جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارداستان اعضاداستانداستان کوتاه “حق آزادی”

داستان کوتاه “حق آزادی”

21 بهمن 1403
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
داستان، داستان اعضا

به قلم مهدیه پوراسمعیل

به مناسبت یوم‌الله 22 بهمن

عطر زنجبیل زودتر از بقیه می‌دود توی مشامم. مرا می‌برد به خانه‌ی عزیز. زنجبیل‌های درسته داخل استکان، و نبات‌های سفید شفاف، که می‌خزیدند لای نرمی چای و سفتی زنجبیل. قوت می‌شدند به جان آدمی. دست عباس را رها می‌کنم. داخل حجره می‌شوم.– همیشه به موقع میای خواهر. علم غیبی؟ چیزی؟– علم غیبم کجا بود داداش؟ طفلک بچه دیشب از دل‌درد تا خود صبح نخوابیده. دو تا شیشه از اون عرق نعنا و شاه‌اسپرم بده ببرم. شیشه‌ها را می‌گذارد داخل زنبیل. پیشانی عباس را می‌بوسد. کاغذهای طومار شده را می‌زند زیر چادرم. آرام دم گوشم می‌گوید: ببر خونه، شب میام با میرزا صحبت می‌کنم. همیشه وقتی اعلامیه‌های تازه‌ی آقاخمینی می‌آمد، میرزا از شب‌اش بهم می‌سپرد تا صبحی بروم حجره‌ی داداش سجاد، بزنم زیر چادر و بیارورم. اما این‌بار نه میرزا چیزی گفته بود، نه کاغذها به سنگینی اعلامیه‌ها بودند.یک تکه نبات می‌اندازم ته استکان، نعنا و شاه‌اسپرم داغ را می‌ریزم تا نصف آن. نعلبکی را پر می‌کنم و میان نق‌های عباس، می‌ریزم دهانش. می‌گذارم‌اش روی متکا، آن‌قدر تکان می‌دهم تا خوابش ببرد. پرده‌ها را می‌کشم. می‌خزم توی کمد لباس. چادرم را بلند می‌کنم. کاغذ را باز نکرده می‌فهمم روزنامه است. «روزنامه‌ی اطلاعات، ۱۷ دی‌ماه سال ۱۳۵۶». مال همین امروز است. ورق می‌زنم. کنار یک عنوان، با قلم علامت زده است؛ «ایران و استعمار سرخ و سیاه». مقاله‌ای که به مناسبت سالگرد کشف حجاب در ایران منتشر کرده‌اند. تا خواندن متن را تمام کنم، رنگ از رخسارم می‌پرد. چه توهین‌هایی نثار اعتقادات مردم کرده‌اند… چه نارواها که به سید اولاد پیغمبر نسبت داده‌اند… زیر شوربا را خاموش می‌کنم. یک قاشق دارچین می‌ریزم تویش و هم می‌زنم. اگر زودتر می‌ریختم، غذا تیره‌می‌شد. عطرش هم می‌پرید. بعضی چیزها باید وقتش برسد. به‌گمانم وقتش رسیده بود که مردم به پا خیزند. ۱۹ دی ماه سال ۱۳۵۶ مردم قم، جان به کف گرفتند و در اعتراض به آن مقاله‌ی منحوس قیام کردند. حتما وقتش رسیده بود که این قیام، شد سرآغاز حرکت‌های اعتراض‌آمیز مردم علیه نظام شاهنشاهی.از نیمه‌های بهمن، سجاد هر شب می‌آمد به خانه‌ی ما. می‌نشست پیش میرزا. بساط چای و گل‌محمدی‌شان، با پچ‌پچ‌های چندساعته، کنار کرسی به راه بود. من و عباس را هم راه نمی‌دادند. صلاة صبح را که خواندم، حدیث کسا نثار جان عزیزانم کردم، و به اهل عبا سپردمشان. صبحانه‌ی میرزا را آماده کردم. برای چهلم شهدای قم، هسته‌ی خرماها را گرفته بودم و مغز گردو گذاشته بودم تویشان. گل‌محمدی و دارچین هم پاشیدم رویشان. سینی را دادم دست میرزا؛«برای چهلم شهدای قم آماده کردم، بده شاگردت تو بازار پخش کنه.» میرزا یکی از خرماها را برداشت و گذاشت در دهانش. کفش‌هایش را که می‌پوشید، گفت:«نذرت قبول خانوم، اما امروز کارای واجب‌تری داریم. از خونه بیرون نیاین.»حوصله‌ی عباس سر رفته بود. تخته‌ی حوض را برداشتم و نشاندمش لب حوض. تکه‌های نان را می‌ریختیم توی آب و می‌نشستیم به تماشا. لب‌های گردشده‌ی کوچک ماهی‌ها را نگاه میکردیم و می‌خندیدیم. شال عباس را دور گردنش محکم می‌کردم که صدایی به گوشم رسید. صدا از دور بود، ولی پرتنش. سرمای هوا را بهانه کردم تا عباس را ببرم داخل خانه. صدا نزدیک‌تر می‌شد. زمین، از کوبیده شدن پاها لرزه‌ی خفیفی گرفته بود. عباس را نشاندم کنار بخاری. گوشه‌ی پنجره را باز کردم. طنین «مرگ برشاه» پیچید در چاردیواری اتاق. اولین بار بود این شعار را می‌شنیدم. صدای رگبار اسلحه‌ها، شور می‌انداخت در دلم. تازه می‌فهمیدم پچ‌پچ میرزا و داداش سجاد برای چه بوده!قفل در باز شد. شلوار میرزا تا زانو خاکی شده بود و پیرهن‌اش لکه‌های خون داشت. ترسیدم از حال سجاد بپرسم. اگر شهید شده بود، چه؟! درآمدم که: «خداروشکر که سالمی میرزا. کاش سجاد هم با شما اومده بود.» دست و رویش را شست و وضو گرفت. «نامردها نذاشتن تو مسجد قزلی، چهلم شهدای قم رو بگیریم و نماز ظهر بخونیم. عوضش ما هم حسابی احوال آجان‌ها رو پرسیدیم. از این به بعد قیام مردم تبریز، تو بیست و نه بهمن ماه، می‌شه کابوس شاه و نوچه‌هاش.» میان‌ حرف‌ها گفت که سجاد زندانی شده است. نبودن سجاد، مساوی بود با خاموش شدن چراغ خانه‌ی عزیز بعد از فوت عزیز و آقابابا.

از آن روز، یک پای ما زن‌ها خانه بود؛ در تروخشک کردن همسر و بچه و یک پای دیگرمان در تظاهرات علیه رژیم شاه؛ هم‌پای مردها. شاه بی‌وجودتر از آن بود که مدیر مملکت باشد و توان ماندن داشته باشد. ۲۶ دی‌ماه سال ۱۳۵۷ بود که دست شه‌بانویش را گرفت و آواره‌ی کشورهای اجنبی شد. آقا بعد از چهارده‌سال تبعید، به ایران بازگشت. شد امام ما؛ «امام‌خمینی». بیست و دوم بهمن بود که مردم زندان‌ها را به تصرف خودشان درآوردند و عزیزان‌شان را در آغوش گرفتند. خانه‌ی عزیز را آب و جارو کرده‌ام برای آمدن سجاد. از بچه‌گی خاطرخواه رقیه، دختر عمه فاطی بود. بساط عقد و عروسی را خانه‌ی عزیز پهن می‌کنم. حالا باید دوتایی چراغ این خانه را روشن نگه دارند. پارسال میرزا می‌گفت:«از این به بعد، ۲۹ بهمن ماه، می‌شود کابوس شاه و نوچه‌هایش» اما حالا هر شب، میان رخت و لحاف اجنبی‌ها، کابوس ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را می‌بینند. هنوز یک سال کامل نشده، مردم حق آزادی‌شان را گرفتند.

برچسب ها: باشگاه ادبی بانوی فرهنگحوزه هنریداستان کوتاهدهه فجرمهدیه پوراسمعیل
قبلی یادداشتی بر فیلم"ناتور دشت"
بعدی جستار "علی اکبر جوشن پوشید، صف به صف دشمنان انقلاب مقابلش ایستادند."

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=13508

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.