“این شباهت اتفاقی نیست”، روایتی از تجاوز رژیم صهیونی به ایران

به قلم فاطمه نفری
امروز صبح زود، وقتی مانند خیلی از هموطنانم که این شبها خوابشان پاره پاره است، پس از دو ساعت خواب، چشم باز کردم، دیگر به خودم اجازه چک کردن اخبار را ندادم؛ چرا که خیالم آسوده بود مهمترین خبرها را همان ساعت چهار، پیش از اینکه بخوابم چک کردهام و غیور مردان مدافع مملکتم، اگر که حماسهای نو خلق نکرده باشند، اجازه هیچ تعرضی را در این دو ساعت به آسمان و زمین ایرانجانمان ندادهاند.
رفتم سراغ کتابها و در کتاب درد جاودانگی از میگلد اونامونو، به کشفی نو رسیدم که مرهون از سرگذراندن تجربه جنگ در این روزهای کشورم ایران است. اونامونو در بخشی از کتاب ماندگارش، درد جاودانگی میگوید:(ما فقط بر چیزی شفقت داریم، یا فقط چیزی را دوست داریم که شبیه خودمان باشد و تا آنجا که شبیه ما باشد، دوستش داریم. و هرچه بیشتر شبیه ما باشد، عشق ما به آن بیشتر میشود و بدینسان عشق ما به هرچیز به تناسب شباهتی که در آنها با خودمان کشف میکنیم، رشد میکند) این بخش از کتاب، ذهن شلوغ من را سخت مشغول خود کرد و فکرم از فلسفه دوباره کوچید به شرایط روز ایران کهن و مردمان اصیلش.با خود اندیشیدم، این فرهنگ شیعی چه کرده با ما ایرانیان که اینچنین عاشق حماسه و ایستادگی و شهادت شدهایم؟ که سرداران و بزرگمردانمان لحظهشماری میکنند برای شهادت و پیوستن به الله و ملاقات اهلبیت! اینها در این مکتب طعم کدام لذایذ را چشیدهاند آخر؟ من در این عشق به حسین و راه حسین (ع)، هرگز به این شباهت فکر نکرده بودم! ما کسی را دوست داشتیم که شبیهاش بودیم. تفکرش، شجاعت و غیرت و صلابتش… حالا میفهمیدم که چرا روضه حسین برای ما تکراری نمیشد و این عشق پس از هزار و چهارصد سال، بوی کهنگی نمیگرفت! فرهنگ غنی و کهن ایرانی، در امتزاج خود با دین اسلام و فرهنگ تشیع، دل بست به آنجا که بیشترین شباهت را با ریشههایش داشت. جوانمردی، شجاعت، غیرت، حماسهآفرینی و نترسیدن از خون دادن…اسلام که دین انسانیت است، ذات مسلمان را بر مهر بر خلایق گذاشت. ما ایرانیان تمام این سالها و ماههای تجاوز اسرائیل، این حیوان خونخوار، به مردم مظلوم فلسطین و به ویژه مسلمانان غزه، همراه آنها درد کشیدیم و از شهادت تکتک فرزندان غزه، شفقت و محبت در وجودمان جوشید و هر روز بیشتر مهیای انتقام شدیم. قرعه که به نام خودمان افتاد، بیهیچ ترس و واهمهای شتافتیم به جنگ بیصفتان؛ زیرا مکتب اسلام ما را شبیه خود کرده بود و آدم بر چیزی شفقت دارد که شبیه خودش باشد و غیورزنان و غیور مردان ایرانی، حال به دنبال شبیه شدن با آن عشقهای نهادینه بودند. حال میفهمیدم، شیر بچههای ایرانی، چرا سر میدادند، اما یک وجب خاک نه!زیرا که پیشتر فردوسی بزرگ سروده بود:(همه سر به سر تن به کشتن دهیم، ز آن به که کشور به دشمن دهیم) و بعد از ادغام این فرهنگ غنی با اسلامی که در آن حسین (ع) سر داده بود تا دین و آزادگیاش را ندهد، چنین سروهایی ریشه دوانده و ثمره داده بودند. حال دلاوران ایرانی، شبیه تمام گذشته تاریخی خود و تمام کسانی شده بودند که دوستشان داشتند و حبشان را نسل به نسل در دل پرورانده بودند.زنده باد ایران و ایرانی… و زنده باد این تشابه و عشق به ارجمندان عالم…
دیدگاهتان را بنویسید