جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارپایگاه نقدنقد داستان کوتاهنقد داستان کوتاه «شیرین مثل قند»

نقد داستان کوتاه «شیرین مثل قند»

8 بهمن 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
نقد داستان کوتاه

داستان کوتاه «شیرین مثل قند»

به قلم معصومه ربیعی

مامان دست به سینه نشسته روی صندلی و به میز جلوی صندلی خیره شده.هر چند دقیقه یک بار سرش را تکان می دهد وآهی از دهانش بیرون می دهد.بعد زیر لب چیزهایی می گوید که کسی جز خودش متوجه نمی شود.اما ظاهرا همان بهتر است که متوجه نشویم! بابا روی صندلی گوشه هال کز کرده و زیرچشمی مامان را می پاید.بنده خدا جرئت ندارد حرفی بزند.مامان ژستش را عوض می کند و دست به کمر می ایستد‌.یک نگاه عمیق و معنی دار به ظرف هندوانه روی میز، وبعد از آن به بابا می اندازد.بابا گاردی نامرئی می گیرد که از ترکش های آماده پرتاب در امان بماند.مامان لب باز می کند و می گوید:”الان با این محصول کارشناسی شده شما چی کار کنیم؟! دلم از این می سوزد که هندوانه به آن قرمزی وتردی جلوی راهم بود، به اعتماد تو نخریدم! ببین چه جوری با آبروی آدم بازی می کنی!”
بعد دوباره ژستش را عوض می کند وبا لحن بابا می گوید:
“نه خانم! شما نمی خواد هندونه بخری! خودم می خرم. هندوانه خریدن کار کارشناسیه! تخصص می خواد!”
کاسه روی میز،با طرح راه راه سبز شبیه هندوانه، پر از هندوانه قاچ شده،اما سفید است.انگار هندوانه ها هم شرمنده اند از این رنگ و رویشان.طوری که اگر زبان باز

کنند هم نمی توانند از خودشان دفاع کنند.
بابا بالاخره به زبان می آید و می گوید:”بالاخره کارشناسا هم اشتباه می کنند.!”بعد سعی می کند با خنده فضا را عوض کند و می گوید: “اصلا هندوانه را نیار سرمیز. انگار هندوانه نداریم.به جاش فردا خودمون تنهایی می خوریمش.”
ولی ترفندش جواب نمی دهد ومامان عصبانی تر می شود.
_شب یلدا بدون هندوانه مگه می شه؟؟این همه زحمت کشیدم همه چیز مرتب وآبرومند باشه، حالا اصل کار اینجوری دراومده!
_چرا نمی شه؟ این همه چیز دیگه هست. میوه،آجیل،شیرینی،لبو. تازه شام هم که هست! مگه چقدر قراره بخوریم؟!برا سلامتی هم این طوری بهتره.
_چطور هر سال که خونه اونا می ریم همه چیز می خوری ونگران سلامتی نیستی! حالا یه امسال که خواستیم یلدا خونه ما باشه، سلامتی مهم شد!
_باور کن فروشنده کلی تعریف کرد.گفت شیرینه مثل قند.
_ فعلا که رنگش سفیده مثل قند.
بابا به عنوان آخرین تلاش می گوید: “چی کار کنم؟ می خوای زنگ بزنم به بابا اینا بگویم نیاین! ما هندوانه مون سفید دراومده! ”
مامان اینقدر روی دنده لج افتاده که حتی این شوخی را هم بی جواب نمی گذارد.
_به به! چه راه حل خوبی!این همه راه کوبیدن اومدن، الان است که سر برسند،اونوقت یک کاره زنگ بزن بگو برگردین!
بابا از سر درماندگی سری تکان می دهد و به امید پیدا کردن راه حلی برای این معظل صحنه را ترک می کند.
مامان هنوز کفری است.زیر لب، ولی این دفعه طوری که بشنویم، می گوید:”حیف آن هندوانه که نخریدمش.اصلا نباید بهت تلفن می کردم.هیچ کاری رو نمی شه به شما مردا سپرد…”
احتمالا هنوز می خواهدادامه بدهد که مهتا بی خیال سر می رسد و با دست نشسته دست می کند داخل ظرف و یک قاچ از همان هندوانه های سفید برمی دارد و شروع می کند به گاز زدن.آب هندوانه روی صورت ولباسش راه می افتد.حسابی کیف می کند از این شلوغ کاری.مامان از دیدن قیافه مهتا یک لحظه عصبانیت را فراموش می کند و می گوید:”مگه فقط تو شکمو مشتری این هندونه باشی! ”
بعد هم مهتا را بغل می کند ومی برد .تا بیشتراز این کثیف کاری نکرده، می رود سمت حمام تا سرولباس مهتا را بشوید.
دلم می خواهد کاری بکنم تا فضا آرام بشود.ولی چیزی به ذهنم نمی رسد.به اتاق بابا می روم.می پرسم:”حالا چی کار کنیم؟”
بابا مثل همیشه خونسردی خودش را حفظ کرده.می خندد ومی گوید:”نگران نباش.درستش می کنم.”
نمی دانم می تواند درستش کند یا نه.دعا می کنم بتواند، تا یلدایمان خراب نشود.بابا آرام به سمت آشپزخانه می رود.
مامان تازه از رتق وفتق مهتا فارغ شده که صدای زنگ در بلند می شود.
بابابزرگ ومامان بزرگ از راه می رسند.بابابزرگ بساط پذیرایی را که می بیند، می گوید:”چه بساط بخور بخوری راه انداختین! چه خبره باباجان؟”
بابا می گوید:”تازه اصل کاری ش مونده.اصل شب یلدا به هندوانه شه.”
مامان لبش را گاز می گیرد وزمین را نگاه می کند.می دانم دارد در دلش حرص می خورد.بابا بزرگ می گوید:”نه بابا جان، اصل یلدا به دورهمی شه.بقیه ش بهانه ست.”مامان به دنبال یک روزنه امید، پی حرف بابابزرگ را می گیرد ومی گوید:”بله،همین طوره.اصلش دور هم بودنه.هندوانه که چیزی نیست، وجود شما برکت سفره است.”
از این لفظ قلم حرف زدن مامان خنده ام می گیرد.در همین حین بابا با کاسه طرح هندوانه و چند لیوان از آشپزخانه بیرون می آید.مامان با تعجب ونگرانی نگاهش می کند.بابا کاسه را می گذارد روی میز ولیوان ها را یکی یکی پر می کند و دست مهمان ها می دهد.مامان بزرگ می گوید:”به به!فالوده هندوانه! چه فکر خوبی‌.خوردنش هم راحت تره.”
بابابزرگ چند قلپ می خوردو می گوید:”هم رنگش خوبه، هم طعمش شیرین مثل قنده.”
نمی دانم بابا چطور از آن هندوانه سفید این فالوده خوشرنگ را درست کرده.بابا لیوانی دست مامان ویکی هم دست من می دهد.مامان انگار می خواهد یک معجون جادویی ناشناخته را تست کند،با نگرانی لیوان را سمت دهانش می برد.اضطراب مامان به من هم سرایت کرده.ولی شیرینی این معجون جادویی را که زیرزبانم حس می کنم،خیالم راحت می شود. انگار واقعا بابا توانسته درستش کند.وقتی همه رضایتشان را از فالوده هندوانه اعلام می کنند،بالاخره مامان نفس راحتی می کشد ولبخندرضایت روی لبش می نشیند.در دلم خدا را شکر می کنم که این قائله ختم به خیر شد.احتمالا مامان هم مثل من دارد به این فکر می کند که لبو هم به اندازه هندوانه برای شب یلدا ضروری است!


یادداشتی بر داستان «شیرین، مثل قند»

به قلم الهام اشرفی

پای صحبت خیلی از اساتید و منتقدان ادبی که می‌نشینیم و یا خیلی از کتاب‌ها و جزوه‌های عناصر داستان را که می‌خوانیم با جملۀ «این واژه‌ها غیرداستانی هستند» روبه‌رو می‌شویم. اما پرسش اینجا است که واژه دقیقاً چه ویژگی‌ای دارد که داستانی و یا غیرداستانی می‌شود؟

خلاف آنچه عامۀ مردم می‌پندارند، اهالی ادبیات و به‌خصوص نویسندگان و منتقدان و هنرجوهای داستان‌نویسی آگاه‌اند که کلمه تصویر می‌سازد؛ تصویر ذهنی. واژه‌ها علاوه بر بار معنایی، بار تصویری نیز دارند. وقتی می‌گوییم «لاک‌پشت» فوری تصویر لاک‌پشت در ذهنمان شکل می‌گیرد با آن لاک‌های سنگی کوچک و بزرگ و بعد بوی مرداب و لجن احتمالی‌ای که لاک‌پشت تویش زندگی می‌کند می‌آید زیر بینی‌مان. وقتی می‌گوییم «شبنم» فوری تصویر قطرۀ ریز و شفاف و درخشان شبنم در ذهنمان تجسم می‌شود و بعد همراه آن حس تازگی و سبزی و طراوت به ذهنمان تراوش می‌کند. ولی وقتی می‌گوییم «ظاهراً»، «روزنۀ امید»، «قائله» و یا جملاتی مانند «سعی می‌کند با خنده فضا را عوض کند»، «وجود شما برکت سفره است» و «قائله ختم به خیر شد» چه تصاویری در ذهن شکل می‌گیرد؟ با شنیدن و یا خواندن این کلمات و جملات انگار با یک متن خبری مواجهیم؛ متن خبری‌ای که مجری سعی می‌کند به ذهن مخاطب واردش کند.

این کلمات داخل گیومه، همگی واژه‌هایی بودند که در داستان «شیرین، مثل قند» استفاده شده بودند!

داستان تکه‌ای از زندگی یک خانوادۀ چهارنفره است که ما غیر از نام «مهتا» که ظاهراً دختربچۀ کوچک خانواده است، نام بقیه را نمی‌دانیم. بقیۀ اعضای خانواده تنها با عنوان پدر، مادر، مادربزرگ و پدربزرگ معرفی می‌شوند.

گره داستان «سفید بودن هندوانه» است! شب یلدا است و هندوانه‌ای که پدر خانواده خریده سفید از آب درآمده است و خب، حالا جواب مهمان‌ها را چه کسی قرار است بدهد؟ نه اینکه طرح داستان بیهوده باشد، اما نویسنده باید آن‌قدر به کوچک‌ترین طرح هم به‌خوبی و حرفه‌ای بپردازد که آن معضل تبدیل به نگرانی خواننده شود. در کتاب «مسخ» کافکا مگر طرح اولیۀ داستان چیزی بیش از این است که «مردی صبح از خواب بلند می‌شود و می‌بیند تبدیل به حشره‌ای شده است»، ولی همین طرح به‌ظاهر ساده، سال‌های سال است که تحلیل می‌شود، نقد می‌شود، کلمه‌به‌کلمه‌اش بررسی می‌شود، به زبان‌های مختلف ترجمه می‌شود. طرحی که به لایه‌های زیرین بشری اشاره می‌کند.

در داستان کشمکش بین پدر و مادر زیادی طولانی شده، حتی در صفحۀ دوم هم ما هنوز درگیر تکه‌پرانی‌ها و دیالوگ‌های بیهودۀ پدر و مادر هستیم، آن‌هم در مورد رنگ و روی هندوانه. نویسنده از زبان راوی فقط قصد داشته اطلاع بدهد که اتفاقات مربوط به داستان در روزِ شب یلدا دارد می‌افتد. همین! خوانندۀ امروز حوصلۀ خواندن این‌همه دیالوگ را دارد؟ آن‌هم دیالوگ‌هایی که اغلبمان، هرروزه از زبان پدر و مادر و اطرافیان خودمان می‌شنویم.

این داستان می‌توانست با تغییر زاویه دید داستان محکم‌تر و پرتعلیق‌تری بشود. چگونه؟ مثلاً راوی داستان می‌شد پدر خانواده، که صبح همان روز به اصرار خودش آن هندوانه را انتخاب کرده است و حالا که هندوانه را در آشپزخانه باز کرده و از همان قسمت کوچک بازشده متوجه شده است که هندوانه سفید و بی‌مزه است، دل‌شوره بگیرد که با این هندوانه چه بکنم؟ آن‌هم در این شب مهم که قرار است کلی مهمان بیاید؟ جواب مادر را چه بدهد که صبح آن‌همه پز شناختن انواع هندوانه را برایش داده بود که کدام شیرین است و کدام نیست!

وقتی نویسنده زمان داستانش را شب به این مهمی انتخاب کرده است، بهتر است از همۀ ظرفیت‌های این شب و سنت‌هایش استفاده کند و با استفاده از اِلِمان‌هایی مثل رادیو و برنامۀ تلویزیونی، یا مثلاً نقاشی‌ای که کودک خانواده قرار است برای مهدکودکش بکشد و یا هر نوآوری خلاقانۀ دیگری در معرفی مراسم و سنت‌های این شب استفاده کند. از کجا معلوم، شاید این داستان را یک شخص غیرایرانیِ ناآشنا با مراسم شب یلدا خواند. این شخص ناآشنا با مراسم باید بتواند از همین داستان کوتاه کوچک اندک اطلاعاتی در مورد شب یلدا به دست بیاورد.

بابابزرگ که از در می‌رسد اشاره می‌کند که به‌به، عجب پذیرایی‌ای! ولی ما توصیف و اشاره‌ای از زبان راوی نمی‌خوانیم. اصلاً میز و چینشی از ملزومات مراسم شب یلدا در داستان حس نمی‌کنیم. سفره و میز یلدا می‌توانست با توصیفات راوی پر از میوه و شیرینی و شکلات و آجیل توصیف شود، آن‌چنان که ما حتی عطر و بوی میوه‌ها و شکلات‌های روی میز را از توی کلمات حس کنیم. می‌شد به انواع و اقسام ظرف و ظروف روی میز و رنگ و جنسشان اشاره کند و با این اشاره‌ها به داستان هم رنگ و لعاب ببخشد.

یک شخص علاقه‌مند به داستان‌نویسی و علاقه‌مند به واژه‌ها بهتر است وقتی داستانش تمام می‌شود، از لحاظ کلمه‌ای و دیکته‌ای نگاهی چندباره به داستانش بیندازد و حواسش به نوع نوشتن و استفاده از علائم نگارشی باشد و مثلاً «معضل» را «معظل» ننویسد! به‌هرحال در داستان‌نویسی ما با کلمات و واژه‌ها در ارتباطیم.

در پایان پیشنهاد می‌کنم نویسنده همین داستان را یک بار دیگر از زبان پدر خانواده بنویسد، و تغییرات در داستان را خودش با داستان قبلی بسنجد. در داستان‌نویسی بازنویسی و بازنویسی است که به داستان جان می‌بخشد.

 

برچسب ها: آموزش نویسندگیادبیاتادبیات داستانیاصول نویسندگیالهام اشرفیایده اولیه داستانباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگتکنیک های داستان نویسیتوصیف در داستانحوزه هنریداستانداستان کوتاهداستان کوتاه «شیرین مثل قند»داستان نویسیمعصومه ربیعینقدنقد داستاننقد داستان کوتاهنکات ویرایشیویرایش فارسی
قبلی روایت «یک نتیجه‌ی شاکی»
بعدی بخش سوم سخنان دکتر سنگری، داور بخش نهایی داستانک نویسی در آیین اختتامیه سومین سوگواره عاشورایی ده

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11879

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.