جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشتبرای باباهایی که ندیده ایم…

برای باباهایی که ندیده ایم…

7 بهمن 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
یادداشت

بسم‌الله…

آخر این هم شد چالش؟! چهار روز است مخم را به کار گرفتم تا بلکه به یک موضوعی برسم نمی‌شود که نمی‌شود! مشکل که یکی دوتا نیست؛ بکر بودن موضوع یک‌طرف، ذهن سخت‌پسند من هم یک‌طرف! این می‌شود که دقیقه نود می‌افتم به غرغر کردن!
باباهایی که ندیده‌ایم زیادند فقط باید یکیشان قبول می‌کرد و با من راه می‌آمد.
اول کمی با حضرت آدم اختلاط کردم که بیا و پدری‌ات را ثابت کن. بعد پای انبیا و اوصیا را کشیدم وسط! با زبان بی‌زبانی بهم فهماندند که بچه‌جان برو خدا نانت را جای دیگر حواله کند.
نوبتی هم باشد نوبت شهداست. هوای گلزار انگار زنده‌ترم می‌کرد. در سرمای دی‌ماه بین قبورشان قدم می‌زدم. عکس‌هایشان را سر می‌انداختم و رج‌به‌رج برایشان حرف می‌بافتم. بالاخره نگاهم با نگاه یکی‌شان گره خورد. چشمانم را کمی تنگ کردم، غم و ناامیدی خاصی به نگاهم دادم، لبانم را آویزان کردم و دستم را روی گونه‌ام زدم که یعنی این تن بمیرد کمکم کن؛ برایم پدری کن و بیا از پدری‌هایت بگو. نگاه عاقل اندر سفیهش باعث شد روی سنگ قبر را بخوانم: «سید کاظم بشر، تولد ۱۳۳۵…» چه جالب! تاریخ تولدش با بابا یکی بود! فکری شدم که نکند اخلاقش هم مثل بابا باشد!
من دومین دختر و به خیال خودم عزیزدردانه پدر بودم. عشق ِ پدر جور دیگری در جانم دویده بود. برای همین از دلبری کردن چیزی کم نمی‌گذاشتم. شنیده بودم پدرها دختری‌اند اما انگار بابای من فرق داشت!
از حق نگذریم تلاش‌هایم بی‌نتیجه نبود، لبخند به لب بابا می‌نشاند اما دریغ از یک قربان‌صدقه خشک و خالی! یا آغوش پر مهری که از حرص شیرین‌زبانی‌هایم بچلاندم! تازه باید حواسم را جمع می‌کردم که محبت‌کردن‌هایم باعث ناراحتیش نشود!

همیشه دوست داشتم بابا که از در وارد می‌شود بدوم، او بغل وا کند و من پرواز کنم تا امن‌ترین جای دنیا. اما این‌طور نبود. بابا که می‌آمد من می‌دویدم در را باز می‌کردم و تنها عشق‌بازی من همان سلام و احوال‌پرسی کوتاه و خشک بود.
از حق که نگذریم بابا بی‌محبت نبود. مثلا اگر دم در نمی‌رفتم حتما بلند می‌پرسید: «زهرا کجاست؟» و همین یک جمله چه قندی در دلم آب می‌کرد. یا مثلاً دو کیلو سیب می‌خرید بعد می‌گفت: «سیب میخواستی؟ برای تو خریدم». ته دلم قنج می‌رفت از محبت‌هایش اما خب آن‌طور که من می‌خواستم نبود! ته تهش هم به این می‌رسیدم که حتما من را دوست ندارد!
آرام‌آرام این‌قدر فاصله افتاد که دیگر من هم رویم نمی‌شد محبت کنم، آب می‌شدم اگر می‌خواستم کمی بغلش کنم!
بزرگ‌تر که شدم فهمیدم من برون‌گرا هستم و بابا درون‌گرا. هر چه برون‌گراها محبتشان سر زبانشان است، درون‌گراها حرف نمی‌زنند ولی در عوض عمل می‌کنند. از اینجا به بعد کمتر غصه خوردم. دیگر مدل محبتی پدرم را شناخته بودم. می‌دانستم کجا چقدر محبت کنم و جوابش را هم با سبک پدرم ببینم. بابا کوه آتشفشانی از احساسات بود که جبر و سختی زمانه ظاهرش را سرد کرده بود. آن‌قدر که اجازه فوران نمی‌داد، اما از درون می‌سوخت. می‌فهمیدم که دوست دارد آن‌طور که من دوست دارم، محبت کند. دوست دارد دل من را به دست بیاورد اما نمی‌تواند؛ انگار یک نفر جلویش را می‌گیرد!
شاید هنوز هم برایم مهم باشد، اما دیگر از دوست داشتن پدرم مطمئنم. دیگر همین کافی است. دیگر همین که کاری کنم تا لبخند بزند دلم قنج می‌رود. به توصیه همسرم آب‌شدن را کنار گذاشتم: حالا به زور هم که شده خودم را در بغلش جا می‌کنم و به جای تمام کودکی‌هایم محکم فشارش می‌دهم.
آهای شهید سیدکاظم‌جان! دمت گرم! خوش‌به‌حال بچه‌هایت!
راستی! نمی‌دانم تو اصلا بچه داشتی یا نه، اما برای من که خوب پدری کردی.
شهدایی مثل تو دنیا رو گذاشتید و رفتید تا مثلِ منی به دنیا برسیم و طعم سایه سر داشتن را بچشیم.

سایه همه پدرها مستدام….

به قلم زهرا مرتضایی

برچسب ها: ادبیاتاهل قلمباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگپدرحوزه هنریزهرا مرتضاییفرزندان شهدانویسندگینویسندگی خلاقنویسنده شو
قبلی از اولش هم مطمئن بود که ما ساداتیم!
بعدی داستانک «آتش نشان»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11858

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.