب با قلمی بدیع ، نغز و دلنشین و در عین سادگی سرشار از احساسات پاک همراه با تطبیق هایی به جا و بازی با کلمات پسندیده

    پاسخ
    • زهرا زارع دار گفت:
      14 اردیبهشت 1404 در 19:53

      بسیاااار زیبا بود. ممنونم🙏🏻😊
      الهی خدا قوت🤲🏻

      پاسخ
  • فاطمه سعیدی گفت:
    5 اسفند 1403 در 15:15

    عالی بود قلمی بسیار حرفه ای و شایسته تقدیر

    پاسخ
  • زهرا شفیعی گفت:
    23 اسفند 1403 در 05:47

    سلام بسیار زیبا و دلنشین. لذت بردم

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13512

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.