جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارناداستانبسم‌الله…مه بود… ما عزیز گم کرده بودیم.

بسم‌الله…مه بود… ما عزیز گم کرده بودیم.

30 اردیبهشت 1404
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
ناداستان

به قلم زهرا مرتضایی

اولین بار وسط صحن اسمال‌طلا تجربه‌اش کردم؛ دور سقاخانه می‌چرخیدم و چشم‌هایم زمین را می‌گشت. ته دلم مدام خالی می‌شد. دخترخاله‌ام شانه‌هایم را گرفته بود تا نیفتم. برادر دوـسه ساله‌ام گم شده بود.دلهره‌ای که حس گم‌شدن یک عزیز به جان آدم می‌اندازد، وحشتناک نه، دهشتناک است.لحظه‌لحظه‌اش به اندازه یک قرن می‌گذرد. آن لحظات را خوب یادم هست. با چادر روی لب‌و بینی‌ام را گرفته بودم و فقط چشم‌های نگران و اشکی‌ام معلوم بود. علی پنجمین بچه خانواده بود و حسابی عزیزکرده! همه طور دیگری دوستش داشتیم. دلم شبیه کتری جوش‌آمده قل‌قل می‌زد. اما یک دختر ۹ـ۱۰ ساله دستش به جایی بند نیست که! هزارجور فکر و خیال در ذهنم رژه می‌رفت: «نکنه علی رو دزدیده باشن؟ نکنه دیگه نبینمش؟» اینو گفتم و دست‌هایم را گذاشتم روی چشم‌هایم و زدم زیر گریه. درست است که یکی دو ساعت بعد در گمشدگان حرم پیدایش کردیم اما آن لحظات را هیچ وقت یادم نمی‌رود.
آخرین بار هم اواخر اردیبهشت پارسال، شب میلاد امام رضاجان بود. خبر پیچید که رئیس‌جمهورمان گم شده! چند ساعت اول فکر کردم بازی‌های فضای مجازی است و تمام می‌شود اما نشد. هر چه گذشت ماجرا جدی‌تر شد. دلم از دریاچه قم هم شورتر می‌زد. تسبیح تربتم را برداشتم. نمی‌دانم برای پیدا شدن رئیسی عزیز چند دور تسبیح چرخاندم. در آن چند ساعت با هر کسی که صحبت می‌کردم نگران بود. احساس می‌کنم کل ایران تسبیح دستشان بود ؛ یعنی این تیک‌تیک‌های ریز دانه‌های تسبیح مردم که روی هم می‌افتد، کارساز می‌شود؟! قابلمه سیر و سرکه هم از این تندتر نمی‌توانست بجوشد! گفتم قابلمه و یاد جمله ناهار خوردینش افتادم. در همه حالی فکر مردم به‌خصوص کارگرجماعت بود. این را کارگران هفت‌تپه با گوشت و پوستشان لمس کردند. دیگر پای حدس و گمان‌های ناجور به فضای مجازی باز شده بود. می‌گفتند: احتمال دزدیده شدن هلیکوپتر هست، ممکنه رو هوا زده باشنش، امکان دستکاری هلیکوپتر رو هم داده بودن و… . هر کدام را که می‌خواندم ذهنم به طور خودکار پسش می‌زد. اما تهِ تهِ دلم می‌گفت اگر راست باشد چه؟ ولی نه! مگر می‌شد؟ رئیسی تازه آمده بود… تازه داشتیم نفس می‌کشیدیم… تازه خزانه‌های خالی پر شده بود… تازه کارخانه‌های ورشکست‌شده احیا شده بود… تازه بدهی‌های معوقه صاف شده بود…. نه… نباید…تسبیح را بین انگشت‌هایم مشت کردم و گفتم: خدایا تو نگذار… مگر نگفتی دعا قضای حتمی را تغییر می‌دهد؟! حتی اگر قرار بر این بوده، تو از سر رحمتت، تغییر ده قضا را… می‌گفتم و می‌گفتم. دیگر فقط چشم‌هایم نمی‌بارید، من اشک شده بودم. نفهمیدم کی خوابم برد. با دلهره از خواب پریدم. گوشی را برداشتم. چیزی که می‌دیدم را نمی‌توانستم باور کنم. مگر شهر هرت است که دیگر رئیسی نداریم؟!!!!!هیچ وقت فکر نمی‌کردم اینقدر دلم بخواهد خبری تکذیب شود!
نشد..تکذیب نشد..بُهت حاصل از این اتفاق هنوز در چشم‌های ما دو دو می‌زند! دلم سوخت..دلم برای رئیسی عزیز سوخت!
هر بار می‌روم مشهد و خلوت دنجش را می‌بینم، می‌گویم ارزشش را داشت. می‌گویم دل او باید برای ما بسوزد.ما که گمش کردیم.

برچسب ها: امام رضا(ع)باشگاه ادبی بانوی فرهنگجستارحوزه هنریشهید آیت الله رئیسیشهید جمهورناداستان
قبلی سارا عرفانی در گفتگوی ویژه خبری با فارس: گرانی کتاب دل‌گرمی خوانندگان را کم می‌کند.
بعدی مارگون زیر بارون

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتاب گردی کتابگردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (29)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (10)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13848

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.