سفر قهرمان در هابیت

به قلم طاهره مشایخ
ماجراجویی و رفتن به دل ماجرا و خطر از ویژگیهای انسانهای بزرگ و قهرمانهای داستان است. درواقع بسیاری از داستانهای جهان با ماجراجویی شخصیتها پیش میرود و از این طریق جذابیتهایی خلق میشود که مورد پسند مخاطبان خود قرار میگیرند. بر همین اساس جوزف کمپبل برای اولین بار سفر قهرمانی را مطرح کرد که شامل سه مرحله کلی جدایی، تشرف و بازگشت است و هر کدام خود به چند قسمت تقسیم میشوند و درنهایت یک سفر قهرمانی کامل شامل هفده مرحله خواهد بود(کمپبل، 1396: 47)[i]. کمپبل که اسطورهشناسی کار میکرد به این نتیجه رسید که همه انسانها در زندگی این سفر را تجربه میکنند و مجبور میشوند از منطقه امن خود خارج شوند. به طور خلاصه قهرمان با شرایطی مواجه میشود که گویا دیگر نمیتواند شبیه به گذشته با آن کنار بیاید و به اجبار منطقه امن خود را ترک میکند و سفرش آغاز میشود. قهرمان در حین سفر با رنجها و موانع دست و پنجه نرم میکند و در نهایت با اندوختهای ارزشمند از تجربیات و احساسات به زندگی روزمره خود برمیگردد. این یادداشت قصد دارد سفر قهرمان را در فانتزی هابیت نوشته تالکین[ii] مورد بررسی قرار دهد و با شواهد و مثالهایی از متن کتاب نشان دهد که بیلبو بگینز برعکس بسیاری از قهرمانها و شخصیتهای داستانهای فانتزی چه در آغاز و چه در طول داستان تمایل چندانی برای ماجراجویی و آغاز سفر قهرمان ندارد و تا پایان داستان بارها در صحنههای مختلف افسوس آسایش و رفاه خانه هابیتی خود را میخورد.
هابیت رمان خیالپردازانه فانتزی نوشتهٔ جی. آر. آر. تالکین، نویسندهٔ انگلیسی است. این اثر در ۲۱ سپتامبر ۱۹۳۷ به چاپ رسید و با استقبال گسترده منتقدان همراه بود. این رمان روایت داستان هابیتی به نام بیلبو بگینز یکی از هابیتهای ساکن شایر است که توسط گندالف، به یک ماجراجویی پرخطر دعوت میشود. بیلبو باید با گروهی از دورفها همراه شود تا گنجینه گمشده خود را از اسماگ، یک اژدهای بزرگ و خبیث که خانه آنها را اشغال کرده است، بازپس بگیرند. در طول سفر با موجودات عجیب و غریب و خطرات بسیاری مانند اورکهای خشن، گابلینهای شرور، وارگهای وحشی، الفهای زیبا و باشکوه، پادشاهان نامیرا و قدرتمند، عقابهای شجاع و دوستداشتنی و گالوم، یک موجود نفرتانگیزی که حلقه قدرت را در اختیار دارد و نهایتا اسماگ روبرو میشوند.
برای تطبیق مراحل سفر قهرمان به داستان فانتزی هابیت، باید سیری در روند داستان داشته باشیم. شخصیت اصلی در هابیت مانند هر داستان واقعی یا فانتزی دیگر، سفر قهرمان را از سر میگذراند. اولین مرحله که دعوت است توسط گندالف، یک جادوگر از دسته ایستاری، که رهبری و هدایت یاران حلقه را بر عهده دارد صورت میگیرد. اما بیلبو بیگنز، یک هابیت دنیاندیده که در طول عمرش فقط سوراخ هابیتی دیده و هیچ تصوری از سوراخ اژدهایی که قرار است با آن وارد نبرد شود ندارد، دعوت گندالف را رد میکند.
تا اینجای داستان رد دعوت گندالف توسط بیلبو خیلی عجیب نیست. چون اساسا رد دعوت بخشی از سفر قهرمان است و کاملا طبیعی است شخصیتهای داستان مانند زندگی واقعی در ابتدای دعوت میل به رد آن داشته باشند. با این حال در بسیاری از موارد شخصیت میل به پذیرش دعوت و ماجراجویی و آغاز سفر دارد. اما بیلبو بگینز کمی با دیگر شخصیتهای فانتزی فرق دارد. او میل به آغاز سفر ندارد و میگوید: «ما سرمان توی لاک خودمان است. ماجرا میخواهیم چه کنیم؟ ماجرا یعنی دردسر و اضطراب و اذیت و آزار.(تالکین، 1383: 16) حتی بیلبو بگینز طنازی هم میکند و معتقد است: «ماجراجویی باعث میشود سر موقع به ناهارت نرسی! اصلا نمیفهمم چرا بعضیها کشته و مردهاش هستند.(همان)»
در همان ابتدای داستان ما با این واقعیت روبرو میشویم که شخصیت قهرمان داستان مثل بسیاری از قهرمانهای دیگر در آسایش و رفاه بهسر میبرد و با ورود گندالف تعادل اولیه زندگیش بههم میخورد. بیلبو در اولین مرحله سفر قهرمان دعوت میشود به دنیای ناشناخته سفر کند. او باید خانه خود را ترک کند. اینجاست که بیلبو نیز مانند اغلب شخصیتها ترجیح میدهد از منطقه امنش خارج نشود و از آغاز سفر جلوگیری کند. اما بعد از دو سه بار ملاقات با گندالف، از آنجا که گندالف بیشتر کارهایش را با روحیه دادن و متقاعد کردن انجام میدهد، بیلبو در آخرین لحظه دعوتش را میپذیرد و سفر قهرمانی آغاز شده و میتواند بهموقع سر قرار حاضر شود. درواقع بیلبو وارد مرحله دوم سفر یعنی مرحله جدایی میشود و باید سوراخ هابیتی خود را ترک کند. در طول داستان در صحنههای زیادی شاهد هستیم که بیلبو بگینز برعکس قهرمانهای دیگر که با دل و جرات وارد ماجراجویی میشوند بارها و بارها دچار تردید و پشیمانی میشود و آرزوی سوراخ هابیتی خود را میکند. به عبارتی در هر ماجرا و چالش که احساس خطر و دشواری میکند پشیمانی خود را نشان میدهد.
«ایکاش توی خانه بودم، توی سوراخ قشنگم کنار بخاری، با کتری روی آتش که تازه شروع کرده بود به سوت زدن. و این آخرین بار نبود که این آرزو را کرد.»(فصل 2: 54)
«یک بار دیگر داشت به آن صندلی راحتی فکر میکرد که در سوراخ هابیتیاش گذاشته بود جلوی بخاری محبوبترین اتاق نشیمن و یاد نغمه سرایی کتری افتاد و این آخرین بار نبود!» (فصل 3: 74)
این اکراه و پشیمانی و میل به برگشت به خانه امن خود تا فصل آخر نیز ادامه دارد.
«راستش میدانید، من خودم شخصا از کل این ماجرا خسته شدهام. با خودم میگویم ایکاش برمیگشتم غرب خانه خودم.» (فصل16: 385)
لازم به ذکر است که این اکراه و احساس پشیمانی و تردید را میتوان از زاویه و دریچه دیگری نیز مورد توجه قرار داد. چرا که این ویژگیها نه تنها چیزی از ارزشهای داستانی و درام بیلبو بگینز کم نمیکند بلکه باعث افزایش جذابیت و کشش داستانی میشود. اکراه بیلبو به ادامه مسیر و بیخیالی و بیتوجهی به ماجراجویی باعث طنزآلود شدن داستان شده و بیلبو را تبدیل به یک شخصیت دوستداشتنی میکند. مخاطب در صحنههای مواجهه با موانع و خطر از شخصیت انتظار بروز شجاعت و مسوولیت پذیری دارد، اما در عوض اکراه و پشیمانی بیلبو مخاطب را غافلگیر میکند. چرا که نویسنده در ابتدای اثر میگوید گندالف بیلبو را به عنوان یک هابیت خاص برای ورود به ماجراجویی برگزیده است و این غافلگیری و آشناییزدایی به دل مخاطب مینشیند.
گندالف گفت: «این یارو هابیت کوچولوی ما خیلی زود هیجانزده میشود.یک دفعه میبینی این طور بامزه و عجیب غش میکند، ولی یکی از بهترینهاست، در تنگنا درنده مثل اژدها.»(فصل اول: 34)
شاهد دیگر مرحله شکم نهنگ است که شخص باید دچار تحول شود. در این مرحله بیلبو به بینشی متفاوتتر نمیرسد و احتمالا به ادامه دادن راه نیز مطمئنتر نیست. چون با توجه به شواهد و قرائن عنصر اراده در هابیت آنقدرها هم برجسته نیست. بیلبو حتی در یافتن حلقه که جانش را نجات میدهد نیز نقشی ندارد و بدون هیچ ماجراجویی و آگاهانه گذشتن از خطر حلقه را در جیب خود مییابد.
«دست چپش را توی جیب کرد. حلقه وقتی که داشت پی آن میگشت، روی انگشت سبابهاش سرید…»(فصل5: 129)
در تشرف که احتمالا طولانیترین مرحله سفر هر قهرمانی است، شامل همان آزمونهای سخت و دشواریهای راه است که در داستانهای اساطیری درباره آنها میخوانیم. اینجا موانع زیادی وجود دارد و به همین دلیل انرژی زیادی از قهرمان میگیرد و ممکن است احساس راکد بودن و دست و پا زن داشته باشد. به هرحال قهرمانی سفر سادهای نیست و آزمونهای زیادی را باید قبول شد تا از این مرحله عبور کند. حتی درگیریهای قهرمان باخودش هم جزو این مرحله است. و بیلبو بگینز در این مرحله نیز با قهرمانهای دیگر متفاوت است. در برخورد با ترولها تنها به اقدام عیارانه زدن جیب آنها اکتفا میکند.
«این بود که ایستاد و توی سایهها و درنگ کرد. از آن همه اقدامات عیارانه که وصفش را شنیده بود، زدن جیب ترولها در مقایسه با کارهای دیگر آسانتر به نظر میرسید.»(فصل2: 60)
اگرچه در مرحله بازگشت بیلبو دچار تحول میشود. او در آخرین منزل با دیدن منظره زادگاه خود یعنی جایی که در آن بزرگ شده و همه جای آن را مثل کف دست میشناخت ایستاد و شروع به خواندن ترانه کرد. گندالف گاهی به او انداخت و گفت: «بیلبو عزیزم! تو یک چیزیت شده! تو همان هابیتی نیستی که قبلا بودی.»(فصل19: 428)
در پایان باید گفت تالکین سعی کرده با خلق شخصیت خیالی مانند بیلبو بگینز با ویژگیهای منحصربهفردش اثر فانتزی دوستداشتنی و جذابی خلق کند.
[i] کمپبل، جوزف(1396) قهرمان هزار چهره، ترجمه شادی خسروپناه، مشهد: گل افتاب
[ii] تالکین، جی آر آر(1383)، هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره، ترجمه رضا علیزاده، تهران: انتشارات روزنه
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
ممنون
خیلی خوب بود
چقدر جالب بود
به نظرم اومد این عدم اشتیاق به ماجراجویی و مسئولیت پذیری باعث شده که قهرمان داستان شخصیت خاکستری تری داشته باشه و مخاطب بیشتر باهاش همزادپنداری کنه