جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارداستان اعضاداستانروایت «قدس نمیای؟»

روایت «قدس نمیای؟»

18 فروردین 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
اخبار، داستان، داستان اعضا

تلویزیون را مثل رادیو گوش می‌کنم و مشغول هم زدن فرنی‌ام که صدای زنگ گوشی از داخل اتاق بلند می‌شود. نه فرنی را می‌شود ول کرد نه تلفنی که یک بند زنگ می‌خورد و الان بچه‌ها را بیدار می‌کند.

زندگی پس از زندگی رسیده به فصل دهم و دیگر جذابیت سال‌های قبل را ندارد ولی من هنوز هم دم افطار درست کردن، صدایش را گوش می‌کنم.
یک سرباز با لباس زندان، تجربه نزدیک به مرگش را تعریف می‌کند.

بدی این گازهای لمسی همین است که کم‌شان هم زیاد است. فرنی را می‌گذارم روی کمترین شعله و بدو بدو می‌دوم سمت گوشی. فقط دعا دعا می‌کنم ایرانسل بیکار نباشد.

شماره تلفن شوهر دوستم است، قبل نابودی اسرائیل کاروان سوریه داشت و چپ و راست تلفن گویا تبلیغاتی می‌زد که سوریه نمیای؟ یا از حرم کربلا دعاگو هستم و من همیشه حرصم می‌گرفت که این تبلیغات تلفنی ضبط شده دیگر چه بلایی بود.

قبل نابودی اسرائیل، دلار رفته بود آن بالا بالاها که دست ما اصلا بهش نمی‌رسید و هربار که آقای نظری تبلیغاتش را برای من رو می‌کرد با حرص قطع می‌کردم که این‌ها چقدر پول‌دارند که هر روز سوریه و کربلا هستند. شاید چندتا کیسه ریال می‌بردیم، یک دلار آمریکا می‌شد. با اینکه زیاد نگذشته بچه‌ها الان که تعریف می‌کنم باور نمی‌کنند. راستی باید بچه‌ها را هم بیدار کنم. دم افطار خواب‌شان برده، کاش باهمین زنگ گوشی بیدار می‌شدند. نه زود بیدار شوند می‌خواهند به جانم غر بزنند که گشنه‌ایم و تا افطار چقدر مانده؟

تلفن را جواب می‌دهم به سر زنان سمت فرنی می‌دوم. الان چه وقت زنگ زدن بود، آقای نظری همین را می‌خواستی فرنی عزیزم ته گرفت.

صدای ضبط شده سلام می‌کند و این بار حرف‌های بامزه‌ای می‌زند: قدس نمیای؟ اولین تور بیروت، دمشق و قدس.
با تخفیف پنجاه درصدی.
با شرایط استثنایی.
ویژه عیدفطر و شرکت در نماز عید در قدس به امامت رهبرانقلاب…
پیاده‌روی در تونل‌های زیر‌زمینی حزب‌الله، زیارت مزار حضرت زینب و…

بقیه را نمی‌شنوم. انگار جهان برایم می‌ایستد. دستم دیگر قدرت هم زدن فرنی را ندارد.
اشکم می‌ریزد توی فرنی، داد می‌زنم آقای نظری من قدس میام. یکی نیست بگوید دیوانه صدای ضبط شده است.
الان که ریال ایران روی سر کشورها جا دارد پول این سفر با پنجاه درصد تخفیف پول یک مشهد آن‌ سال‌های سیاه هم نیست.
فرنی دیگر به قوام رسیده نمی‌دانم با این اشک‌های من شور شده یا شیرین. خاموش می‌کنم و می‌نشینم جلوی زندگی پس از زندگی.
تجربه‌گر یک سرباز صیهونیست است که یکبار اعدام شده ولی جان سگ داشته نمرده و حالا آمده از تجربه نزدیک به مرگش حرف بزند.

ماموریتی داشته توی یکی از بیمارستان‌های غزه که زنان باردار را آزار بدهد، بعد جنین‌شان را فرعون‌وار بکشد و…
در تجربه‌اش دیده بود که هر روز سمت آتش می‌برندش و لب یک دره پر از سنگ‌های مذاب نگهش می‌دارند و برمی‌گردانند. هربار که جلوی آن دره می‌رود سوختن ذره ذره‌اش صد سال دنیایی طول می‌کشد که می‌سوزد و دوباره از نو سوختن‌ش شروع می‌شود. و ندایی را می‌شنید که می‌گفت و اما در قیامت به این آتش داخل می‌شوی!

انگار از روی تفسیر قرآن می‌‌خواند، شبیه همان آیه‌ای بود که دوران کنکور کنارش تیک مهم زده بودم. آل فرعون در برزخ هر صبح و شام به آتش عرضه می‌شوند و در قیامت آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ. جستجو کردم همین بود آیه ۴۵ و ۴۶ غافر. دلم مثل فرنی‌ کمی خنک شد از عذاب این فرعون کودک‌کش.
فرنی را داخل کاسه‌های چینی می‌ریزم و بادام و پسته را رویش می‌چینم. خیلی وقت بود پسته نخورده بودیم. فدای سر فلسطین. ما حاضر بودیم از گشنگی بمیریم ولی قدس آزاد شود.

عباس موزون می‌پرسد: حالا که این تجربه رو داشتی تغییری در تفکر شما به وجود آمد. خدا را شکر دست سرباز رژیم کودک‌کش بسته است، یک جوری با غیظ موزون را نگاه کرد که ترس تمام وجودم را گرفت.

لعنتی پشیمان که نبود هیچ، فکر می‌کرد، قیامت زمان کمی توی این عذاب می‌ماند، چون امت برتر است و این عذاب طولانی نخواهد بود.

سرباز را کشان کشان از برنامه بیرون بردند و موزون روی زمین استدیو سجده کرد و خدا را سپاس گفت که ضمیر نورانی جهان‌مان را از این شر اهریمنی پاک کرد.

سفره افطار را پهن می‌کنم. باید سفر به قدس را با خانواده در میان بگذارم. این ویژه‌ترین سفری‌ست که می‌خواهیم خانوادگی برویم.

توی ذهنم می‌چرخد: حالا برای رفتن به قدس چی بپوشم؟

به فکر خودم می‌خندم و یاد روسری دور زیتونی‌ام می‌افتم که شبیه چفیه‌های فلسطینی است. بهترین انتخاب همین روسری با زیتون‌های سرخ و پیکسل عکس سردار سلیمانی است.
شبکه را تغییر می‌دهم، آقای شاکرنژاد از پشت میز داوری محفل بلند شد. گوشه‌‌ای از شش ضعلی طلایی مسجد ایستاد. و اذان پیچید توی مسجدی که برای ما بود و اولین قبله ما.

اذان قطره قطره اشک شد روی گونه‌هایم. یاد یکی از راهپمایی‌های روز قدس افتادم که سال‌ها قبل شرکت کرده بودم.
با لب‌های ترک‌خورده سوار مترو شده بودم. نفسم هنوز از گرما بالا نیامده بود و جایی برای ایستادن پیدا نکرده بودم که خانمی تا پرچم فلسطین را توی دستم دید، مسخره‌ام کرده بود که مگر فلسطین کشور شماست که سنگ‌ آن‌را به سینه می‌زنید.

انگار ما همه‌ی این سال‌ها حضرت نوح قبیله خودمان بودیم که قبل از رسیدن طوفان‌الاقصی، توی مغزهای به خشکی نشسته دنیا، کشتی می‌ساختیم تا دنیایی را از زیر چکمه‌های فرعون‌های اسرائیلی بیرون بکشیم. عده‌ای سوار کشتی شده بودند و عده‌ای اصرار داشتند به نیامدن.
کاش آن خانم را حالا که عزت ما ایرانی‌ها تا ثریا می‌رسد و غمی نداریم جز نیامدن فرج حضرت حجت می‌دیدم و به او می‌گفتم:
می‌ارزید چشیدن این شیرینی به تمام تلخی‌های نفس‌گیر آن سال‌ها.
قاشقی فرنی می‌چشم؛ سخت شیرین است، چه اشک‌های شیرینی. تا تور پر نشده باید بچه‌ها را از خواب بیدار کنم. بچه‌ها بلند شید: قدس نمیاید؟!

به قلم محدثه قاسمی‌پور

برچسب ها: آموزش نویسندگیادبیاتادبیات داستانیاصول نویسندگیباشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگتکنیک های داستان نویسیحوزه هنریداستانداستان نویسیداستانکروز قدسشهید قدسفلسطینمحدثه قاسمی پورنویسندگی
قبلی اسرائیل باید محو شود
بعدی روایت «ما که غریبه نیستیم»؛ ویژه روز قدس

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=12343

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.