اینجا همه یک دین دارند با دنیاهای مختلف

به قلم مهدیه پوراسمعیل
اول از همه میروم سراغ تقریظ رهبری. میخوانمش. نه! این کلمات، حکم ملکولهای آب زمزم را دارند. باید نوشیدشان. آن هم جرعه به جرعه:
«بار دیگر موسم حج شد و وقت انس و معاشقه من با سفرنامههای حج؛ دود کبابی به صرورت، با مصداقی از «وصف العیش، نصف العیش»، و «ماشا الله کان». اما بیشک این یکی از بهترین سفرنامهها حج است که من خواندهام. اگر نگویم بهترین، لطیف، پرنکته، ژرف نگر، باروح، موعظه آمیز، گویا و همراه با هنرمندیهای ادیبانه؛ از قبیل زیبایی قلم، همراهی طنز، اشتمال بر تصویر، آمیختگی به خیال؛ و… خلاصه این که؛ دو، سه روزی مرا در هنگام بیداریهای پیش از خواب، مست و دلاویز خود ساخت.»
با این وصف کامل، دست و پای قلمم، معترف از عجز خودش در ادای حق این کتاب است. اما میخواهد شما هم متنعم بشوید از این سفرهی پر خیر و برکت. و میخواهد همراه نگاه شما گریز بزند به عناصری که در میان سطور این کتاب، جان میدهند به فکر مخاطب.
بله. این کتاب، سفرنامهی حج است. بهاضافهی چندین واحد درس امام شناسی. چه بسیارند از این جملات پرمعنا:«از دور صدای محمد میآید که در بازار شهر مردم را به انسانیت دعوت میکند. مردمی که جاهلیت تا تا مغز استخوانشان نفوذ کرده، او را به سخره میگیرند و خاکروبه بر سرش میریزند. فاطمهی کوچک دوان دوان میآید و از پست حبابهای چشمانی که چشمهی اشک است مظلومیت پدر را مینگرد، با دستهای کوچکش خاک از سر و صورت او میروید، دستش را میگیرد و به خانه میبرد.»
جملات این کتاب، آینهی فصاحت و شیوایی در بیاناند. گاهی تنه به تنهی شعر میزنند وقتی چنین به وصف میآیند:«صدای گریهها، صدای خر خر اتوبوس را بلعیده است.»
مگر نه اینکه ذوق آدمی سر کیف میآید؟!
و نگاهی که از تماشای برخی نوشتهها سیر نمیشود:«اینجا همه یک دین دارند با دنیاهای مختلف.»
راوی از تلاشهای متعددش برای ارتباط با سایر زائران میگوید. ظاهر این ارتباطها، بهخاطر تفاوت در زبان، بسیار سطحی و کوتاه است، اما نقطهی اشتراکی به نام دین، عمق رابطهشان را به فضای بیانتهایی به نام قلبها کشانده که در باطن، چنان پایدارشان میکند که؛ شمارهها رد و بدل میشوند و دوستیها ادامهدار…
این کتاب را نه فقط با چشمها، بلکه با تمام وجودت میخوانی، وقتی لبخند با منحنی ملیحی خطوط چهرهات را اینچنین جابهجا میکند:«وارد دستشویی که میشوم آفتابهی پلاستیکی لوله شکسته، حساب کار را دستم میدهد. دسته آفتابه را با یک زنجیر خر ادب کنی قفل کردهاند به لولهی آب. قیمت خود زنجیر زنگزده بیشتر از آفتابهی لوله شکسته است.»
در همین فضای لطیف است که بصیرت، از لابلای جهانبینی راوی، چراغ روشنی بر جهان افکارت میتاباند، آن هم فارغ از ترسیم فضاهای سیاسی و سوگیریهای خاص عقیدتی.
«به هر تقدیر وظیفه را نباید فراموش کرد. چرا که دشمنی قدارتر از خودیها در پشت دیوارهای شهر و شاید هم در بین خود ما و حتی شاید در درون دل ما به کمین نشسته تا نفت ما و غیرت ما و دین ما را به یغما ببرد. پس تبعیت در این مسجد واجب است و تخطی از آن حرام!»
و توصیفات دقیقی که دست دلت را میگیرد و پای حواسات را به سکوت بقیع میبرد:«صدای غلتیدن نرم ماسهها در زیر کفشها واضحترین صدایی است که جای همهمه چند لحظه پیش جمعیت را گرفته است.» اینجاست که طیالارض، با چشمانی باز و در دست داشتن یک کتاب، برایت معنا مییابد.
صمیمیت راوی با مخاطب در جای جای کتاب موج میزند. انگار که رفیقی تلفن به دست گرفته و از حال و هوای سفرش برایت میگوید: «بروبچههای اتاق بغلی را به زور هل دادیم تو اتاق خودشان، چراغ را خاموش کردیم و دراز به دراز افتادیم. شب خوش!»
کتاب را میخوانی، در حالی که مراسم حج سال ۱۳۷۲ را روایت میکند. اما گمان میکنی همین لحظههایی است که تو در آن نفس تازه میکنی. وقتی چنین اعتراضش را از برگزار نشدن مراسم برائت از مشرکین، به تصویر میکشد:«باز دستهای پنهان، از تاریکی بهره جسته و کعبه را پر از بت کردهاند. باز مکه، ابراهیمی میخواهد و تبری! و محمدی علی بر دوش. اما از اینجا بوی خون ایراهیم میآید که در زیر پل حجون جاری است. و خون دندان پیامبر که زیر پل افتاده است. و سوز فرق علی و… ما چقدر حق داریم که پر فریاد باشیم و چه مظلومیم که بیمجوزیم. »
این پرداخت جامع، هنر «رحیم مخدومی» نویسندهی خوشقلم و خوشنامی است که کتابهایش لایق تایید رهبری بودهاند.
خواندن این سفرنامه از «انتشارات رسول آفتاب»، به همهی مشتاقان سرزمین وحی، علاقهمندان به دنیای سرشار از زیبایی ادبیات و جویندگان راه حق توصیه میشود.
این نویسندهی پرآوازهی دفاع مقدس، هرازگاهی هم گریز به جبهه میزند و چنین تعبیر میکند که:«حج هر شبش عملیات است.»
هر کلمهی کتاب، قدمی است که در عرفات و منا برمیداری و همراه حاجیها، گناهانت با هر عرق بر پیشانی میریزد. پس قبل از آنکه کتاب را دست بگیری، وضویی هم تازه کن.
دیدگاهتان را بنویسید