جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارمقالاتیادداشت«بابایی که زیاد ندیدمش»

«بابایی که زیاد ندیدمش»

5 بهمن 1402
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
یادداشت

از همان بچگی فکم مدام در حال جنبیدن بود، یک روز عصر با سر و صدایم از خواب بیدار شد، دوید دنبالم، که بزند.

فرار کردم داخل اتاق و در را بستم و پشت در ایستادم.
چند تا داد زد و رفت.
از این پیروزی سر مست بودم.
این اتفاق آنقدر نادر بود که بعد بیست و چند سال هم فراموشش نکرده ام.
تنها باری که بابا می خواست من را بزند!
نمی دانم چقدر بزرگ شده بودم که فهمیدم آن موقع هم نمی خواسته بزند فقط ادایش را در آورده!
مگر دختر هشت ساله چقدر زور دارد که مرد سی و چند ساله نتواند در را باز کند و بیاید داخل و حسابش را کف دستش بگذارد.
بابا صبح زود ، می‌رفت مغازه، ظهر دوساعتی می آمد برای ناهار و استراحت و دوباره میرفت تا آخر شب
اما همان سر سفره همه ی نبودنش را جبران می کرد.
کل خاطرات روز را مثل فیلم طنز برایمان تعریف می کرد و من غش غش می خندیدم.
بابای من جزو دسته ی باباهای مهربان جای‌گذاری می‌شود، کمتر پیش می آمد، عصبانی شود یا داد بزند.
اما هر وقت می‌خواستم با مدرسه بروم اردو تا اشکم را در نمی‌آورد رضایت‌نامه را پر نمی کرد.
خوب پدر حسابی شما که می خواهی اجازه بدهی همان اول بده.
دبیرستان که رفتم رشته ی معارف اسلامی و از حقوق والدین شنیدم جوگیر شدم بدون رضایت قلبی پدر و مادر کاری نکنم حالا تصمیم من را بگذارید کنار این اخلاق بابا نتیجه می شود اردو پر!
من خجالت می کشیدم به دوستانم بگویم بابایم اجازه نمی دهد بیایم اردو از ترس اینکه بچه ها فکر کنند:« بیچاره چه بابای سختگیری دارد!»
اما آقای پدر هرکجا می نشست با خوشحالی و آب و تاب تعریف می کرد:« من بهش اجازه ندادم نرفت!»
آنجا بود که فهمیدم چرا همیشه این‌قدر سخت اجازه می داده.
هرچقدر من از اجازه ندادنش خجالت می کشیدم او از اقتداری که خرج کرده بود. خوشش می آمد.
از اینکه دختر سرتقش به حرفش گوش داده لذت می‌برد.
کیف می کرد که حرفش توی خانه خریدار دارد.
صبح تا شب جوری روی مغازه ی مردم کار می کرد که انگار اگر یک مشتری بپرد خودش ورشکست می‌شود.
و نان بخور نمیری که در می آورد را خرج پیشرفت و تحصیل ما می کرد.
تفریحش این بود که شب ها تنباکوی لنگه‌ای را خیس کند، قلیان چاق کند، بنشیند توی حیاط و خستگی را دود کند بفرستد هوا.
بابا اجازه نداشت توی خانه قلیان بکشد. چون من و مامان از بویش اذیت می شدیم.
اقتدار حقی بود که ما از او غصب کرده بودیم و او تلاش می کرد پس بگیرد.
وقتی رنگ لباسش را ما انتخاب می کردیم، وقتی می گفتیم بهمان چیز را فلان جا نگویی ها!
حتی وقتی حاضر نشدیم آرزوهایش را زندگی کنیم.
بی اینکه بفهمیم داشتیم اقتدارش را له می‌کردیم.
ما زیاد بابا را نمی دیدیم.
آنقدر کم توی خانه بود، که ما فقط می توانستیم مهرش را ببینیم و فرصتمان به دیدن نیازهایش قد نمی داد.
بیست سالی از آن روزها می گذرد.
الان من و بابا هزار کیلومتر از هم فاصله داریم.
هنوز هم بابا توی حیاط قلیان می کشد.
اما من دیگر از بوی قلیان بدم نمی آید.

به قلم فاطمه عباسی

برچسب ها: باشگاه ادبی بانوی فرهنگبانوی فرهنگحوزه هنریروایت نویسیروز باباروز پدرفاطمه عباسینویسندگینویسندگی خلاقنویسندهنویسنده شو
قبلی بابایی که نه ایستاد! ؛ روایت های کارگروه ناداستان
بعدی از اولش هم مطمئن بود که ما ساداتیم!

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتابگردی کتاب گردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • می 2025 (10)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (9)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.com/?p=11852

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.